167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

مخزن الاسرار نظامي

  • مي که حلال آمده در هر مقام
    دشمني عقل تو کردش حرام
  • مي که بود کاب تو در جام اوست
    عقل شد آن چشمه که جان نام اوست
  • از بس آتش که طبيعت فشاند
    در جگر عمر تو آبي نماند
  • گل ز کژي خار در آغوش يافت
    نيشکر از راستي آن نوش تافت
  • هرچه به تاريک شب از صبح زاد
    بر در او درج شدي بامداد
  • گفت فلان پير ترا در نهفت
    خيره کش و ظالم و خونريز گفت
  • منکه چنين عيب شمار توأم
    در بد و نيک آينه دار توأم
  • پير چو بر راستي اقرار کرد
    راستيش در دل شه کار کرد
  • راستي خويش نهان کس نکرد
    در سخن راست زيان کن نکرد
  • گر سخن راست بود جمله در
    تلخ بود تلخ که الحق مر
  • پاي درين ره نه و رفتار بين
    حلقه اين در زن و گفتار بين
  • در کهن انصاف توان کم بود
    پير هواخواه جوان کم بود
  • ني منگر کز چه گيا ميرسد
    در شکرش بين که کجا ميرسد
  • آب صدف گرچه فراوان بود
    در ز يکي قطره باران بود
  • هرکه نه بر حکم وي اقرار کرد
    چرخ سرش در سر انکار کرد
  • قصد شنيدم که در اقصاي مرو
    بود ملکزاده جواني چو سرو
  • تازگيش را کهنان در ستيز
    پر خطر او زان خطر نيم خيز
  • يک شب ازان فتنه پر انديشه خفت
    ديد که پيريش در آن خواب گفت
  • سنگ بسي در طرف عالمست
    آنچه ازو لعل شود آن کمست
  • مرد ز بيدولتي افتد به خاک
    دولتيان را به جهان در چه باک
  • گر در دولت زني افتاده شو
    از گره کار جهان ساده شو
  • در دو هنر نامه اين نه دبير
    نيست يکي صورت معني پذير
  • گفت همانا که در اين همرهان
    صورت اين حال نماند نهان
  • مصلت کار در آن ديده اند
    کز تو خر و بار تو ببريده اند
  • تا تو چو عيسي به در دل رسي
    بي خر و بي بار به منزل رسي
  • مرده مردار نه اي چون زغن
    زاغ شو و پاي به خون در مزن
  • کي دهد اين گنج ترا روشني
    تا تو طلسم در او نشکني
  • در دل خوش ناله دلسوز هست
    با شبه شب گهر روز هست
  • پير در آن باديه يک باد پاک
    داد بضاعت به امينان خاک
  • زهد که در زرکش سلطان بود
    قصه زنبيل و سليمان بود
  • ساده تر از شمع و گره تر ز عود
    ساده به ديدار و کره در وجود
  • صحبتشان بر محل در مزن
    مست نه اي پاي درين گل مزن
  • گفت جوان راي تو زين غافلست
    بي خبري زان چه مرا در دلست
  • شاه نهادست به مقدار خويش
    در دل من گوهر اسرار خويش
  • در سخنش دل نه چنان بسته ام
    کز سر کم کار زبان بسته ام
  • شب که نهانخانه گنجينه هاست
    در دل او گنج بسي سينه هاست
  • عشق که در پرده کرامات شد
    چون بدر آمد به خرابات شد
  • آب دهاني به ادب گرد کن
    در تف اين چشمه گوگود کن
  • گر نروي در جگرت خون نهند
    راتبت از صومعه بيرون نهند
  • تا ندرد ديو گريبانت خيز
    دامن دين گير و در ايمان گريز
  • بر در هر کس چو صبا درمتاز
    با دم هر خس چو هوا درمساز
  • رجم کن اين لعبت شنگرف را
    در قلم نسخ کش اين حرف را
  • نيم شبي پشت به همخوابه کرد
    روي در آسايش گرمابه کرد
  • تا قدمش بر سر گنجينه بود
    صورت شاهيش در آيينه بود
  • اين دو فرشته شده در بند ما
    ديو ز بدنامي پيوند ما
  • گر هنري در تن مردم بود
    چون نپسندي گهري گم بود
  • حاصل دريا نه همه در بود
    يک هنر از طبع کسي پر بود
  • تيره تر از گوهر گل در گلند
    تلخ تر از غصه دل بر دلند
  • حقه پر آواز به يک در بود
    گنگ شود چون شکمش پر بود
  • در چمن باغ چو گلبن شکفت
    بلبلي با باز درآمد به گفت
  • چرخ که در معرض فرياد نيست
    هيچ سر از چنبرش آزاد نيست
  • در دلم آيد که گنه کرده ام
    کين ورقي چند سيه کرده ام
  • زين بره ميخور چه خوري دودها
    آتش در زن به نمک سودها
  • ديوان وحشي بافقي

  • کشيده عشق در زنجير، جان ناشکيبا را
    نهاده کار صعبي پيش، صبر بند فرسا را
  • خيل خيال کيست اين کز در چشمخانه ها
    مي کشد اينچنين برون خلوتيان خواب را
  • مدعي خوش کرد محکم در ميان دامان سعي
    فرصتش بادا که گيرد سخت دامان ترا
  • وعده جلوه چون دهي قدوه اهل صومعه
    در ره انتظار تو فوت کند نماز را
  • در زير پاي رفتنم الماس پاره ساخت
    هجر تو سنگريزه صحراي خويش را
  • وحشي مجال نطق تو در بزم وصل نيست
    طي کن بساط عرض تمناي خويش را
  • نيم شبان نشسته جان ، بر در خلوت دلم
    منتظر صداي پا مهد کش خيال را
  • وحشي ببين که يار به عشرت سرا نشست
    بيرون در گذاشت به حال سگان مرا
  • پيش رندان حق شناسي در لباسي ديگر است
    پر به ما منماي زاهد خرقه پشمينه را
  • بسيار گرم پيش منه در هلاک ما
    انديشه کن ز حال دل دردناک ما
  • الماس ريزه شد نمک سوده حکيم
    در زخم بستن جگر لخت لخت ما
  • در آه ما نهفته خزان و بهار حسن
    تأثيرهاست با نفس گرم و سرد ما
  • وحشي ديوانه ام در راستگوييها مثل
    خواه راه از من بگردان خواه رو از من بتاب
  • بسکه در مجلس ما رفت سخن ز آتش شوق
    نفسي گرم نشد ديده احباب امشب
  • چه گفتم ، اله ، اله آنچنان سرکش نيفتادي
    که آسايد کسي در سايه سرو سرافرازت
  • لطف پنهاني او در حق من بسيار است
    گر به ظاهر سخنش نيست، سخن بسيار است
  • دل من در هوس سرو و سمن رخساريست
    ورنه برطرف چمن سرو و سمن بسيار است
  • آنکه در باغ دلم ريشه فرو برده ز نو
    گرچه نوخيز نهاليست ، سراپا ثمر است
  • بشتابيد و به مجروح کهن مژده بريد
    که طبيب آمد و در چاره ريش جگر است
  • از وفاي پسران عشق مرا طالع نيست
    ورنه از من که در اين شهر وفادارتر است ؟
  • که بر خزانه اين رازهاي پنهان زد؟
    که قفل تافته افتاده است و در باز است
  • عتاب اگر چه همان در مقام خونريز است
    وليک تيغ تغافل نه آنچنان تيز است
  • دليريي که دلم کرد و مي زند در صلح
    به اعتماد نگه هاي رغبت آميز است
  • کنند سلسله در گردنش به زلف تو حشر
    دلم که بسته آن طره دلاويز است
  • شدست ديده وحشي شکوفه دار و هنوز
    در انتظار ثمر زان نهال نوخيز است
  • بر وجود ما طلسمي بسته حرمان درت
    کانچه غير از ماست ديوار و در زندان ماست
  • در زير ابر ساغر خورشيد شد نهان
    روز قدح کشيدن و عيش نهاني است
  • نقدينه وفاست همان بر عيار خويش
    قفلي که بود بر در گنجينه باقي است
  • گرد آن خانه بگردم که در او خلوت تست
    سگ طالع شومش کيست که همصحبت تست
  • بهر دلم که درد کش و داغدار تست
    داروي صبر بايد و آن در ديار تست
  • هان اين پيام وصل که اينک روانه است
    جانم به لب رسيده که در انتظار تست
  • نشين و بال برافشان که هر کجا مرغيست
    وطن گذاشته ، در آرزوي گلشن تست
  • در آتشي ز فراقش فتاده اي وحشي
    که هر زبانه آن برق سد چو خرمن تست
  • فرمان ناز ده که در اقصاي ملک عشق
    پروانه اي که هست ز ديوان حسن تست
  • تقصير در کرشمه وحشي نواز نيست
    هر چند دون مرتبه شان حسن تست
  • در جرگه او گردن جان بست به فتراک
    هر صيد که از قيد کمند دگران جست
  • آخر اي صاحب متاع حسن اين دشنام چيست
    در سر دريوزه ، گر از ما دعايي سرزدست
  • روزي به کار تيغ تو آيد نگاه دار
    اين گردني که در خم زنجير آمدست
  • در خاره کنده اند حريفان به حکم عشق
    جويي که چند فرسخ از آن شير آمدست
  • ناتوان موري به پابوس سليمان آمدست
    ذره اي در سايه خورشيد تابان آمدست
  • از تو همين تواضع عامي مرا بس است
    در هفته اي جواب سلامي مرا بس است
  • اين غرور نازياد از بندي نو ميدهد
    حسن را در دست استغنا سر زنجير کيست
  • اي ديده ، دشتبان نگاهت به راه کيست
    در خاطرت سواري طرز نگاه کيست
  • تا قسمتم ز ميکده آرزوي کيست
    رطل ميي که مست شوم ، در سبوي کيست
  • تيغي که زخم ناز به قدر جگر خورم
    تا در ميان غمزه بيداد جوي کيست
  • پاي طلب که در رهش الماس گرد شوند
    تقدير سودنش به تک و پوي کوي کيست
  • تمام در طلب وصل و وصل مي طلبيم
    اگر يکيم و اگر سد که احتياج يکيست