167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان سلمان ساوجي

  • انجمن چون انجم چرخند زين غم در کبود
    مردمان چون مردم چشمند يکسر در سياه
  • آنکه کلک او دواي ملک دارد در دوات
    وآنکه لطف او شفاي خلق دارد در شفاه
  • در جناب عصمتت مهر فلک را نيست بار
    در حريم حرمتت باد صبا را نيست راه
  • نوعروس حشمتت خورشيد را در بزم چاه
    چون مرصع مجمري در زير دامان يافته
  • قصه يوسف، جهان در قعر چاه انداخته
    نامه حاتم، فلک در طي نسيان يافته
  • دست در بخشت کزوکان در دهان انداخت خاک
    بحر پردل را حريف آب دندان يافته
  • اژدهاي رايتت در دامن آخر زمان
    فتنه ها را چون کشف سر در گريبان يافته
  • تا شده طيار شاهين در هواي همتت
    پيش مردم در ترازو سنگ وزر يکسان شده
  • هر کجا خنديده شير رايتت در روي خصم
    در سرش شمشير با آهن دلي گريان شده
  • خواص خاص زعامي مجو که ممکن نيست
    که آنچه در دل بحر است در شمر يابي
  • تو در مزارع دنيا چو تخم بدکاري
    در آخرت هم ازين جنس بارو بريابي
  • اگر به نسخه تشريح چشم در نگري
    شروح صنع در اين جلد مختصر يابي
  • هر سواري بود گاه حمله بردن در نبرد
    آهنين کوهي روان در عرض گاه محشري
  • نه در بزم مي دوستان مي نوازي
    نه در رزم بر دشمنان مي دواني
  • در اهل جهان، بلکه در خانه خود
    عجب آتشي زد سپهر دخاني!
  • که در بارگاه تو از فرط حشمت
    زنند آسمانها در آستاني
  • اي دل! درين ديار، نشان و نامجوي
    جز در ديار ما، مطلب، در ديار ما
  • بهار، شرح جمال تو داده، در يک فصل
    بهشت، ذکر جميل تو کرده در هر باب
  • در سرم، زلف تو، سودا انداخت
    کار من زلف تو در پا، انداخت
  • آفتابي، امشبم، در خانه طالع مي شود
    گوييا در خانه طالع، کدامين کوکب است؟
  • امشب، چراغ مجلس ما، در گرفته است
    در تاب رفته و سخن، از سر گرفته است
  • بود در بند تعلق، سلمان
    به کمند تو در افتاد و برست
  • ديگران را در کمندآور، که همچون زلف تو
    هر رگي در گردن جانم، طنابي، ديگرست
  • کاشکي ديدي، گل رخسار خود در آينه
    تا بدانستي که در پاي دل من، خار کيست؟
  • هر که در راهش، نشان را گم نکرد
    در ميان عاشقان، نامي نداشت
  • بازا، که عمر جز نفسي نيست و آن نفس
    يکبارگي، در آمدن و در شدن برفت
  • نقد گنجينه آن خانه، چو در سينه ماست
    به گدايي به در خانه، چرا بايد رفت؟
  • مطرب بساز پرده، که خون مخالفان
    ساقي دور، در قدح و در سبو گرفت
  • مرا گويند در کويش، مرو کانجاست، هم جانان
    کسي در منزل جانان چرا تشويش جان دارد؟
  • در شرح پراکندگي ماست، وگرنه
    زلف اين همه سر، بهر چه در دوش تو دارد؟
  • مگر زلف او گفت در گوش او
    صبا در گذر بود از آن بوي برد
  • عذارت خط به بخت ما در آورد
    سيه بختي است ما را ما در آورد
  • در سلک بندگانت گر نيست نام ما را
    در نامه گدايان، باشد که نام باشد
  • در خلوتي که عاشق، بيند جمال جانان
    بايد که در ميانه، غير از نظر نباشد
  • بر آستان تو دريا دلي تواند زيست
    که در بجاي سرشکش در آستين باشد
  • نگنجد هيچ ديگر در دل آن را
    که در خاطر تمناي تو باشد
  • خوش دولتي است عشقت تا در سرکه باشد
    پيدا بود کزين مي در ساغر که باشد؟
  • هر دل که ديد چشمت، آورد در کمندش
    ترکي چنين دلاور، در لشکر که باشد؟
  • حالي غريب دارم، شرح و حکايت آن
    در نامه که گنجد؟ در دفتر که باشد؟
  • نه در حديقه خوبي بود چنين سروي
    نه در سپهر نکويي چو تو خوري باشد
  • بس سرکه رفت در سر بازار شوق ما
    خود کيست آنکه در سر بازار ما نشد؟
  • مرو زنهار در بستان که گر خاري به ناداني
    سرانگشت تو بخراشد دلم در سينه بخروشد
  • در خرابات مرا دوش به دوش آوردند
    بيخودم بر در آن باده فروش آوردند
  • کنج خرابات مغان، گنجينه اسرار دان
    کو مرد صاحب راز تا، در يوزه زين در کند
  • گاه در مصطبه دردي کش رندم خوانند
    گاه در خانقهم صوفي صافي دانند
  • سخن پير مغان است که در دير کسي
    که سبک در نکشد رطل گران ره ندهند
  • ريخت سلمان در پيش، از ديدگان
    گوهري کز لطف او، در گوش بود
  • بنشست در درونم و غير از خيال يار
    رخصت نمي دهد که کسي در درون رود
  • پيوسته جمال تو بود در نظر من
    خود غير جمال تو مرا در نظر آيد
  • چون گشت علم سلمان، در عشق ميندازش
    در خيلت اگر باشد، ما را قلمي شايد