167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

ديوان شاه نعمت الله ولي

  • در ره عشق چو ما بي سروپا بايد رفت
    راه را نيست نهايت ابدا بايد رفت
  • يار ما زاري ما نشنيد و رفت
    آمد و در حال وا گرديد و رفت
  • زلف او در تاب رفت از دست ما
    دل ربود و سر زما پيچيد و رفت
  • هرکه او با ما در اين دريا نشست
    درمحيط بي کران افتاد ورفت
  • عقل مشوش دماغ، از سرما رفت رفت
    عشق درآمد ز در، عقل زجا رفت رفت
  • نقش خيالي نگاشت، هيچ حقيقت نداشت
    بود هوا در سرش، هم به هوا رفت رفت
  • باز زنار سر زلف بتي خواهم بست
    من سودا زده در دام بلا خواهم رفت
  • گنج در گوشه ميخانه سرمستان است
    از چنين جاي خوشي بنده کجا خواهم رفت
  • مي روم تا به سراپرده او مست و خراب
    بر در عاقل مخمور چرا خواهم رفت
  • نعمت الله جان به جانان داد و رفت
    بر در ميخانه مست افتاد و رفت
  • در خرابات مغان مست و خراب
    سربه پاي خم مي بنهاد ورفت
  • او خليفه بود در بغداد تن
    رخت را بربست از بغداد و رفت
  • عارفانه در جهان صد سال بود
    نه چو غافل داد جان بر باد و رفت
  • عمر ما بود رفت چتوان کرد
    در پي عمر رفته نتوان رفت
  • رند مستي ز بزم ما کم شد
    گوئيا در پي حريفان رفت
  • عمر باقي که هست دريابش
    در پي عمر رفته نتوان رفت
  • آتش عشقش خوشي در ما گرفت
    بعد از آن درجمله اشيا گرفت
  • رند سرمستيم در کوي مغان
    محتسب را کي رسد بر ما گرفت
  • دل ما را فکند در آتش
    دود دل دامنش از آن بگرفت
  • هرکجا عارفي است در عالم
    اين معاني از اين بيان بگرفت
  • خوش نگاري گرفته ام به کنار
    او مرا نيز در ميان بگرفت
  • در خرابات مغان مستيم و جام بدست
    ذوق ما مي بايدت راه مغان بايد گرفت
  • در سرابستان ميخانه حضوري ديگر است
    لاجرم سيد حضوري يافت آنجا جا گرفت
  • در هوايش چون بنفشه ما ز پا افتاده ايم
    نرگسش عين عنايت از سرما وا گرفت
  • چشم ما بر پرده ديده خيالش نقش بست
    خوش نگاري لاجرم در ديده ماجا گرفت
  • روضه رضوان نجويد ميل جنت کي کند
    هرکه در ميخانه ما همچو ما مأوا گرفت
  • تاکه سوداي خيالش در سويدا جا گرفت
    چون سر زلفش وجودم مو به مو سودا گرفت
  • در خرابات فنا خوش گوشه اي بگزيده ايم
    گر بقا خواهي همين جا بايدت مأوا گرفت
  • در بلاي عشق او افتاد دل
    زان بلا اين کار ما بالا گرفت
  • سيد ما بر درش مأوا گرفت
    گوشه اي در جنت المأوا گرفت
  • خاطر ما در خرابات مغان
    خوش مقامي يافت آنجا جا گرفت
  • عشق دلبر در دل ما جا گرفت
    خانه خالي ديد از آن مأوا گرفت
  • عاشق و مستيم در کوي مغان
    عاقلان را کي بود بر ما گرفت
  • در کوي خرابات نشستم به سلامت
    سرحلقه رندانم و فارغ ز ملامت
  • تو مير خراباتي و من مست خرابم
    رندانه در اين هفته بيايم به سلامت
  • سر در قدمت بازم و پاي تو ببوسم
    دست من و دامان تو تا روز قيامت
  • بر خاک درت هرکه نشيند بتوان يافت
    در صدر خرابات به صد عز و کرامت
  • سر در قدمت بازم وجان را بسپارم
    دست من و دامان تو تا روز قيامت
  • در کوي خرابات مغان مست و خرابيم
    همصحبت من سيد رندان ولايت
  • در حضرتي گريز که روحانيان قدس
    جز حضرتش دگر نکنند التفات هيچ
  • در عرصه ممالک او هردو کون پست
    با ملک کبريائي او کاينات هيچ
  • سيد تو جان بباز به عشقش که غير او
    شايسته نيست در دو جهان خونبهات هيچ
  • نعمت الله حريف و رندان مست
    گر تو بيچاره در خماري هيچ
  • عاقلي کو منع رندان مي کند
    در ميان عاشقان شرمنده باد
  • مخمور چو مي بوديم خورديم مي عشقش
    در خلوت ميخانه مستيم مبارک باد
  • ساقي و حريفان همه جمعند در اين بزم
    بزمي است ملوکانه نهاديم به بنياد
  • مي خمخانه وجود به ذوق
    در عدم مي خورم که نوشم باد
  • مرغ جان من ز دست عقل رست
    هرکه در دام است يارب رسته باد
  • هرکسي کو مي خورد جام غم انجام غمش
    نوش جانش باد دايم در جهان دلشاد باد
  • بيا به خلوت ميخانه فنا بنشين
    چه مي کني تو در اين خانقاه بي بنياد