نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.
ديوان شاه نعمت الله ولي
در
ره عشق چو ما بي سروپا بايد رفت
راه را نيست نهايت ابدا بايد رفت
يار ما زاري ما نشنيد و رفت
آمد و
در
حال وا گرديد و رفت
زلف او
در
تاب رفت از دست ما
دل ربود و سر زما پيچيد و رفت
هرکه او با ما
در
اين دريا نشست
درمحيط بي کران افتاد ورفت
عقل مشوش دماغ، از سرما رفت رفت
عشق درآمد ز
در
، عقل زجا رفت رفت
نقش خيالي نگاشت، هيچ حقيقت نداشت
بود هوا
در
سرش، هم به هوا رفت رفت
باز زنار سر زلف بتي خواهم بست
من سودا زده
در
دام بلا خواهم رفت
گنج
در
گوشه ميخانه سرمستان است
از چنين جاي خوشي بنده کجا خواهم رفت
مي روم تا به سراپرده او مست و خراب
بر
در
عاقل مخمور چرا خواهم رفت
نعمت الله جان به جانان داد و رفت
بر
در
ميخانه مست افتاد و رفت
در
خرابات مغان مست و خراب
سربه پاي خم مي بنهاد ورفت
او خليفه بود
در
بغداد تن
رخت را بربست از بغداد و رفت
عارفانه
در
جهان صد سال بود
نه چو غافل داد جان بر باد و رفت
عمر ما بود رفت چتوان کرد
در
پي عمر رفته نتوان رفت
رند مستي ز بزم ما کم شد
گوئيا
در
پي حريفان رفت
عمر باقي که هست دريابش
در
پي عمر رفته نتوان رفت
آتش عشقش خوشي
در
ما گرفت
بعد از آن درجمله اشيا گرفت
رند سرمستيم
در
کوي مغان
محتسب را کي رسد بر ما گرفت
دل ما را فکند
در
آتش
دود دل دامنش از آن بگرفت
هرکجا عارفي است
در
عالم
اين معاني از اين بيان بگرفت
خوش نگاري گرفته ام به کنار
او مرا نيز
در
ميان بگرفت
در
خرابات مغان مستيم و جام بدست
ذوق ما مي بايدت راه مغان بايد گرفت
در
سرابستان ميخانه حضوري ديگر است
لاجرم سيد حضوري يافت آنجا جا گرفت
در
هوايش چون بنفشه ما ز پا افتاده ايم
نرگسش عين عنايت از سرما وا گرفت
چشم ما بر پرده ديده خيالش نقش بست
خوش نگاري لاجرم
در
ديده ماجا گرفت
روضه رضوان نجويد ميل جنت کي کند
هرکه
در
ميخانه ما همچو ما مأوا گرفت
تاکه سوداي خيالش
در
سويدا جا گرفت
چون سر زلفش وجودم مو به مو سودا گرفت
در
خرابات فنا خوش گوشه اي بگزيده ايم
گر بقا خواهي همين جا بايدت مأوا گرفت
در
بلاي عشق او افتاد دل
زان بلا اين کار ما بالا گرفت
سيد ما بر درش مأوا گرفت
گوشه اي
در
جنت المأوا گرفت
خاطر ما
در
خرابات مغان
خوش مقامي يافت آنجا جا گرفت
عشق دلبر
در
دل ما جا گرفت
خانه خالي ديد از آن مأوا گرفت
عاشق و مستيم
در
کوي مغان
عاقلان را کي بود بر ما گرفت
در
کوي خرابات نشستم به سلامت
سرحلقه رندانم و فارغ ز ملامت
تو مير خراباتي و من مست خرابم
رندانه
در
اين هفته بيايم به سلامت
سر
در
قدمت بازم و پاي تو ببوسم
دست من و دامان تو تا روز قيامت
بر خاک درت هرکه نشيند بتوان يافت
در
صدر خرابات به صد عز و کرامت
سر
در
قدمت بازم وجان را بسپارم
دست من و دامان تو تا روز قيامت
در
کوي خرابات مغان مست و خرابيم
همصحبت من سيد رندان ولايت
در
حضرتي گريز که روحانيان قدس
جز حضرتش دگر نکنند التفات هيچ
در
عرصه ممالک او هردو کون پست
با ملک کبريائي او کاينات هيچ
سيد تو جان بباز به عشقش که غير او
شايسته نيست
در
دو جهان خونبهات هيچ
نعمت الله حريف و رندان مست
گر تو بيچاره
در
خماري هيچ
عاقلي کو منع رندان مي کند
در
ميان عاشقان شرمنده باد
مخمور چو مي بوديم خورديم مي عشقش
در
خلوت ميخانه مستيم مبارک باد
ساقي و حريفان همه جمعند
در
اين بزم
بزمي است ملوکانه نهاديم به بنياد
مي خمخانه وجود به ذوق
در
عدم مي خورم که نوشم باد
مرغ جان من ز دست عقل رست
هرکه
در
دام است يارب رسته باد
هرکسي کو مي خورد جام غم انجام غمش
نوش جانش باد دايم
در
جهان دلشاد باد
بيا به خلوت ميخانه فنا بنشين
چه مي کني تو
در
اين خانقاه بي بنياد
صفحه قبل
1
...
1307
1308
1309
1310
1311
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن