167906 مورد در 0.09 ثانیه یافت شد.

ديوان شمس

  • بت گلروي چون شکر چو غنچه بسته بود آن در
    چو در بگشاد وقت آمد که درريزيم مستانه
  • بس شادي در شادي کان را تو به جان دادي
    وز بهر حسودان را در صورت غم کرده
  • آن دم که دهان خندد در خنده جان بنگر
    کان خنده بي دندان در لب بنهد خنده
  • اي سگ که ز اصحابي در کهف تو در خوابي
    چون شير خدا گشتي اول سگکي بوده
  • در جوي روان اي جان خاشاک کجا پايد
    در جان و روان اي جان چون خانه کند کينه
  • در ديده قدس اين دم شاخي است تر و تازه
    در ديده حس اين دم افسانه ديرينه
  • از بانگ تو برجستم در عهد تو بنشستم
    ما را تو تعاهد کن سالار تويي در ده
  • اندر لحد بي در و بي بام مقيمي
    اي بر در و بر بام به صد ناز دويده
  • اي چراغ و چشم عالم در جهان فرد آمدي
    تا در اسرار جهان تو صد جهان پرداخته
  • هله بحري شو و در رو مکن از دور نظاره
    که بود در تک دريا کف دريا به کناره
  • چو تو جمعيت جمعي تو در اين جمع چو شمعي
    چو در اين حلقه نگيني مجه اي جان زمانه
  • صد خمار است و طرب در نظر آن ديده
    که در آن روي نظر کرده بود دزديده
  • در بزمگاه وحدت يابي هر آنچ خواهي
    در رزمگاه محنت که آن نه و که اين نه
  • من آب تيره گشته در راه خيره گشته
    از ره مرا برون بر در صدر منزلم نه
  • نيست شدم در چمن قفل بر آن در بزن
    هر کي بپرسد ز من هيچ نشانم مده
  • دلم چو ديده و تو چون خيال در ديده
    زهي مبارک و زيبا به فال در ديده
  • اي در طواف ماه تو ماه و سپهر مشتري
    اي آمده در چرخ تو خورشيد و چرخ چنبري
  • اي آفتاب آن جهان در ذره اي چوني نهان
    وي پادشاه شه نشان در پاسباني مي روي
  • آخر برون آ زين صور چادر برون افکن ز سر
    تا چند در رنگ بشر در گله باني مي روي
  • در هر سري سوداي تو در هر لبي هيهاي تو
    بي فيض شربت هاي تو عالم تهي پيمانه اي
  • عقل و جنون آميخته صد نعل در ره ريخته
    در جعد تو آويخته انديشه همچون شانه اي
  • چون شمس تبريزي رود چون سايه جان در پي رود
    در ديده خاکش توتيا يا کحل نور سرمدي
  • اي يوسف خوش نام هي در ره ميا بي همرهي
    مسکل ز يعقوب خرد تا درنيفتي در چهي
  • در کار مشکل مي کند در بحر منزل مي کند
    جان قصه دل مي کند کو عاشقي دل داده اي
  • در غصه اي افتاده اي تا خود کجا دل داده اي
    در آرزوي قحبه يا وسوسه قواده اي