167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان شمس

  • رميدستي از اين قالب وليکن علقه اي داري
    کز آن بحر کرم در گوش در شاهواري تو
  • عقلي که نمي گنجد در هفت فلک فرش
    اي عشق چرا رفت او در دام و جوال تو
  • در عالم جان جا کن در غيب تماشا کن
    رويي به روان ها کن زين گرم روان برگو
  • و هو معکم يعني با توست در اين جستن
    آنگه که تو مي جويي هم در طلب او را جو
  • آن زنده کن اين در و ديوار بدن کو
    و آن رونق سقف و در و درساره ما کو
  • خار ايمن گشت ز آتش در پناه لطف گل
    تو گلي من خار تو در گلستان بي من مرو
  • در خم چوگانت مي تازم چو چشمت با من است
    همچنين در من نگر بي من مران بي من مرو
  • مي دوانند جانب درياي تو درياي تو
    تا بريزد جمله را در پاي تو در پاي تو
  • در صفت کردن ز دور اطناب شد گفت زمان
    چون رسيدم در طناب خود کنون اطناب کو
  • در مساس تن به تن محتاج حمام است مرد
    در مساس روح ها خود حاجت حمام کو
  • تن ما خفته در آن خاک به چشم عامه
    روح چون سرو روان در چمن اخضر او
  • قمري جان صفتي در ره دل پيدا شد
    در ره دل چه لطيف است سفر هيچ مگو
  • چو گشايد در سرا تو مگو هيچ ماجرا
    رو ترش کن ز در درآ که سلام عليکم
  • عمري دل من در غمش آواره شد مي جستمش
    ديدم دل بيچاره را خوش در خدا آويخته
  • من خاک پاي آن کسم کو دست در مردان زند
    جانم غلام آن مسي در کيميا آويخته
  • امروز دستي برگشا ايثار کن جان در سخا
    با کفر حاتم رست چون بد در سخا آويخته
  • هست آن سخا چون دام نان اما صفا چون دام جان
    کو در سخا آويخته کو در صفا آويخته
  • کوه است جان در معرفت تن برگ کاهي در صفت
    بر برگ کي ديده است کس يک کوه را آويخته
  • انگور دل پرخون شده رفته به سوي ميکده
    تا آتشي در مي زده در خنب ها پا کوفته
  • قومي ببيني رقص کن در عشق نان و شوربا
    قومي دگر در عشقشان نان و ابا پا کوفته
  • خوش گوهري کو گوهري هشت از هواي بحر او
    تا بحر شد در سر خود در اصطفا پا کوفته
  • اين کيست اين اين کيست اين شيرين و زيبا آمده
    سرمست و نعلين در بغل در خانه ما آمده
  • از چاه شور اين جهان در دلو قرآن رو برآ
    اي يوسف آخر بهر توست اين دلو در چاه آمده
  • اي صنم خفته ستان در چمن و لاله ستان
    باده ز مستان مستان در کف آحاد مده
  • هم تو منزهي ز جا هم همه جاي حاضري
    آيت بي چگونگي در تو و در معاينه