نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
اقبالنامه نظامي
و گر خشک شد روغنم
در
اياغ
به بي روغني جان کنم چون چراغ
مخزن الاسرار نظامي
تا کرمش
در
تتق نور بود
خار زگل ني زشکر دور بود
نخل زبانرا رطب نوش داد
در
سخن را صدف گوش داد
زلف زمين
در
بر عالم فکند
خال (عصي) بر رخ آدم فکند
سدره نشينان سوي او پر زدند
عرش روان نيز همين
در
زدند
دل که زجان نسبت پاکي کند
بر
در
او دعوي خاکي کند
رسته خاک
در
او دانه ايست
کز گل باغش ارم افسانه ايست
پرده برانداز و برون آي فرد
گر منم آن پرده بهم
در
نورد
کرسي شش گوشه بهم
در
شکن
منبر نه پايه بهم درفکن
بنده نظامي که يکي گوي تست
در
دو جهان خاک سر کوي تست
حلقه زن خانه به دوش توايم
چون
در
تو حلقه به گوش توايم
داغ تو داريم و سگ داغدار
مي نپذيرند شهان
در
شکار
در
صفتت گنگ فرو مانده ايم
من عرف الله فرو خوانده ايم
بر که پناهيم توئي بي نظير
در
که گريزيم توئي دستگير
جز
در
تو قبله نخواهيم ساخت
گر ننوازي تو که خواهد نواخت
تخته اول که الف نقش بست
بر
در
محجوبه احمد نشست
رسم ترنجست که
در
روزگار
پيش دهد ميوه پس آرد بهار
کبر جهان گرچه بسر بر نکرد
سر به جهان هم به جهان
در
نکرد
کرد رها
در
حرم کاينات
هفت خط و چار حد و شش جهات
او بتحير چو غريبان راه
حلقه زنان بر
در
آن بارگاه
هر که جز او بر
در
آن راز ماند
او هم از آميزش خود باز ماند
چون به همه حرق قلم
در
کشيد
ز آستي عرش علم برکشيد
چون سخن از خود به
در
آمد تمام
تا سخنش يافت قبول سلام
هر که
در
آن پرده نظرگاه يافت
از جهت بي جهتي راه يافت
خورد شرابي که حق آميخته
جرعه آن
در
گل ما ريخته
زان سفر عشق نياز آمده
در
نفسي رفته و باز آمده
آري از آنجا که دل سنگ بود
خشکي سوداش
در
آهنگ بود
در
صف ناورد گه لشکرش
دست علم بود و زبان خنجرش
تا قدمت
در
شب گيسو فشان
بر سر گردون شده دامن کشان
پر زر و
در
گشته ز تو دامنش
خشتک زر سوزه پيراهنش
در
صدف صبح به دست صفا
غاليه بوي تو سايد صبا
سدره ز آرايش صدرت زهيست
عرش
در
ايوان تو کرسي نهيست
روزن حاجت چو بود صبح تاب
ذره بود عرش
در
آن آفتاب
سوي عجم ران منشين
در
عرب
زرده روز اينک و شبديز شب
با دو سه
در
بند کمربند باش
کم زن اين کم زده چند باش
هر چه زبيگانه وخيل تواند
جمله
در
اين خانه طفيل تواند
توبه دل
در
چمنش بوي تست
گلشکرش خاک سر کوي تست
چون دل داود نفس تنگ داشت
در
خور اين زير، بم آهنگ داشت
خط فلک خطه ميدان تست
گوي زمين
در
خم چوگان تست
پاي عدم
در
عدم آواره کن
دست فنا را به فنا پاره کن
خاک تو
در
چشم نظامي کشم
غاشيه بر دوش غلامي کشم
ديد از آن مايه که
در
همتست
پايه دهي را که ولي نعمتست
چشمه و درياست به ماهي و
در
چشمه آسوده و درياي پر
آفت اين پنجره لاجورد
پنجه
در
او زد که به دو پنجه کرد
تختبر آن سر که برو پاي تست
بختور آندل که
در
او جاي تست
در
سم رخشت که زمين راست بيخ
خصم تو چون نعل شده چار ميخ
هر که نه
در
حکم تو باشد سرش
بر سرش افسار شود افسرش
در
همه فن صاحب يک فن توئي
جان دو عالم به يکي تن توئي
ساخته و سوخته
در
راه تو
ساخته من سوخته بدخواه تو
گرچه
در
آن سکه سخن چون زرست
سکه زر من از آن بهترست
اوست
در
اين ده زده آبادتر
تازه تر از چرخ و کهن زادتر
اوج بلندست
در
او مي پرم
باشد کز همت خود برخورم
بود بسيجم که
در
اين يک دو ماه
تازه کنم عهد زمين بوس شاه
در
لغت عشق سخن جان ماست
ما سخنيم اين طلل ايوان ماست
خاصه کليدي که
در
گنج راست
زير زبان مرد سخن سنج راست
چون سر زانو قدم دل کند
در
دو جهان دست حمايل کند
در
خم آن حلقه که چستش کند
جان شکند باز درستش کند
هر که به زر سکه چون روز داد
سنگ ستد
در
شب افروز داد
هر چه
در
اين پرده نشانت دهند
گر نپسندي به از آنت دهند
سينه مکن گر گهر آري به دست
بهتر از آن جوي که
در
سينه هست
در
تک فکرت که روش گرم داشت
برد فلک را ولي آزرم داشت
زاهد و راهب سوي من تاختند
خرقه و زنار
در
انداختند
گاو که خرمهره بدو
در
کشند
چونکه بيفتد همه خنجر کشند
طفل شب آهيخت چو
در
دايه دست
زنگله روز فراپاش بست
غافل از اين بيش نشايد نشست
بر
در
دل ريزگر آبيت هست
در
خم اين خم که کبودي خوشست
قصه دل گو که سرودي خوشست
اين دو سه ياري که تو داري ترند
خشک تر از حلقه
در
بر درند
گوش
در
اين حلقه زبان ساختم
جان هدف هاتف جان ساختم
ره نه کز آن
در
بتوانم گذشت
پاي درون ني و سر باز گشت
لاجرم از خاص ترين سراي
بانگ
در
آمد که نظامي درآي
خاص ترين محرم آن
در
شدم
گفت درون آي درون تر شدم
گنجم و
در
کيسه قارون نيم
با تو نيم وز تو به بيرون نيم
گرچه گره
در
گرهش بود جاي
برنگرفت از سر اين رشته پاي
خواجه مع القصه که
در
بند ماست
گرچه خدا نيست خداوند ماست
شحنه راه دو جهان منست
گرنه چرا
در
غم جان منست
آهو و روباه
در
آن مرغزار
نافه به گل داده و نيفه به خار
صبح که شد يوسف زرين رسن
چاه کنان
در
زنخ ياسمن
ديدن او چون نمک انگيز شد
هر که
در
او ديد نمک ريز شد
پاي سهيل از سر نطع اديم
لعل فشان بر سر
در
يتيم
در
طبق مجمر مجلس فروز
عود شکرساز و شکر عود سوز
پردگي زهره
در
آن پرده چست
زخمه شکسته به اداي درست
در
خم آن حلقه دل مشتري
تنگ تر از حلقه انگشتري
در
شب خط ساخته سحر حلال
بابلي غمزه و هندوي خال
گل چو سمن غاليه
در
گوش داشت
مه چو فلک غاشيه بر دوش داشت
چون رخ و لب شکر و بادام ريخت
گل به حمايت به شکر
در
گريخت
مي چو گل آرايش اقليم شد
جام چو نرگس زر
در
سيم شد
عقل
در
آن دايره سرمست ماند
عاقبت از صبر تهيدست ماند
در
دهن از خنده که راهي نبود
طاقت را طاقت آهي نبود
صبر دران پرده نواتنگ داشت
فتنه سر زير
در
آهنگ داشت
ماه که بر لعل فلک کان کند
در
غم آن شب همه شب جان کند
من شده فارغ که ز راه سحر
تيغ زنان صبح درآمد ز
در
در
پي جانم سحر از جوي جست
تشنه کشي کرد و بر او پل شکست
صبح چو
در
گريه من بنگريست
بر شفق از شفقت من خون گريست
محرم اين پرده زنگي نورد
کيست
در
اين پرده زنگار خورد
مقبلي از کتم عدم ساز کرد
سوي وجود آمد و
در
باز کرد
سر حد خلقت شده بازار او
بکري قدرت شده
در
کار او
و او بيکي دانه ز راه کرم
حله
در
انداخته و حليه هم
آمده
در
دام چنين دانه اي
کمتر از آوازه شکرانه اي
بر
در
آن قبله هر ديده اي
سهو شده سجده شوريده اي
چون جو و گندم شده خاک آزماي
در
غم تو اي جو گندم نماي
صفحه قبل
1
...
1306
1307
1308
1309
1310
...
1680
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن