167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان شاه نعمت الله ولي

  • جان ما با ما در اين دريا نشست
    يار دريا دل خوشي با ما نشست
  • از سر هر دوجهان برخاست دل
    بر در يکتاي بي همتا نشست
  • در خرابات مغان ما را چو يافت
    مجلسي خوش ديد خوش آنجا نشست
  • هرکه آمد سوي ما با ما نشست
    خوش خوشي با ما در اين دريا نشست
  • از سرهر دو جهان برخاست خوش
    بر در يکتاي بي همتا نشست
  • هرکه سر در پاي خم مي نهاد
    جاودان افتاد وشد از پا نشست
  • هرکه اوبا ما در اين دريا نشست
    آبروئي يافت خوش با ما نشست
  • بر در ميخانه مست افتاده ايم
    هرکه آمد پيش ما آنجا نشست
  • از سر هردو جهان برخاست دل
    بر در يکتاي بي همتا نشست
  • در خرابات مغان مست وخراب
    خوش بود با شاهد رعنا نشست
  • در سر هرکس که سودائي فتاد
    کي تواند يک زمان از پا نشست
  • نعمت الله در همه عالم يکي است
    بر سرير سلطنت تنها نشست
  • دوش رفتم در خرابات مغان رندانه مست
    ديدم آنجا عارفان وعاشقان مستانه مست
  • جوشش مستي فتاده در نهاد خم مي
    جان و دل سرمست گشته ساغر و پيمانه مست
  • جام مي در داده ساقي خاص وعام مجلسش
    آشنايان مست از آن يکجرعه و بيگانه مست
  • عود جان در مجمر سينه به عشق بوي او
    سوخته بر آتش دل عاشق مستانه مست
  • در هواي آفتاب روي او يکسان شده
    جمله ذرات وجود از عاشق فرزانه مست
  • کعبه در وي گشته حيرات بتکده مدهوش او
    صومعه نالان ز عشقش آمده، ميخانه مست
  • در دلم عشق و درنظر ساقي
    درسرم ذوق و جام مي بر دست
  • پرده از رخ گشود شاهد غيب
    دل ما را به زلف خود در بست
  • هرچه در کائنات مي بيني
    همچو ما يک بيک ببو اي دوست
  • هرکس به آرزوي خيالي است در جهان
    مائيم و آرزوي خيال جمال دوست
  • تا زنگ غير ز آينه دل زدوده ام
    در آينه نديده ام الا مثال دوست
  • جرعه جام مي ما هرکه خورد
    چون محبان دايما در جستجوست
  • عشق سرمست است وفارغ از همه
    عقل مخمور است و هم در گفتگوست
  • بسته ام نقش خيالش در نظر
    هرچه ديده مي شود چشمم بر اوست
  • هرکه بيند نعمت الله در همه
    بد نبيند هرچه مي بيند نکوست
  • آينه گر صد ببينم ور هزار
    در همه آئينه ها چشمم بر اوست
  • رند مست از گفت وگو ايمن بود
    هرکه مخمور است او در گفتگوست
  • عشق را با رنگ و بوئي کار نيست
    عقل دايم در هواي رنگ و بوست
  • صد هزار آئينه گر بينم به چشم
    در همه آئينه ها چشمم بر اوست
  • در دوعالم بجز يکي نبود
    آن يکي با يکي کجا پيوست
  • در دو عالم ولي والا شد
    هرکه با شاه اوليا پيوست
  • جانان بستان وجان رها کن
    زيرا که در آن کفايتي هست
  • مرغ جانم براي دانه خال
    شده در دام زلف او پا بست
  • بي نوايان يافتند از جود آن سلطان نوا
    در همه لشکرگه او بي نوائي هست نيست
  • يک جمال و صد هزاران آينه
    در دوعالم غيريک شيي هست نيست
  • در لب اوچشمه آب حياتي نيست هست
    اين چنين سرچشمه آب زلالي هست نيست
  • سيد رندانم و سرمست در کوي مغان
    زاهدان را اين چنين ذوقي و حالي هست نيست
  • در دل ما غير دلبر هست نيست
    هيچ از اين خمخانه خوشتر هست نيست
  • اين چنين قول خوش مستانه اي
    بازگو در هيچ دفتر هست نيست
  • عقل را در مجلس عشاق ينگي هست نيست
    عاشق ديوانه را از ننگ ننگي هست نيست
  • عاشقانه در ميان ماه رويان جسته ايم
    مثل آن معشوق سيد شوخ و شنگي هست نيست
  • در دل ما مهر دلبر نيست هست
    جان ما جز عشق جانان هست نيست
  • يوسف گل پيرهن آمد به باغ
    اين چنين گل در گلستان هست نيست
  • گنج او در کنج ويران نيست هست
    خازن آن غير سلطان هست نيست
  • همچو سيد رند سرمست خوشي
    در ميان مي پرستان هست نيست
  • در خرابات مغان هستند سرمستان ولي
    همچو من رند خوشي مست، خرابي، هست نيست
  • عقل اگر در خواب مي بيند خيال ديگري
    اعتباري برخيالي يا بخوابي هست نيست
  • بر در دولت سراي پادشاه
    مثل من ديگر گدايي هست نيست