نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان شاه نعمت الله ولي
هرکه بيند نعمت الله
در
همه
بد نبيند هرچه مي بيند نکوست
عشق سرمست است و فارغ از همه
عقل مخمور است و هم
در
گفتگوست
اين عجب بنگر که آن مطلوب ما
طالب است و روز و شب
در
جستجوست
ديده تا نور جمالش ديده است
در
نظر ما را چو نور ديده است
سايه سروسهي گر برزميني کج فتد
کج نمايد
در
نظر اما به قامت راسته است
در
خرابات مغان مستيم وجان مي بدست
نعمت الله مجلس رندانه اي آراسته است
نعمت الله
در
شراب افتاده است
سربه پاي خم مي بنهاده است
سيد ما رهنماي عارفي است
در
طريق عاشقي بر جاده است
چشم مردم ديده ما نور رويش ديده است
لاجرم
در
ديده ما همچو نور ديده است
گوينده سرخوشي است
در
وي
هردم او را ز نو نوائي است
کار دل
در
عشق بازي بندگي است
بندگي درعاشقي پايندگي است
مرده درديم و درمان
در
دل است
کشته عشقيم و عين زندگي است
دوش درآمد ز
در
دلبر سرمست گفت
عاشق يکتاي من سيد بي ثاني است
روح ها
در
روح اعظم فاني است
درحقيقت خدمتش هم فاني است
گر دمي با جام مي همدم شوي
دمبدم
در
غير اين دم فاني است
خوش خيالي نقش مي بنديم ما
در
نظر ما را خيالات وي است
نعمت الله پادشاهي مي کند
در
همه عالم ولايات وي است
در
خرابات مغان مستم مدام
مي خورم مي چونکه خمارم وي است
نقش مي بندم خيالش
در
نظر
نورچشم و عين ديدارم وي است
تمثال صدهزار
در
آئينه رو نمود
ديديم آن يکي و همه نزد ما يکي است
عشق ومعشوق وعاشق اي درويش
در
دل عاشقان يکيست يکي است
در
خرابات مست مي گرديم
ساقي مي خوران يکيست يکي است
در
دو عالم خدا يکيست يکي است
مالک دو سرا يکيست يکي است
آينه
در
جهان فراوان است
جام گيتي نما يکيست يکي است
نعمت الله يکي است
در
عالم
سخن آشنا يکيست يکي است
جز يکي نيست
در
همه عالم
دو مگو چون خدا يکيست يکي است
نعمت الله يکي است
در
عالم
طلبش کن بيا يکيست يکي است
صورت و معني
در
اين دعوي يکي است
عاشق و معشوق ما يعني يکي است
گرچه بسيار است
در
جنت درخت
هشت جنت ديده ام طوبي يکي است
هرکجا کنجي است گنجي
در
وي است
کنج هر ويرانه بي گنجي کي است
ساغري گر بشکند انديشه نيست
ساغري ديگر روانش
در
پي است
سر
در
اين راه عشق دردسر است
بگذر از سر که کار معتبر است
نظري کن ببين به ديده ما
نعمت الله چو نور
در
نظر است
غير او ديگر نديده ديده ام
هرچه آيد
در
نظر چشمم بر اوست
من چنين سرمست و با ساقي حريف
زاهد مخمور اگر
در
گفتگوست
نعمت الله خرقه مي شويد به مي
پاک بازي دائما
در
شست و شوست
هرچه بيني
در
خرابات مغان
نزد ما جام لطيفي پرمي است
آفتاب است او و عالم سايه بان
هرکجا آن مي رود اين
در
پي است
سر نائي بشنو از آواز ني
کز دم نائي دمي خوش
در
ني است
چشم ما روشن شده از نور او
هرچه ما را
در
نظر آيد وي است
آفتاب است او و سيد سايه اش
هرکجا او مي رود او
در
پي است
تو خورشيدي وما سايه منور از تو همسايه
پناه نعمت اللهي و او
در
اهتمام تست
در
کنار اشک جگر گوشه ما بايد ديد
مردم ديده ما را به ميان بايد جست
در
خرابات اگر کشته بيابي سيد
خونش از غمزه غماز فلان بايد جست
سيد ز همه عالم برخاست به عشق او
در
کوي مغان با او مستانه خوشي بنشست
صد فتنه زهر کنار برخاست
او مست
در
اين ميانه بنشست
دواي درد دل اي يار درد است
بحمدالله که ما داريم
در
دست
آن يکي درهر يکي خوش مي نگر
در
دوعالم آن يکي را مي پرست
عين ما بيند به عين ماچو ما
آنکه با ما خوش
در
اين دريا نشست
هرکه او با ما
در
اين دريا نشست
کي تواند لحظه اي بي ما نشست
صفحه قبل
1
...
1304
1305
1306
1307
1308
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن