167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان شمس

  • همچو چهي است هجر او چون رسني است ذکر او
    در تک چاه يوسفي دست زنان در آن رسن
  • گرد تو گشتمي ولي گرد کجاست مر تو را
    گرد در تو مي دوم اي در تو امان من
  • زهي ميدان زهي مردان همه در مرگ خود شادان
    سر خود گوي بايد کرد وانگه رفت در ميدان
  • به ظاهر طالبان همراه و در تحقيق پشتاپشت
    يکي منزل در اسفل کرد و ديگر برتر از کيوان
  • مثال کودک و پيري که همراهند در ظاهر
    وليک اين روزافزون است و آن هر لحظه در نقصان
  • ز ارکان من بدزديدم زر و در کيسه پيچيدم
    ز ترس بازدادن من چو دزدانم در اين مکمن
  • سپر بايد در اين خشکي چو در دريا رسي آنگه
    چو ماهي بر تنت رويد به دفع تير او جوشن
  • در اين خانه تنم بيني يکي را دست بر سر زن
    يکي رنجور در نزع و يکي مدهوش شمس الدين
  • بصر در ديده بفزايد اگر در ديده ره يابد
    به جاي توتيا و کحل ناگه خار شمس الدين
  • درويش به دلق اندر و اندر بغلش گوهر
    او ننگ چرا دارد از در به در افتادن
  • در خاک تنم بنگر کز جان هواپيشه
    هر ذره در اين سودا گشته ست چو دل گردان
  • گويند که هر کي هست در گور اسير آيد
    در حقه تنگ آن مشک نگذارد مشک افشان
  • هر روح که سر دارد او روي به در دارد
    داري سر اين سودا سر در سر سودا کن
  • اي دل چو نمي گردد در شرح زبان من
    وان حرف نمي گنجد در صحن بيان من
  • مي گردد تن در کد بر جاي زبان خود
    در پرده آن مطرب کو زد ضربان من
  • آن لحظه که بي هوشم ز ايشان برهد گوشم
    مي غلطم چون شاهان در اطلس و در اکسون
  • اي حلقه زن اين در در باز نتان کردن
    زيرا که تو هشياري هر لحظه کشي گردن
  • از معدن خويش اي جان بخرام در اين ميدان
    رونق نبود زر را تا باشد در معدن
  • با لعل چو تو کاني غمگين نشود جاني
    در گور و کفن نايد تا باشد جان در تن
  • عاشقان نالان چو ناي و عشق همچون ناي زن
    تا چه ها در مي دمد اين عشق در سرناي تن
  • از خيال خويش ترسد هر کي در ظلمت بود
    زان که در ظلمت نمايد نقش هاي سهمگين
  • روي در ديوار کرده در غم تو مرد و زن
    ز آب و نان عشق رفته اشتهاي آب و نان
  • بنگر اندر ميزبان و در رخش شادي ببين
    بر سر اين خوان نشين و کاسه در روغن بزن
  • در ميان ظلمت جان تو نور چيست آن
    فر شاهي مي نمايد در دلم آن کيست آن
  • بر در مخدوم شمس الدين ز ديده آب زن
    در همه هستي ز نار چهره او نار زن