نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
ديوان شاه نعمت الله ولي
رند مستي که باده مي نوشد
در
خرابات يار ما آن است
عاشقانه به ذوق مي نالم
در
دلم درد وعشق درجان است
در
آينه همه نظر کن
مي بين همه را لقا همان است
مائيم ودلي و نيم جاني
تاعشق غم تو
در
ميان است
در
دلم درد ودر سرم سودا
باده درجام وعشق درجان است
همچو جان
در
کنار خود گيرم
گرچه او پادشاه کرمان است
اين چنين پادشه که مي شنوي
در
همه کائنات سلطان است
عاشق سوخته بي سروپا را بطلب
دست او گير کليد
در
جنت آن است
نقد گنجينه که شاهان جهان مي جويند
گنج عشق است که
در
کنج دل ويران است
دل ندارد بجز از خدمت دلدار مراد
کار جان
در
دوجهان بندگي جانان است
بي سروپاي
در
اين راه بيابان مي رو
منزلي را مطلب کان ره بي پايان است
کناري کرد سيد از دوعالم
وليکن نعمت الله
در
ميان است
معني صورت او
در
اين وآن نمايد
درياب کان معاني برتر از اين بيان است
نوري است به چشم ما نموده
در
ديده ما ببين که آن است
عالم بدن است وعشق جانان
عشق است که
در
بدن روان است
جام است وشراب و رند وساقي
در
مجلس ما همين همان است
در
ديده مست ما نظر کن
نوري که به چشم ما عيان است
عالم بود چو جامي باده
در
او تجلي
اين جام وباده باهم مانند جسم وجان است
بياني مي کنم از صورت دوست
در
اين معني معاني را بيان است
گنج اگر مي طلبي
در
دل ما مي جويش
زانکه گنجينه او کنج دل ويران است
هرکه چون ما حريف مستان است
در
خرابات رند مست آن است
گنج اسماست
در
همه عالم
گنج و گنجينه اي فراوان است
عالم بدن است وعشق جان است
جان است که
در
بدن روان است
نورچشم است و
در
نظر دارم
چه کنم ديده ام خدابين است
در
خرابات باده مي نوشم
عمل خوب بي ريا اين است
خود کجا آيد به چشم ما بهشت
بر
در
ميخانه ما را مسکن است
در
نظر آنکه نور چشم من است
يوسف نازنين و پيرهن است
چون يکي
در
يکي يکي باشد
گربگويم هزار يک سخن است
نعمت الله بود زآل حسين
در
همه جا چوبوالحسن حسن است
جان من
در
هواي اوست مدام
همه جان درهواي جان من است
در
سراپرده جان خانه دلدار من است
گوشه ديده من خلوت آن يارمن است
من امين و امانت سلطان
هست محفوظ و
در
امان من است
آن معاني که عارفان جويند
گر بدانند
در
بيان من است
به جفا رو نه پيچم از
در
او
جاودان اين وفاي جان من است
عود دلم
در
آتش عشقش روان بسوخت
بوي خوشي که مي شنوي بوي عود اوست
مستيم ولا ابالي و بر دست جام مي
در
بزم هرچه هست ز انعام جود اوست
در
نظر اين و آن نمي آيد
ديده خلوتسراي حضرت اوست
در
دلم غير او نمي گنجد
ديگري کي به جاي حضرت اوست
در
آينه عالم تمثال جمال اوست
جمله به کمالش بين کانها ز کمال اوست
در
مجلس ما بنشين تا ذوق خوشي يابي
زيرا مي جام ما از آب زلال اوست
در
آينه عالم تمثال صفات اوست
از روي مسما بين آن اسم که ذات اوست
در
دامن درد آويز گرطالب درماني
زيرا که دل مسکين اين درد نجات اوست
گر کشته شوم
در
عشق از مرگ نينديشم
خود مرده درد او زنده به حيات اوست
تکبير فنا گفتن برهر چه سوي الله است
در
مذهب اين سيد آغاز صلات اوست
درهرچه نظر کردم نقشي ز خيال اوست
در
آينه عالم تمثال جمال اوست
گر آب حيات ما
در
چشمه حيوان است
مي نوش که نوشت بادکان عين زلال اوست
هر ذره که مي بيني خورشيد
در
او پيداست
ناقص نبود حاشا کامل به کمال اوست
بلبل سرمست
در
گلزار عشق
هرچه مي گويد بگفت وگوي اوست
در
خانقهي که شيخ ما اوست
سرحلقه و شيخ هر دو نيکوست
چشم ما روشن به نور روي اوست
هرچه آيد
در
نظر زان رو نکوست
صفحه قبل
1
...
1303
1304
1305
1306
1307
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن