نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان شاه نعمت الله ولي
در
جام جهان نما نمايد
جامي ز شراب پر شراب است
در
ظاهر و باطنش نظر کن
درياب حجاب آب آب است
ماهي که ترا به شب نمايد
خورشيد بود که
در
نقاب است
دل سوخت
در
آتش محبت
گر ميل کني جگر کباب است
بجان جمله رندان مست کاين سرما
مدام
در
هوس دست بوس خمار است
مکن به چشم حقارت نظر به مخلوقي
که جمله فعل حکيمست و نيک
در
کار است
عاقلان
در
نيست و هست افتاده اند
عشق بازان فارغند از نيست و هست
در
خرابات مغان ديگر مجو
همچو سيد نعمت الله رند مست
خواجه تبريزي است
در
قره باغ
شاه شروان و مير دربند است
ميخانه ماست
در
خرابات
و اين خانه وراي شش جهات است
سيد به حضور نعمت الله
دايم به وضو و
در
صلات است
ما غرقه آبيم و چنين تشنه عجيب است
در
خانه خويشيم و غريبيم، غريب است
در
عين وصاليم و گرفتار فراقيم
ما دور ز ياريم ولي يار قريب است
اي خوشا وقت عاشقي که مدام
بر
در
مي فروش افتاده است
عقل
در
بزم عشق داني چيست
چون چراغي نهاده بر باد است
روز و شب آفتاب مي گردد
در
پي آفتاب اين عجب است
موج گوئي حجاب دريا شد
ما ز ما
در
حجاب اين عجب است
شک ندارم که
در
همه عالم
به جز از حضرت خدا هيچ است
چه کني مفردات اي مولا
غير مفرد
در
اين ميان هيچ است
در
پي زن مرو که چون دنيا
شيوه وشکل اين وآن هيچ است
عود جان
در
مجمر دل مي نهم بر آتشش
گرمي دلسوز عاشق از قرنفل خوشتر است
در
دل ما عشقش از جان خوشتر است
جان چه باشد عشق جانان خوشتر است
عشق او گنجي و دل ويرانه اي
گنج او
در
کنج ويران خوشتر است
راز دل با غير پيدا کي کنم
سر او
در
سينه پنهان خوشتر است
صورت بلبل
در
گلستان خوش بود
مجلس ما از گلستان خوشتر است
سيد ما تا غلام عشق اوست
در
جهان عالي جنابي ديگر است
نعمت الله
در
خرابات مغان
عاشق و مست و خرابي ديگر است
عشق او
در
جان هوائي ديگر است
درد دل ما را دوائي ديگر است
روي او بينم اگر آئينه بينم صدهزار
روي او
در
هريکي گوئي که روئي ديگر است
هرکه او تجريد گردد پيش او
در
طريقت خرقه پوشي ديگر است
ترک سرمست است عشقش دل بغارت مي برد
در
سواد دل هميشه ترکتازي ديگر است
آئينه اي است روشن
در
وي جمال ساقي
جام جهان نمايم از نور او منير است
دو لحظه
در
يکي صورت نباشم
ولي معني هميشه برقرار است
آينه روشن است و مي بينيم
در
نظر ناظري که منظور است
نقد گنج وي است
در
دل ما
کنج ويران به گنج معمور است
نور او
در
جمله اشيا ظاهر است
ظاهرش بنگر که بر ما ظاهر است
روشن است آئينه عالم تمام
در
همه اسما مسما ظاهر است
نور روي اوست ما را
در
نظر
نور آن منظور زيبا ظاهر است
در
خيال دي و فردا مانده اي
از همه فردا که فردا ظاهر است
ما ز دريائيم و دريا عين ما
عين ما
در
عين دريا ظاهر است
جام گيتي نما چو مي بينم
در
نظر ناظر است و منظور است
نور چشم است و
در
نظر پيداست
ديده اي کاو نديد بي نور است
نعمت الله به رندي و مستي
در
همه کائنات مشهور است
در
محبت جان اگر بازي خوش است
گر کني بازي چنين بازي خوش است
در
طريق عاشقي چون عاشقان
هرچه داري جمله دربازي خوش است
بلبل مستيم
در
گلزار عشق
بزم عشاق است وگلزاري خوش است
گر بود تکرار
در
گفتار ما
تو خوشي بشنو که تکراري خوش است
صورت و معني به همديگر خوش است
آنچنان مي
در
چنين ساغر خوش است
هرکه او با ما
در
اين دريا نشست
از سرش تا پا شده خوشتر خوش است
جان به جانان دل به دلبر داده ايم
در
دل ما عشق آن دلبر خوش است
صفحه قبل
1
...
1301
1302
1303
1304
1305
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن