167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان شمس

  • درآکنده ز شادي ها درون چاکران خود
    مثال دانه هاي در که باشد در انار اي دل
  • بگرد مرکبم بودي به زير سايه آن شاه
    هزاران شاه در خدمت به صف ها در قطار اي دل
  • ني ني چو چوگانيم ما در دست شه گردان شده
    تا صد هزاران گوي را در پاي شه غلطان کنيم
  • در حبس تن غرقم به خون وز اشک چشم هر حرون
    دامان خون آلود را در خاک مي ماليده ام
  • چون کرم پيله در بلا در اطلس و خز مي روي
    بشنو ز کرم پيله هم کاندر قبا پوسيده ام
  • پوسيده اي در گور تن رو پيش اسرافيل من
    کز بهر من در صور دم کز گور تن ريزيده ام
  • چون در کف سلطان شدم يک حبه بودم کان شدم
    گر در ترازويم نهي مي دان که ميزان بشکنم
  • چون بلبلم در باغ دل ننگست اگر جغدي کنم
    چون گلبنم در گلشنش حيفست اگر خاري کنم
  • اي شمس تبريزي ببين ما را تو اين نعم المعين
    اي قوت پا در روش وي صحت جان در سقم
  • هر جا حياتي بيشتر مردم در او بي خويشتر
    خواهي بيا در من نگر کز شيد جان شيداييم
  • بازآمدم بازآمدم از پيش آن يار آمدم
    در من نگر در من نگر بهر تو غمخوار آمدم
  • اي دل مرا در نيم شب دادي ز دانايي خبر
    اکنون به تو در خلوتم تا آنچ مي داني کنم
  • در حضرت فرد صمد دل کي رود سوي عدد
    در خوان سلطان ابد چون غير سرخواني کنم
  • از توام اي شهره قمر در من و در خود بنگر
    کز اثر خنده تو گلشن خندنده شدم
  • بگويد در چنان مستي نهان کن سر ز من رستي
    مسلمانان در آن حالت چه پنهان ماند اسرارم
  • تويي عيسي و من مرغت تو مرغي ساختي از گل
    چنانک دردمي در من چنان در اوج پرانم
  • چنين باغي در اين عالم نرسته ست و نرويد هم
    نه در خواب و نه بيداري چنين ميوه نچيدستم
  • چه شک ماند مرا در حشر چون صد ره در اين محشر
    چو انديشه بمردم زار و چون انديشه برجستم
  • چو عکس جيش حسن تو طراد آورد بر نقشم
    برون جستم ز فکرت من نه در عکسم نه در طردم
  • در اين ايوان سربازان که سر هم در نمي گنجد
    من سرگشته معذورم که بي دستار مي گردم
  • چو باغ وصل خوش بويم چو آب صاف در جويم
    چو احسان است هر سويم در اين احسان همي گردم
  • در آن زلفين آن يارم چه سوداها که من دارم
    گهي در حلقه مي آيم گهي حلقه شمر باشم
  • اگر ساحل شود جنت در او ماهي نيارامد
    حديث شهد او گويم پس آنگه در شکر باشم
  • چو زندانم بود چاهي که در قعرش بود يوسف
    خنک جان من آن روزي که در زندان شدن باشم
  • چو بيش از صد جهان دارم چرا در يک جهان باشم
    چو پخته شد کباب من چرا در بابزن باشم