167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان شاه نعمت الله ولي

  • در خرابات فنا مستيم وبا رندان حريف
    ذوق اگر داري بيا آنجا که آنجا جاي ماست
  • در سر ما عشق زلفش ديگ سودا مي پزد
    مايه سوداي خلقي جوشي از سوداي ماست
  • اسم اعظم در همه عالم ظهور نور اوست
    جامع ذات و صفاتش اين دل داناي ماست
  • منزل جان جهان بر در جانانه ماست
    مسکن اهل دلان گوشه ميخانه ماست
  • خلوتي بر در ميخانه گرفتيم ولي
    حرم قدس يکي گوشه کاشانه ماست
  • ديده اي لؤلؤ لالا که ز دريا آرند
    حاصل اشک جگر گوشه در دانه ماست
  • حاليا دور قمر دوران ماست
    جام مي در دور واين دور آن ماست
  • هرکجا سيبي است بي آسيب نيست
    سيب بي آسيب در بستان ماست
  • عشق او آب حيات وآن حيات جان ماست
    اين چنين سرچشمه اي در جان جاويدان ماست
  • در سماع عاشقان آن ماه چرخي مي زند
    خوش بود دور چنين درياب کاين دوران ماست
  • در سراپرده دل خلوت جانانه ماست
    جنت ار مي طلبي گوشه ميخانه ماست
  • گنج عشقي که همه کون ومکان مي جويند
    گو بيائيد که آن در دل ويرانه ماست
  • گنج عشقش دفينه دل ماست
    نقد او در خزينه دل ماست
  • در دل ماچو دلبر است مقيم
    آن سکونش سکينه دل ماست
  • عقل سرگردان ما در عشق او حيران شده
    ماچنين حيران او وعالمي حيران ماست
  • نور چشم است و در نظر پيداست
    نظري کن به بين که او با ماست
  • سخن ما زر است و مرواريد
    هرکه در گوش مي کند زيباست
  • جام گيتي نما بدست آور
    که در او نعمت اللهم پيداست
  • رند سرمستيم وبا ساقي حريف
    همچو ما رندي در اين عالم نخاست
  • نعمت الله در همه عالم يکي است
    لاجرم او سيد هر دو سراست
  • در دل آن کس که او گنجيده است
    همچو او صاحب دلي ديگر کجاست
  • حال ما داند در اين دريا به ذوق
    يار بحري يي که با ما آشناست
  • ذره و خورشيد واين وآن همه
    در نظر آئينه گيتي نماست
  • در خرابات فنا دارم مقام
    خوش مقامي اين سر دار بقاست
  • ما ز دريائيم و دريا عين ماست
    در ميان ما دوئي آخر چراست
  • عشق او در دل نهان مي دارمش
    درد درد عشق او ما را دواست
  • نعمت الله تا غلام سيد است
    شاه عالم بر در او چون گداست
  • ما در غم هجر و يار واصل
    جان تشنه و دل غريق درياست
  • در آينه روي خويش بيند
    هر ديده که او به خويش بيناست
  • هرکجا پيري است طفل پيرماست
    اين چنين پيري در اين عالم که راست
  • در صفات و ذات او ديدم عيان
    مظهر ذات وصفات کبرياست
  • آفتاب است او و عالم سايه بان
    عالمي در سايه آن پادشاه است
  • گر شخص نمي بيني در سايه نگر باري
    همسايه او مائيم اين سايه از او پيداست
  • موجيم در اين دريا ماييم حجاب ما
    چون موج نشست از پا مائي ز ميان برخاست
  • در نظر داريم بحر بيکران
    آب روي ما همه از عين ماست
  • عشق در دور است و ما همراه او
    سير ما بي ابتدا و انتهاست
  • ما ز دريائيم و دريا عين ما
    هم حجاب ما در اين دريا ز ماست
  • آفتاب است و ماه خوانندش
    نورچشم است و در نظر پيداست
  • عشق بالاش در بلام انداخت
    خوش بلائي بود کز آن بالا است
  • هرکه با ما نشست در دريا
    نزد ما آب روي ما از ماست
  • اين و آن در جهان فراوانند
    نعمت الله از همه يکتاست
  • کي تواند هرکسي رفتن طريق عشق را
    زانکه هم در منزل اول فنا اندر فناست
  • بي ملامت پاي در کوي غمش نتوان نهاد
    رهروي کو بي ملامت مي رود آيا کجاست
  • چشمي که نديد نور رويش
    بينا نبود که در حجاب است
  • سيد مست است در خرابات
    او را چه غم ار جهان خراب است
  • موج است حجاب ما در اين بحر
    يا آب که آب را حجاب است
  • نقشي که خيال غير بندد
    در ديده ما خيال خواب است
  • در گلشن اگر بلبل سرمست گل افشاند
    ما را ز گلستان همه مقصود گلاب است
  • موجي است در اين ديده دريا دل سيد
    پيداست که آبست که بر آب حجاب است
  • غيري به تو گر روي نمايد بگذارش
    کان نقش خيالي است که در ديده خواب است