167906 مورد در 0.12 ثانیه یافت شد.

ديوان شاه نعمت الله ولي

  • عاشق دريا دلي از ما طلب
    آنچنان گوهر در اين دريا طلب
  • در وجود خويشتن سيري بکن
    آنچه گم کردي هم آنجا واطلب
  • چشم ما از نور رويش روشن است
    نور او در ديده بينا طلب
  • در محيط عشق ما گوهر طلب
    هفت دريا را بجو ديگر طلب
  • جان باقي يابي از جانان خود
    گر فنا گردي چو ياران در طلب
  • اين سرتو چون کلاه آن سر است
    سربنه در پاي او آن سر طلب
  • هرکجا جام مئي يابي بنوش
    نعمت الله را در آن ساغر طلب
  • نقد گنج کنت کنزا را طلب
    گوهر در يتيم از ما طلب
  • چشم عالم روشن است از نور او
    نور او در ديده بينا طلب
  • مدتي بودم مجاور در عجم
    گرچه اصلم باشد از ملک عرب
  • در ديار تو غريبيم و هوادار غريب
    خوش بود گر بنوازي صنما يار غريب
  • ما دعا گوي غريبان جهانيم همه
    در همه حال خدا باد نگهدار غريب
  • در کوي خرابات نشستيم به عشرت
    با سيد سرمست و حريفان خرابات
  • در زمزمه مطرب عشاق کلامم
    حيران شده است بلبل گلزار خرابات
  • از غيرت آن شاهد سرمست يگانه
    ديار نمي گنجد در دار خرابات
  • عارفي چون او در اين عالم که ديد
    جمع کرده ممکنات و واجبات
  • سالها بايد که تا پيدا شود
    همچو سيد سيدي در کائنات
  • هر که او در سايه فر هما مأوا گرفت
    گرچه گنجشکي بود شهباز گردد عاقبت
  • سيد از بنده تميزي گر کند صاحبدلي
    در ميان عارفان ممتاز گردد عاقبت
  • اين چنين چون بدن پديد آورد
    همچو جان در بدن روانم ساخت
  • آتش عشق تو دل در بر بسوخت
    باز زرين بال عقلم پر بسوخت
  • غرقه بحر زلاليم اين عجب
    جان ما از تشنگي در بر بسوخت
  • عکس رويت بر رخ ساغر فتاد
    آب آتش رنگ در ساغر بسوخت
  • آتشي ظاهر شد و پيدا و پنهانم بسوخت
    شمع عشقش در گرفت و رشته جانم بسوخت
  • عود دل را سوختم در مجمر سينه خوشي
    از تف آن دامن و گوي گريبانم بسوخت
  • بود گنج معرفت در کنج ويران دلم
    آتشي افتاد و گنج و کنج ويرانم بسوخت
  • شمع معنبر نهاد مجلس جان برفروخت
    در دل مجمر مرا زود چو عودم بسوخت
  • سوخته اي همچو من در همه عالم مجوي
    کز نفس سيدم جمله وجودم بسوخت
  • در خرابات ساقي سرمست
    درد ما را به صد دوا بنواخت
  • شهرتي يافت در جهان که به عشق
    نعمت الله را خدا بنواخت
  • در سواد کفر زلفش نور ايمان رو نمود
    ظلمت کفرش بجو گر نور ايمان بايدت
  • بايدت چون گوي گرديدن به سر در کوي دوست
    گر ز دست پادشه انعام چوگان بايدت
  • گر در اين دريا درآئي همچو ما
    عين ما روشن ترا بنمايدت
  • خودنمائي مي کني با عاشقان
    در دوئي آن يک کجا بنمايدت
  • چشمم به نور معني ديده جمال صورت
    در آينه نموده نقشي خيال صورت
  • چونکه معني ماست صورت او
    نور چشم است و در نظر صورت
  • دوستي خاندان درد دلم را دواست
    جان علي ولي در حرم کبرياست
  • در حرم ما درآ محرم مستانه شو
    ميکده عاشقان با تو بگويم کجاست
  • در خرابات مغان مستيم و جام مي بدست
    هاي و هوي عاشقان از نعره مستان ماست
  • گنج اگر جوئي بيا کنج دل ويران بجو
    زانکه گنج کنت کنزا در دل ويران ماست
  • صبا که غاليه سائي همي کند هرسو
    چو باد گشته روان در هواي سيد ماست
  • تا بوسه داده ايم رکاب جلال او
    سرخيل عاشقان جهان در رکاب ماست
  • روح القدس ببسته ميان همچو خادمان
    در روز وشب مجاور درگاه باب ماست
  • عقل مخمور است و ما مست وخراب
    عشقبازي آيتي در شأن ماست
  • هفت دريا را چو موجي ديده ايم
    غرقه در درياي بي پايان ماست
  • منزلاتي که ديده اي در راه
    منزلي چند از منازل ماست
  • ما به عشق او به ميدان آمديم
    گوي عالم در خم چوگان ماست
  • بر سر کوي دوست جان بازي
    در ره اهل دل طريقت ماست
  • ما در اين درياي بي پايان خوشي افتاده ايم
    آبروي عالمي اي يار از درياي ماست
  • چشم ما روشن به نور روي او باشد مدام
    اين چنين نورخوشي در ديده بيناي ماست