167906 مورد در 0.24 ثانیه یافت شد.

ديوان شمس

  • چو هر دو سر به هم آورده اند در اسرار
    هزار وسوسه افکنده اند در سر عيد
  • خمش که شعر کسادست و جهل از آن اکسد
    چه زاهدي تو در اين علم و در تو علم ازهد
  • چون خواب را درهم زدي درده شراب ايزدي
    زيرا نشايد در کرم بر خلق بستن هر دو در
  • کي باشد آن در سفته من الحمدلله گفته من
    مستطرب و خوش خفته من در سايه هاي آن شجر
  • درده مي پيغامبري تا خر نماند در خري
    خر را برويد در زمان از باده عيسي دو پر
  • در مجلس مستان دل هشيار اگر آيد مهل
    داني که مستان را بود در حال مستي خير و شر
  • اي پاسبان بر در نشين در مجلس ما ره مده
    جز عاشقي آتش دلي کآيد از او بوي جگر
  • تا در شراب آغشته ام بي شرم و بي دل گشته ام
    اسپر سلامت نيستم در پيش تيغم چون سپر
  • در لطف اگر چون جان شوم از جان کجا پنهان شوم
    گر در عدم غلطان شوم اندر عدم داري نظر
  • عقل رباست و دلربا در تبريز شمس دين
    آن تبريز چون بصر شمس در اوست چون نظر
  • در اين بازار اي مجنون چو منبل گرد تن پرخون
    چو در شاهد طمع کردي برو شمشير لالا خور
  • از روي تو در هر جان باغ و چمني خندان
    وز جعد تو در هر دل از مشک تلي ديگر
  • چون در بصر خلقي گويي تو پر از زرقي
    اي آنک تو هم غرقي در خون دل من تر
  • در بسته به روي من يعني که برو واپس
    بر بام شده در پي يعني نمطي ديگر
  • گفتم چه نشان باشد در بنده از اين وعده
    گفتا که درخش جان در آتش دل چون زر
  • چون نباشم در وصالت اي ز بينايان نهان
    در بهشت و حور و دولت تا ابد باشيده گير
  • قسمت حقست قومي در ميان آب شور
    تلخ و غمگينند و قومي در ميان شهد و شير
  • در درون اين قفص تن در سر سودا گداخت
    وز قفص بيرون به هر دم گردنم اين الفرار
  • در جهان وحدت حق اين عدد را گنج نيست
    وين عدد هست از ضرورت در جهان پنج و چار
  • صد هزاران سيب شيرين بشمري در دست خويش
    گر يکي خواهي که گردد جمله را در هم فشار
  • جز که در عشق صانع عمر هرزه ست و ضايع
    ژاژ دان در طريقت فعل و گفتار ديگر
  • اي آنک يار نيست تو را در جهان عشق
    من در جهان فکنده که اي يار يار يار
  • مستيست در سر از مي و اين تاب آفتاب
    در سر بتافتست پس از دست رفت سر
  • چو در حيات خود او کشته گشت در کف عشق
    به امر موتوا من قبل ان تموتوا زار
  • درآمد از در گلخن به خشم حمامي
    زدش به پاي که برجه نه مرده اي در گور