167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

شرف نامه نظامي

  • ز پيروزي شه در آوردگاه
    سرم بر فلک شد ز نيروي شاه
  • رسن بسته چون غول بر دست و پاي
    مرا در يکي خانه کردند جاي
  • ببوسيد برحلقه نوش او
    سخن گفت چون حلقه در گوش او
  • که اي تازه گلبرگ ناديده گرد
    به مهر خدا پيکري در نورد
  • نوائي زد از نغمه هاي نوي
    نو آيين سرودي در او پهلوي
  • مي لعل در جام ناخورده بود
    نسفته دري دست ناکرده بود
  • دگر ره توقف پسنديده داشت
    که تاراج بدخواه در ديده داشت
  • چو نوشين مي اندر دهن ريختند
    به خوش خواب نوشين در آويختند
  • در آن آرزوگاه با دور باش
    نکردند جز بوسه چيزي تراش
  • ترنگ کمان رفته در مغز کوه
    فشافش کنان تير بر هر گروه
  • ز بيداد کوپال پيل افکنان
    فلک جامه در خم نيل افکنان
  • سم باد پايان ز خون چون عقيق
    شده تا نمد زين به خون در غريق
  • ز هر قبضه خنجري در شتاب
    برآورده چون اژدها سر ز خواب
  • بجنبيد خسرو چو درياي نيل
    سر دشمن افکند در پاي پيل
  • هزيمت در افتاد بدخواه را
    جهان داد شاهي جهان شاه را
  • بيا ساقي آن جام گوهر فشان
    به ترکيب من گوهري در نشان
  • رونده در او آبهاي زلال
    گوارا چو مي گر بود مي حلال
  • دبيران پژوهش به کار آورند
    کم و بيش آن در شمار آورند
  • چو لختي در آن چرمها بنگريست
    ندانست کان چرم آموده چيست
  • اگر سيم هر کشوري در عيار
    بگردد به هر سکه چون روزگار
  • به فرزانه گفتا که در خسروي
    سياست کند دست شه را قوي
  • در اين کشور از هر چه من ديده ام
    به اينست و اين را پسنديده ام
  • ملک در سراپاي آن جانور
    به عبرت بسي ديد و جنباند سر
  • در آن مرغزار خوش دل گشاي
    خوش افتاد شه را که خوش بود جاي
  • به مولائيش حلقه در گوش کرد
    برو کين رفته فراموش کرد
  • ز بهر عمارت در آن رخنه گاه
    بسي مالشان داد جز برگ راه
  • شب و روز خسرو در آن مرغزار
    گهي عيش مي کرد و گاهي شکار
  • در اين جاي سختي نگيريم سخت
    از اين چاه بي بن برآريم رخت
  • مکن جز طرب در مي انديشه اي
    پديد است بازار هر چه پيشه اي
  • چه پيچيم در عالم پيچ پيچ
    که هيچست ازو سود و سرمايه هيچ
  • بيا تا نشينيم و شادي کنيم
    شبي در جهان کيقبادي کنيم
  • مشو در حساب جهان سخت گير
    همه سخت گيري بود سخت مير
  • به نوشين لب آن جام را نوش کرد
    ز لب جام را حلقه در گوش کرد
  • سر آغوش و گيسوي عنبر فشان
    رسن وار در عطف دامن کشان
  • به فرمان شه چنگ را ساز کرد
    در درج گوهر ز لب باز کرد
  • شه ار چون سليمان شود ديو بند
    مرا در جهان هست ديوانه چند
  • گر او حقه ها دارد از لعل و در
    مرا حقه اي خست از لعل پر
  • گر او را علم هست بالاي سر
    مرا صد علم هست بيرون در
  • چو تنگ شکر در عقيق آورم
    ز پسته شراب رحيق آورم
  • بدين قند کو با شکر خنديست
    در بوسه بين چون سمرقنديست
  • در باغ ما را که شد ناپديد
    بجز باغبان کس نداند کليد
  • شکر چاشني گير نوش منست
    گهر حلقه در گوش گوش منست
  • کرشمه چو در چشم مست آورم
    صد از دست رفته به دست آورم
  • مبارک درختم که بر دوستم
    برآور گلم گر چه در پوستم
  • برآنم که دستان به کار آورم
    چو چنگ خودش در کنار آورم
  • چنان خسبم از مهر آن آفتاب
    که سر در قيامت برآرم ز خواب
  • مرا با تو در باد و بستن مباد
    شکن باد ليکن شکستن مباد
  • بس اين سنگ سخت از دل انگيختن
    به نازک دلان در نياميختن
  • چو من ميوه در سايه خانه بس
    که ناخوش بود ميوه خانه رس
  • چه دلها که خون شد ز خون خوردنم
    چه خونها که ماندست در گردنم
  • ز دور اين چنين دلبريها کنم
    در آغوش جان پروريها کنم
  • برابر دهم ديده را دل خوشي
    چو در برکشندم کنم دل کشي
  • نخورده ميي ديد روشن گوار
    يکي باغ در بسته پر سيب و نار
  • چو بانگ خروس آمد از پاسگاه
    جرس در گلو بست هارون شاه
  • دوال دهل زن در آمد به جوش
    ز منقار مرغان برآمد خروش
  • سخن مي شد از هر دري در نهفت
    کس افسانه اي بي شگفتي نگفت
  • در آن انجمن بود پيري کهن
    چو نوبت بدو آمد آخر سخن
  • حجابيست در زير قطب شمال
    درو چشمه اي پاک از آب زلال
  • در بارگه سوي ظلمات کرد
    به رفتن سپه را مراعات کرد
  • چو شد منزلي چند و در کار ديد
    ز لشگر بسي خلق بيمار ديد
  • ز بازار لشگر در آن کوچگاه
    به بازار محشر همي ماند راه
  • پي خضر گفتي در آن راه بود
    همانا که خود خضر با شاه بود
  • ز بسياري لشگر انديشه کرد
    صبوري در آن تاختن پيشه کرد
  • به بنگاه خود هر کسي رفت باز
    در انديشه آن شغل را چاره ساز
  • در آن روز اول که فرمود شاه
    که نايد ز پيران کسي سوي راه
  • چو آيد گه بازگشتن ز راه
    بود ماديان پيشرو در سپاه
  • شه افسون کس را خريدار ني
    در چاره بر کس پديدار ني
  • شه از راي آن رهنمون در نهفت
    بر افروخت وين نکته نغز گفت
  • درين گفتگو بود شاه جهان
    که آن مرد وحشي ز در ناگهان
  • عنان کرد سوي سياهي رها
    نهان شد چو مه در دم اژدها
  • چنان داد فرمان در آن راه نو
    که خضر پيمبر بود پيشرو
  • شتابنده خنگي که در زير داشت
    بدو داد کو زهره شير داشت
  • چو بسيار جست آب را در نهفت
    نمي شد لب تشنه با آب جفت
  • همان خنگ را شست و سيراب کرد
    مي ناب در نقره ناب کرد
  • چو در چشمه يک چشم زد بنگريد
    شد آن چشمه از چشم او ناپديد
  • در اين داستان روميان کهن
    به نوعي دگر گفته اند اين سخن
  • که الياس با خضر همراه بود
    در آن چشمه کو بر گذرگاه بود
  • ز دست يکي زان دو فرخ همال
    درافتاد ماهي در آب زلال
  • بسيچنده در آب پيروزه رنگ
    بسيچيد تا ماهي آرد به چنگ
  • شگفتي در آن ماهي مرده بود
    که بر چشمه زندگي ره نمود
  • گر آبيست روشن در اين تيره خاک
    غلط کردن آبخوردش چه باک
  • سکندر به اميد آب حيات
    همي کرد در رنج و سختي ثبات
  • مگر کرميي در دل تنگ داشت
    که بر چشمه و سايه آهنگ داشت
  • فرو ماند خسرو در آن سايگاه
    چو سايه شده روز بر وي سياه
  • در آن غم که تدبير چون آورد
    کز آن سايه خود را برون آورد
  • سروشي در آن راهش آمد به پيش
    بماليد بر دست او دست خويش
  • در آن کوش از اين خانه سنگ بست
    که همسنگ اين سنگي آري بدست
  • ازان هر کس افکند در رخت خويش
    به اندازه طالع و بخت خويش
  • شگفتي بسي ديد شه در نهفت
    که نتوان ازان ده يکي باز گفت
  • همان پويه در راه نوشد که بود
    همان ماديان پيشرو شد که بود
  • برون آمد از زير ابر آفتاب
    ز بي آبي اندام خسرو در آب
  • چو در کشت و کار جهان بنگريم
    همه ده کشاورز يکديگريم
  • بيا ساقي آن مي که او دلکشست
    به من ده که مي در جواني خوشست
  • چنان رهبري کردش آن ماديان
    که نامد چپ و راستي در ميان
  • نيفتاد از ان تاب در تافتن
    که روزي به قسمت توان يافتن
  • نرنجيد اگر ره به حيوان نبرد
    که در راه حيوان چو حيوان نمرد
  • برهنه ز صحرا به صحرا شدن
    به از غرقه در آب دريا شدن
  • همه تاجداران روي زمين
    در آن پايه چون سايه زانو نشين
  • ز تاريکي و آب حيوان بسي
    سخن در سخن مي شد از هر کسي
  • وگر نيست آن آب در تيره خاک
    چرا نامش از نامها نيست پاک