167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

ديوان شاه نعمت الله ولي

  • غير او در بحر ما از ما مجو
    گفتمت والله اعلم بالصواب
  • در خرابات جهان موجود نيست
    همچو سيد عاشقي مست و خراب
  • جز يکي در هر دو عالم هست نيست
    ور تو گوئي هست مي بيني به خواب
  • در خرابات مغان دامن کشان
    نعمت الله مي رود مست و خراب
  • در خرابات نعمت الله جو
    رند و مست و خراب را درياب
  • هر برگ گلي که رو نمايد
    در عارض او گلاب درياب
  • گنجي است وجود نعمت الله
    آن گنج در اين خراب درياب
  • در عين ما نظر کن چشم پرآب درياب
    جام شراب بستان آب و حباب درياب
  • هر ذره اي که بيني جام جهان نمائيست
    در طلعت چو ماهش تو آفتاب درياب
  • چون بلبلان سرمست بگذر سوي گلستان
    چو عارفان کامل در گل گلاب درياب
  • در گوشه خرابات رندي اگر بيابي
    با عاشقان نشسته مست و خراب، درياب
  • در سر زلف او پريشان شو
    جمع مي باش و مو به مو درياب
  • با ما بنشين خوشي در اين بحر
    ما را بنگر حجاب درياب
  • در خرابات درد دردش نوش
    زان شفا خانه اين دوا درياب
  • مائيم حجاب ما در اين بحر
    آب است حجاب آب درياب
  • مي در قدح است و عاشقان مست
    مخمور مرو بيا و بشتاب
  • نقش غيري خيال اگر بندي
    آن خيال است و ديده اي در خواب
  • غرق آبي و آب مي جوئي
    گرچه با ما نشسته اي در آب
  • چشم بيدار ما عيان بيند
    گر خيالش تو ديده اي در خواب
  • آنها که به چشم عقل بينند
    بينند خيال غير در خواب
  • در بحر محيط جمله غرقيم
    مانند حباب و عين ما آب
  • رندانه روان روم به هر در
    تا دريابم ورا به هر باب
  • قدمي نه درآ در اين دريا
    عين ما را به عين ما درياب
  • نقش رويش خيال مي بندم
    گه به بيداري و گهي در خواب
  • سرموئي ز سر او گفتيم
    سر زلفش از آن شده در تاب
  • نعمت الله حجاب را برداشت
    چون حجاب است در ميان اسباب
  • جام مي بر دست و مي گردم به ذوق
    در خرابات مغان مست و خراب
  • لوح محفوظ است ما را در نظر
    خود که دارد اين چنين ام الکتاب
  • باده مي نوشم مدام از جام عشق
    در حضور سيد خود بي حساب
  • آينه بردار و تمثال جمال او نگر
    جام مي بستان که ساقي مي نمايد در شراب
  • بر در ميخانه بگذر تا ببيني آن يکي
    مست با رندان نشسته باده نوشان بي حجاب
  • ماه ما از در درآمد نيم شب
    آفتاب ما برآمد نيم شب
  • بخت ما بيدار شد در نيم روز
    عمر رفته بر سرآمد نيم شب
  • روز تا شب در تمنا بود دل
    ناگهاني دلبر آمد نيم شب
  • بس که آب ديده ام بر خاک ريخت
    سرو نازم در برآمد نيم شب
  • وصل او در روز خوش باشد ولي
    بي رقيبان خوش تر آمد نيم شب
  • نعمت الله را درخت دولتش
    از سعادت در بر آمد نيم شب
  • دردمند و درد نوشم روز و شب
    عاشقانه در خروشم روز و شب
  • در خرابات مغان مست و خراب
    همنشين مي فروشم روز و شب
  • با حضورش هر شبي آرم به روز
    در هوايش باده نوشم روز و شب
  • زآتش عشقش چو خم مي فروش
    در درون خود بجوشم روز و شب
  • سيدم عشق است و من در حضرتش
    بنده حلقه به گوشم روز و شب
  • گوهر ار خواهي درآ در بحر ما
    ور نمي خواهي برو ساحل طلب
  • حضرت جانانه را از جان بجو
    خدمت دلدار خود در دل طلب
  • اي محقق بي حقيقت هيچ شيئي هست نيست
    عارفانه آن حقيقت در همه اشيا طلب
  • آفتاب حسن او برچشم مردم رونمود
    روشن است اين نور او در ديده بينا طلب
  • يک زمان در بحر ما با ما نشين
    عين ما راهم به عين ما طلب
  • نور او در جمله اشيا مي نگر
    يک مسما از همه اسما طلب
  • در چنين درياي بي پايان درآ
    عين ما را هم به عين ما طلب
  • چشم ما روشن به نور روي اوست
    نور او در ديده بينا طلب