نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.13 ثانیه یافت شد.
مختار نامه عطار
ما اعجميان بارگاه عشقيم
اين سر تو نداني
بچه
آيي برما؟
مصيبت نامه عطار
گفت دو لوري
بچه
مرد و زني
کرده درخرگه بصحرا مسکني
جوهر الذات عطار
شدم من
حافظ
قرآن و اسرار
نمود خود از آن ديدم سزاوار
ز آدم دم زن اي آدم
بچه
دم
که ايندم جز تو آدم نيست آدم
ويس و رامين
کنون بر رست پيش من به صدناز
به پرواز اندر آمد
بچه
باز
غنوده از پس او خرس مهتر
چو
بچه
پيش او از خرس کهتر
نباشد مار را
بچه
بجز مار
نيارد شاخ بد جز تخم بد بار
بچه
بودست شهرو را سي واند
نزادست او ز يک شوهر دو فرزند
اگر هم باز باشد
بچه
باز
پسر همچون پدر باشد سرافراز
ديوان فرخي سيستاني
من اين غرض بتوانم شناخت نيک ،ولي
دراز کردن قصه بهر سخن
بچه
کار
دمنه از بهر شکم عافيت شير نجست
لاجرم شير
بچه
کرد بسرگين اندر
ناصر دين خداي و
حافظ
خلق خداي
نايب پيغمبر و پشت امير المؤمنين
هيچ خسرو
بچه
را نيست چو محمود جدي
هيچ شهزاده ندارد چو محمد پدري
ديوان فروغي بسطامي
فرزند بشر بدين روش نيست
حوري
بچه
اي تو يا پريزاد
ديوان قاآني
تيغت عجبا هيچ بگويم
بچه
ماند
برقيست علي الله نه که مرگيست مفاجا
زان مي که گر برابر آبستني نهند
بينند روي
بچه
ز زهدان مادرا
پي تذکر مدح تو شسته
حافظ
روح
ز لوح حافظه ناس نقش عصيان را
بط
بچه
پيلست به خون برزده خرطوم
يا شاخ بقم رسته ز پيشاني مارست
نه آخر
بچه
شير ژيان شير ژيان گردد
نه آخر زاده نر اژدها نر اژدها آمد
به عقل گفتم با جود ناصري عجبست
که
بچه
خون خورد اندر مشيمه مادر
شبي چنين که اگر
بچه
يي بزايد حور
سيه تر از دل عفريت بينيش پيکر
چون ماه فروزنده ز هر حجره درآمد
حوري
بچه
يي سرو به قد کبک به رفتار
يارب اين آبله رو ابلهک مفلس زشت
بچه
تدبير به شيرين پسران گردد يار
حوري
بچه
زايند زنان حبش و زنگ
آرند اگر نقش جمالش به فکر بر
اگر لاحول پاس من نبودي
حافظ
و حارس
ز شب تا چاشتگه نهمار گادندي شياطينش
زنگي
بچه
فرهنگ و ادب هيچ نداند
چون شد که تو نهمار ادب گشتي و فرهنگ
ماني به غرابي که بود جفت حواصل
يا
بچه
زاغي که به شهباز زند چنگ
زلفين تو زاغيست سيه کز زبر سرو
بگرفته نگون
بچه
بازي به دو چنگل
گر حزم رزين تو شود
حافظ
اجسام
اجسام جهان وارهد از ننگ تخلخل
زه کمان تو زهدان
بچه
نصرت
سر سنان تو پستان کودک اقبال
به تيغ حارس جيش و به کلک
حافظ
ملک
بدين مخالف مال و بدان مخالف مال
هرکس به قدر پايه ببايدش جايگاه
عنقا کند به قاف و کبوتر
بچه
وکن
آتش سردي که گر بنوشد حبلي
مهر درخشان شودش
بچه
به زهدان
گفتم از مادر آن ترک روم پرسم باز
که اگر ماه نيي مه
بچه
چون ميزابي
فرزند بخت
بچه
دولت نتاج تاج
پيوند ملک وارث کي يادگار جم
وز روم هر کجا
بچه
ترساي مهوشست
ور خود بود کشيش کليسا بياوريد
ترکا مگر تو
بچه
حور جنانيا
کاندر جهان پيري و دايم جوانيا
ميري که بود
حافظ
زندان سکندر
وز حکم ملک ملک سليمانش مسخر
بچه
شيرست پنداري ملک محمود از آنک
شير خوارست و دل شير ژيان دارد همي
ديوان محتشم کاشاني
من منفعل که پيشت دو جهان گناه دارم
بچه
روي عذر گويم که رخ سياه دارم
ضابط قانون دولت
حافظ
ملک و ملل
حارث ايران و توران باعث امن و امان
پيک مرگ از دشت آفت بي محل
بر سر
حافظ
محمد جان رسيد
مزاج اتش جوعش به گرد خرمن کاه
بر خرد
بچه
ماند به ماهتاب و کتان
از قضا تاريخ رحلت کردنش
زين معما شد که
حافظ
سر نهاد
حافظ
آن خود رو درخت باغ نظم
زد به تيغ کين عدويي بيخ او
ديوان مسعود سعد سلمان
زانش زنند تا
بچه
خفته ست پيش آنک
پيوسته ايستاده بود پيش او قدر
هر دو بي ره شوند و نبود نيز
بچه
اين و آن حباب و شرار
نه زن گويد که بر تن نيست جامه
نه گويد
بچه
بر سر نيست دستار
سالها بوده ام چنان که بود
بچه
شير خواره بي مادر
گاه بر مادري ز دست آتش
گه ربوده ست
بچه
اي ز کنار
تا همي تازد بر مفرش دشت آهوي غرم
تا همي يازد بر دامن که
بچه
رنگ
به بزم ساقي تو هست زاده خاتون
به رزم ياور تو هست
بچه
خاقان
گاه بگيري دو زلف
بچه
خاقان
گاه ببوسي لبان زاده خاتون
به شادکامي بنشين و زاده انگور
بخواه و بستان از دست
بچه
تسکين
هميشه شاد زي شاها به روي زاده خاتون
مي مشکين ستان دايم ز دست
بچه
خاقان
ديوان فيض کاشاني
گر درد نبودي
بچه
پرورده شدي جان
ياد تو نميبود چه ميکرد دل ما
گر آرزوي دولت وصل تو نبودي
خاطر
بچه
خوش داشتي از خويش دل ما
(فيض) از کلام
حافظ
ميخوان براي تعويد
«دل ميرود ز دستم صاحبدلان خدا را»
اين جواب غزل که
حافظ
گفت
راز دل با تو گفتنم هوس است
اين جواب غزل
حافظ
آگاه که گفت
«دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند»
اين جواب غزل
حافظ
هشيار که گفت
«سحرم دولت بيدار ببالين آمد »
گر هم نکنم ثنا چه گويم
نطقم
بچه
کار ديگر آيد
دم بدم عشق تازه گر نبود
بچه
تحصيل زاد خواهم کرد
تو چند باشي
حافظ
رسوم مردم را
بيا بدرگه ما تا شوي بما محفوظ
استاد غزل سعديست نزد همه کس ليکن
دل را نکند بيدار الا غزل
حافظ
آنها که تهي دستند از گفته خود مستند
کس را نکند هشيار الا غزل
حافظ
شعري که پسنديده است آنست که آن دارد
آن نيست بهر گفتار الا غزل
حافظ
اي (فيض) تتبع کن طرز غزلش چون نيست
شعري که بود مختار الا غزل
حافظ
اين جواب غزل
حافظ
شيراز که گفت
«بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم »
اين جواب غزل
حافظ
خوش لهجه که گفت
«زلف بر باد مده تا ندهي بر بادم »
پري خيالش آيد ز سرم خرد ربايد
بچه
سان رهم ندانم ز خيال شنگ او من
ندهي اگر باو دل
بچه
آرميده باشي
نگزيني ار غم او چه غمي گزيده باشي
نبود چه بيم هجرت نه دلي نه ديده داري
نبود اميد وصلت
بچه
آرميده باشي
ديوان اشعار منصور حلاج
فتنه آموخت بدآموز ولي معلوم است
کآخر فتنه او تا
بچه
غايت باشد
مثنوي معنوي
لوح
حافظ
لوح محفوظي شود
عقل او از روح محظوظي شود
باز راند اين سو بگو زوتر چه بود
که ز ميدان آن
بچه
گويم ربود
مادر آن پيل بچگان کين کشد
پيل
بچه
خواره را کيفر کشد
پيل
بچه
مي خوري اي پاره خوار
هم بر آرد خصم پيل از تو دمار
گرچه
حافظ
باشد و چست و فقيه
چشم روشن به وگر باشد سفيه
بچه
بيرون آر از بيضه نماز
سر مزن چون مرغ بي تعظيم و ساز
اي بسا عالم ز دانش بي نصيب
حافظ
علمست آنکس نه حبيب
آنکسي را کش خدا
حافظ
بود
مرغ و ماهي مر ورا حارس شود
بوي پيراهان يوسف را نديد
آنک
حافظ
بود و يعقوبش کشيد
شه
بچه
شد عاشق کمپير زشت
تا عروس و آن عروسي را بهشت
يا به سوي آن که او آن حفظ يافت
گر نتاني سوي آن
حافظ
شتافت
ناگهان آواز سگ بچگان شنيد
سگ
بچه
اندر شکم بد ناپديد
بس عجب آمد ورا آن بانگها
سگ
بچه
اندر شکم چون زد ندا
سگ
بچه
اندر شکم ناله کنان
هيچ کس ديدست اين اندر جهان
آن چنان که مادري دل برده اي
پيش گور
بچه
نومرده اي
مر پدر را گويد آن مادر جهار
که ز مکتب
بچه
ام شد بس نزار
از جز تو گر بدي اين
بچه
ام
اين فشار آن زن بگفتي نيز هم
آن ترش رويي مادر يا پدر
حافظ
فرزند شد از هر ضرر
کي گذارد
حافظ
اندر اکتناف
که کسي چيزي ربايد از گزاف
جان اين سه شه
بچه
هم گرد چين
هم چو مرغان گشته هر سو دانه چين
تو نه اي زينجا غريب و منکري
راستي گو تا
بچه
مکر اندري
ديوان شمس
شه
بچه
اي بايد کو مشتري لعل بود
نادره اي بايد کو بهر تو غمخواره شود
روستايي
بچه
اي هست درون بازار
دغلي لاف زني سخره کني بس عيار
به خدا طوطي و طوطي
بچه
ام
جز سوي تنگ شکر مي نروم
گفت گل راز من اندرخور طفلان نبود
بچه
را ابجد و هوز به و حطي کلمن
طوطي و طوطي
بچه
اي قند به صد ناز خوري
از شکرستان ازل آمده اي بازپري
صفحه قبل
1
...
11
12
13
14
15
...
1680
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن