167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

شرف نامه نظامي

  • شما ماهيانيد بي پا و چنگ
    مرا اژدها در دهن چو نهنگ
  • من آن گنج و آن اژدها پيکرم
    که زهر است و پازهر در ساغرم
  • گر آيي تنت در پرند آورم
    وگر ني سرت زير بند آورم
  • تغافل نسازي که سيلاب نيز
    به جوشست در ابر سيلاب ريز
  • از آن هيبتش در دل آمد هراس
    که زيرک منش بود و زيرک شناس
  • دو رنگي در انديشه تاب آورد
    سر چاره گر زير خواب آورد
  • رقيب مناخيز و در پيش کن
    تو شو نيز و انديشه خويش کن
  • بگو خواجه خانه در خانه نيست
    وگر هست محتاج بيگانه نيست
  • چو ما را سخن نام دريا نهاد
    در ما چو دريا ببايد گشاد
  • که فردا چو رخ در نقاب آورم
    ز گيله به گيلان شتاب آورم
  • همان نامه شاه بر خوانده بود
    در آن کار حيران فرو مانده بود
  • جوابي نويسد سزاوار شاه
    سخن را در او پايه دارد نگاه
  • سخن رانده در پوزش شهريار
    که باد آفرين بر تو از کردگار
  • همه سروري تا به خاکست و بس
    کسي نيست در خاک بهتر ز کس
  • حضور تو در صوب اين سنگلاخ
    ديار مرا نعمتي شد فراخ
  • مکن کشته چينيان را خراب
    که افتد تو را نيز کشتي در آب
  • همه چيز را اصل بايد نخست
    که باشد خلل در بناهاي سست
  • نکو راي چون راي را بد کند
    خرابي در آبادي خود کند
  • در آن گرم و سردي سلامت مجوي
    که گرداند از عادت خويش روي
  • وليکن به شاهي و نام آوري
    نيم با تو در جستن داوري
  • در اين داوري هيچ بيغاره نيست
    ز مهمان پرستي مرا چاره نيست
  • به هر جا که آمد ولايت گرفت
    نشايد در اين کار ماندن شگفت
  • در آن کوش کين اژدهاي سياه
    به آزرم يابد درين بوم راه
  • به چيني بر آن روز نفرين رسيد
    که اين اژدها بر در چين رسيد
  • طرفدار چين چون در آن داوري
    به کوشش نديد از فلک ياوري
  • ز پرگار آن حلقه مدهوش ماند
    در آن حلقه چون نقطه خاموش ماند
  • اگر يک تن آنجا بود در نهفت
    نبايد تو را راز پوشيده گفت
  • همان ساعدش را به زرين کمر
    کشيدند در زير نخجير زر
  • ملک ماند خالي در آن جاي خويش
    نهاده يکي تيغ الماس پيش
  • منم شاه خاقان سپهدار چين
    که در خدمت شاه بوسم زمين
  • چه گستاخ روئي بر آن داشتت
    که در پرده پوشيده نگذاشتت
  • نترسيدي از زور بازوي من
    که خاک افکني در ترازوي من
  • چو من ناگرفته درآيم ز در
    نبرد مرا هيچ بدخواه سر
  • کزين آمدن شاه را کام چيست
    در اين جنبش آغاز و انجام چيست
  • چو من جان ندارم ز خسرو دريغ
    چه بايد زدن چنگ در تير و تيغ
  • مرادي که در صلح گردد تمام
    چه بايد سوي جنگ دادن لگام
  • به چين در قبا بسته کين مباش
    قباي تو را گو يکي چين مباش
  • نه تاج از تو خواهم نه کشور نه تخت
    نگيرم در اين کارها بر تو سخت
  • درآمد ز در ديدباني پگاه
    که غافل چرا گشت يکباره شاه
  • جهان در جهان لشگر آراسته
    ز بوق و دهل بانگ برخاسته
  • سخن راست گفتند پيشينيان
    که عهد و وفا نيست در چينيان
  • در آن دوستي جستن اول چه بود
    وزين دشمني کردن آخر چه سود
  • مرا زيت و زنبوره در کيش هست
    چو زنبور هم نوش و هم نيش هست
  • دو لشگر يکي شد در آن پهن جاي
    دو لشگر شکن را يکي گشت راي
  • که درگه نشينان شه را تمام
    کفايت شد آن نزل در صبح و شام
  • يکي گفت نقاشي اهل روم
    پسنديده شد در همه مرز و بوم
  • يکي گفت نشنيدي اي نقش بين
    که افسانه شد در جهان نقش چين
  • ميان دو پرگار بنشست شاه
    درين و در آن کرد نيکو نگاه
  • بسي راز از آن در نظر باز جست
    نشد صورت حال بر وي درست
  • بلي در ميانه يکي فرق بود
    که اين مي پذيرفت و آن مي نمود
  • چو زد کوزه در حوضه سنگ بست
    سفالين بد آن کوزه حالي شکست
  • بدانست ماني که در راه او
    بد آن حوضه چينيان چاه او
  • درو کرم جوشنده بيش از قياس
    کزو تشنه را در دل آمد هراس
  • بدان تا چو تشنه در آن حوض آب
    سگي مرده بيند نيارد شتاب
  • چو در خاک چين اين خبر گشت فاش
    که ماني بران آب زد دور باش
  • ز پوشيدنيهاي بغداد و روم
    که بود آن گرامي در آن مرز و بوم
  • به شاهان چين دستگاهي نمود
    که در قدرت هيچ شاهي نبود
  • ز بس خسروي خوان که در چين نهاد
    ز پيشاني چينيان چين گشاد
  • مکن ترکي اي ترک چيني نگار
    بيا ساعتي چين در ابرو ميار
  • چو رشته ز سوزن قوي تر کني
    بسا چشم سوزن که در سر کني
  • شب و روز خاقان در آن کرد صرف
    که شه را دهد پايمردي شگرف
  • گذشت از خورشهاي چيني سرشت
    که رضوان نديد آنچنان در بهشت
  • يکي تخت زر ديد چون آفتاب
    درو چشمه در چو درياي آب
  • غلامان لشگر شکن خيل خيل
    کنيزان که در مرده آرند ميل
  • خرامنده ختلي کش و دم سياه
    تکاورتر از باد در صبحگاه
  • سبق برده از آهوان در شتاب
    به گرمي چو آتش به نرمي چو آب
  • چنان رفت و آمد به آوردگاه
    که واماند ازو وهم در نيمراه
  • فرس را رخ افکنده در وقت شور
    فکنده فرس پيل را وقت زور
  • چو وهم از همه سوي مطلق خرام
    چو انديشه در تيز رفتن تمام
  • عقابين پولاد در جنگ او
    عقابان سيه جامه ز آهنگ او
  • کنيزي بدين چهره هم خوار نيست
    که در خوب روئي کسش يار نيست
  • سه خصلت در او مادر آورد هست
    که آنرا چهارم نيايد به دست
  • سمن نازک و خار محکم بود
    که مردانگي در زنان کم بود
  • دگر باره شه باده بر کف نهاد
    برامش در بارگه برگشاد
  • بسر برد روزي دو در رود و مي
    دگر پاره شد مرکبش تيز پي
  • به زندان سراي کنيزان شاه
    همي بود چون سايه در زير چاه
  • در آمد به طياره کوهکن
    فرس پيل بالا و شه پيلتن
  • ز صحراي چين تا به درياي چند
    زمين در زمين بود زير پرند
  • خبر گرم شد در خراسان و روم
    که شاهنشه آمد ز بيگانه بوم
  • کند تازه نانباره هر کسي
    در آن باده سازد نوازش بسي
  • در اين پرده مي رفتش انديشه اي
    ندارند شاهان جز اين پيشه اي
  • خروجي نه بروجه اندازه کرد
    در آن بقعه کين کهن تازه کرد
  • ز گنجينه ما تهي کرد رخت
    در از درج بربود و ديبا ز تخت
  • اگر من در آن داوري بودمي
    از اين به به کشتن بر آسودمي
  • ببيني که روسي در اين روز چند
    به روم و به ارمن رساند گزند
  • خلل چون دران مرز و بوم آورند
    طمع در خراسان و روم آورند
  • چه دلهاي مردان برارم ز هوش
    چه خونهاي شيران در آرم به جوش
  • اگر روس مصر است نيلش کنم
    سراسيمه در پاي پيلش کنم
  • برافرازم از کوهش اورنگ را
    در آتش نشانم همه سنگ را
  • نه در غار کوه اژدهائي هلم
    نه از بهر دارو گياهي هلم
  • گر آن سيم در سنگ شد جايگير
    برون آوريمش چو موي از خمير
  • به سختي در از چاره دل وام گير
    که گردد زمان تا زمان چرخ پير
  • در اين ره چو برداشتم برگ و زاد
    صبوري کنم تا برآيد مراد
  • مرا سوي ملک عجم بود راي
    که سازم در آن جاي يک چند جاي
  • دو پروانه بينم در اين طرفگاه
    يکي رو سپيدست و ديگر سياه
  • که جنبش در اين کار چون آورم
    کز اين عهد خود را برون آورم
  • سپاهي چو دريا پس پشت او
    حساب بيابان در انگشت او
  • بدان تا کند عالم از روس پاک
    قرارش نمي بود در آب و خاک
  • در آن تاختن ديده بي خواب کرد
    گذر بر بيابان سقلاب کرد
  • بيابان همه خيل قفچاق ديد
    در او لعبتان سمن ساق ديد