167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان سيف فرغاني

  • هم دست او کسي نبود زآنکه ديگري
    در راه دوست سير بپا او بسر کند
  • هرکو نه راه عشق رود در پيش مرو
    واثق مشو که کور ترا ديده ور کند
  • گر رخ خويش بعشاق نمايي يک شب
    در مه روي تو اي دوست چه نقصان آيد
  • گوي ميدان تماشاش زنخدان تو بس
    گر دلي در خم آن زلف چو چوگان آيد
  • غرقه گرداب حيرت از تو شد
    کشتي انديشه در درياي دل
  • هر دو عالم چيست نزد عارفان
    ذره يي گم گشته در صحراي دل
  • طريق عشق جانان چيست در درياي خون رفتن
    مدان آسان که دشوارست ره بي رهنمون رفتن
  • اهل صورت همه از معني تو بي خبرند
    واهل معني همه در صورت تو حيرانند
  • عمر عشاق تو مانند نمازست اي دوست
    لاجرم در همه ارکانش ترا مي خوانند
  • اين لطايف که در اوصاف تو من مي گويم
    هوس آن همه را هست ولي نتوانند
  • در آينه چو خط سبز بر لبت بيني
    زمردي شمر از لعل تر برآورده
  • بگير آينه يي چون رخ تو در عرقست
    بدست و، آب زآتش نگر برآورده
  • زچشم مست تو در کوي تو چو مدهوشان
    شراب عشق مرا بي خبر برآورده
  • بر در تو عاشقان دارند کار
    دوستان با دوستان دارند کار
  • من از تعصب دين دشمن ترا کافر
    بگويم و نکند رخنه در مسلماني
  • هواي چون تو پري روي در سر چومني
    بدست ديو بود خاتم سليماني
  • هر دل که غم تو اندرو نبود
    مرده شمرش که نيست جان در وي
  • از هر دو جهان نشان نمي گيرد
    آن دل که تست يک نشان در وي
  • من ازسخن تو لب بهم گيرم
    چون کار نمي کند زبان در وي
  • آنجا که مقام عاشقان تست
    نازل چو زمين شد آسمان در وي
  • مارا وترا ازين جهان اي جان
    هرچند که کردم امتحان در وي
  • جانيست زحزن عالمي با او
    روييست زحسن يک جهاي در وي
  • گر جان منست دلپذيرم نيست
    هرچيز(که) ازتو نيست آن در وي
  • سوي تو هر شبي که جامه چرخ
    در گريبان کشد سر خورشيد
  • بر درتو زمن نماند اثر
    محو شد سايه بر در خورشيد
  • جز بنامت نمي زند در کان
    سکه بر سيم زرگر خورشيد
  • قتيل تيغ فنا جامه بقا پوشد
    چو بر وي افتد ازآن سرو در قبا سايه
  • چو عشق در دلم آمد زمن نماند اثر
    چو ديد طلعت خورشيد شد زجا سايه
  • اي ماه اختران تو اندر زمين مهند
    وي شاه چاکران تو در مملکت شهند
  • در روز زندگاني خويش آن بد اختران
    بي آفتاب عشق تو شبهاي بي مهند
  • قومي که در غم تو بروز آورند شب
    مقبول نزد توچو دعاي سحرگهند
  • يوسف برند در عوض آب سوي قوم
    بي دلو تشنگان که چو من بر سر چهند
  • اي چو شيرين بدهان پسته بگفتارشکر
    در حديث آي وازآن پسته فروبار شکر
  • همچو خسرو که بجان در طلب شيرين بود
    لب شيرين ترا هست طلب کار شکر
  • در مقامي که شود با شکرآن شيرين جمع
    تو ازو بوسه خوه اي عاشق وبگذار شکر
  • يار با آن لب شيرين سخن تلخم گفت
    در دوا کرد طبيب ازپي بيمار شکر
  • شاهان حسن را رخ خوبت پياده کرد
    ميدان ازآن تست در انداز گوي خويش
  • تين وزيتون گر چه مذکورست در قرآن وليک
    باغ قرآن نبود از زيتون وتين آراسته
  • دوست جز دل نمي پذيرد جاي
    در دل بر کسي دگر مگشاي
  • دوست را هيچ جانخواهي يافت
    تا ترا در دو کون باشد جاي
  • در آن دوست را که کليد تويي
    تا درآيي زخويشتن بدرآي
  • جانت گر در سماع خوش گردد
    چون شکر درني ودم اندر ناي
  • دست در کار کن که از سر مويي
    نگشايد گره بناخن پاي
  • هرکه بر خود در مراد ببست
    دست او شد کليد هر دو سراي
  • نديده ديده من تاب آفتاب رخت
    ولي حرارت مهر تو در دل افتاده
  • درين رهي که گذر نيست رخش رستم را
    خريست خفته وباريست در گل افتاده
  • شکسته است درين چار طاق شش جهتي
    چو در ميان دوصف يک مقاتل افتاده
  • چو شعر نيک که در نامهاش درج کنند
    حديث ما وتو اندر رسايل افتاده
  • مرا زمن برهان زآنک غير من کس نيست
    که در ميان من وتست حايل افتاده
  • هزار عاشق مسکين چو سيف فرغانيست
    اميدوار برين در چو سايل افتاده