نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان سيف فرغاني
ور مرا زلف چو چوگان تو
در
چنگ آيد
سربسر گوي زمين عرصه ميدان منست
گر دهي تاج وگر تيغ زني بر گردن
سر سرتست که
در
قيد گريبان منست
سيف فرغاني
در
عشق چنين ماه تمام
بکمال ار نرسم غايت نقصان منست
بلکه تا برسر کوي تو گدايي کرديم
پادشاهان همه نان از
در
ما مي خواهند
زآن جماعت که زتو طالب حورند وقصور
در
شگفتم که زتو جز تو چرا مي خواهند
در
عزيزان ره عشق بخواري منگر
بنگر اين قوم کيانند و کرا مي خواهند
بدان نگار که گرماه روي او بيند
شب چهارده ازشرم
در
محاق افتد
در
نشاط (من) آنگه گشاده تر باشد
که مست باشم وساقي مرا بدر کشدا
کسي خورد مي وصلش که بي ترش رويي
چوزهر ساغر تلخش دهند
در
کشدا
مرا از آن رخ معني نما محقق شد
که روي او قلم نسخ
در
صور کشدا
زعاشقانش تأثير کرد
در
من عشق
که ذرهاي زمين نم زيکدگر کشدا
اگر چه باخته ام نرد عشق مي ترسم
که مهره وارم
در
ششدر خطر کشدا
ديدم رخ چو آتشت اي دوست چشمه ييست
هم آب لطف
در
وي وهم آفتاب حسن
مه کز رخت شود شب انجم نماي را
ذره چو آفتاب بود
در
حساب حسن
با سايه ذره اگر هم عنان شود
باآفتاب پاي نهد
در
رکاب حسن
در
عشق که مردم رااز پوست برون آرد
ازشوق شود پاره هر جامه که بر دوزم
دانش نکند ياري
در
خدمت او کس را
من خدمت او کردن از عشق وي آموزم
چون سيف اگر باشم
در
صحبت آن شيرين
خسرو نزند پنجه با دولت پيروزم
بيمن عشق تو ديدم که روح پاک چوطفل
مسيح وار بگهواره
در
سخن ور شد
اگر بخانه عشق اندر آيي اي درويش
پي خلاص تو ديوارها همه
در
شد
شاهباز عشق چون مرغ دلي را صيد کرد
وقت اواز حال بلبل
در
گلستان خوشترست
بنده رااز دست جانان خار غم
در
پاي دل
ازگل صد برگ بر اطراف بستان خوشترست
مور اگر
در
خانه خود انس دارد با غمش
خانه آن مور از ملک سليمان خوشترست
تا بکيخسرو
در
ايران ديدها روشن شود
چشم رستم را زسرمه خاک توران خوشترست
چگونه باتو دگر عشق من کمي گيرد
که لحظه لحظه تو
در
حسن مي بيفزايي
بلطف بر سر وقت من آ که
در
طلبت
زپا درآمدم وتو بدست مي نايي
بهجر دور نيم ازتو زآنکه هر نفسم
چو فکر
در
دل ودر ديده اي چو بينايي
در
آمدن زدر دوست سيف فرغاني
ميسرت نشود تا زخود برون نايي
تخت دولت مي نهد
در
هند دين احمدي
کرسي اقبال محمودي چو غزنين مي شود
در
حريم عشق شو تا بوي فقر آيد زتو
زآنکه عاشق گر فريدونست مسکين مي شود
بهر باغ
در
سرو چوبين بسي است
ولي باغ ما سرو سيمين خوهد
چنين حسن
در
نوع انسان کجاست
کسي نور مه چون زپروين خوهد
چون زپي مژده وصال روان شد
از
در
مصر عنايت تو بشيرم
بر
در
شهر دلم نقاره زد وگفت
کز پي سلطان حسن ملک بگيرم
خاتم دولت چو کرد عشق
در
انگشت
من ز نگينش چو موم نقش پذيرم
پاي ما بيخ فرو برده بخاک
در
دوست
چون درخت ازچه بهر باد سري جنبانيم
روز وشب
در
طلب دايره جمعيت
پاي برجاي چو پرگار وبسر گردانيم
علم دولت ما را دو جهان
در
سايه است
برعيت برسان حکم که ما سلطانيم
در
پيش جيش همت عاشق نايستاد
سلطان ماه با سپه اختران خويش
گر زين غزل سماع کند زهره، مشتري
در
پاي چنگ او فگند طيلسان خويش
تا سيف ذکر دوست بگويد بکام خود
بنهاد دوست
در
دهن او زبان خويش
زآتش عشقت که دل را
در
جواني زنده داشت
برف پيري بر سرم بنشست ومحرورم هنوز
هرگز نکرد دامن وصل ترا بچنگ
الا کسي که دست تو
در
آستين کند
در
پيش روي دلبر رومي نژاد ما
آن نقش خوب نيست که نقاش چين کند
گرچه دارند
در
درون صد درد
همه موقوف يک دواي تواند
خدمت پيوسته کن تا روي بنمايد قبول
حلقه چون دائم زني ناچار بگشايند
در
شعرمن
در
وصف او جلاب جان پرور شود
گر درآميزد بهم آب وشکر با يکدگر
از دهنش قند ريخت لعل شکر بار او
در
قدمش مشک بيخت زلف پريشان سرش
در
بر او ديگري مي خورد آب حيات
ما چو گدايان کوي نان طلبيم از درش
تو شيرين لب همي داني که مارا
چه شور افگنده اي
در
عالم جان
صفحه قبل
1
...
1292
1293
1294
1295
1296
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن