167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

شرف نامه نظامي

  • چو در پيل پاي قدح مي کنم
    به يک پيل پا پيل را پي کنم
  • چو در معرکه برکشم تيغ تيز
    به کوهه کنم کوه را ريزريز
  • مرا در جهان از کسي شرم نيست
    ستيزه بسي هست و آزرم نيست
  • چنين تا به مقدار هفتاد مرد
    به تيغ آمد از روميان در نبرد
  • زده بر ميان گوهر آگين کمر
    در آورده پولاد هندي به سر
  • چو هندي زنم بر سر زنده پيل
    زند پيليان جامه در خم نيل
  • چو ز آهن کنم حلقه در گوش سنگ
    به زنگه رود گوش سالار زنگ
  • چو گفت اين سخن در رکاب ايستاد
    برآورد باز و عنان برگشاد
  • بر آن کس که جانش به آهن گزم
    بسي جامها در سکاهن رزم
  • در آمد به غريدن ابر سياه
    ز ماهي تف تيغ برشد به ماه
  • ز بس شورش رق روئينه طاس
    به گردون گردان در آمد هراس
  • ز منقار پولاد پران خدنگ
    گره بسته خون در دل خاره سنگ
  • چو لشگر زبون شد در اين تاختن
    به خود بايد اين رزم را ساختن
  • به ياران خود گفت کاين صيد خام
    کجا جان برد چون در آيد به دام
  • چو بدخواه کين در خروش آورد
    ستيزنده را خون به جوش آورد
  • بدينگونه تا شب درآمد بسر
    نشد زخم کس در ميان کارگر
  • کنم با تو کاري در اين کارزار
    که اندر گريزي به سوراخ مار
  • در آن سيل کز پاي شد تا به فرق
    يکي تشنه مانده يکي گشته غرق
  • يکي درع رخشنده چشمه دار
    که در چشم نامد يکي چشمه وار
  • ز بيم چکاچک که آمد ز تير
    کفن گشت در زير جوشن حرير
  • ز بس زنگي کشته بر خاک راه
    زمين گشته در آسمان رو سياه
  • عقيق از شبه آتش افروخته
    شبه گشته در آسمان سيه سوخته
  • ستيز دو لشگر چو از حد گذشت
    زمانه يکي را ورق در نوشت
  • در آن تاختن لشگر روميان
    به زنگي کشي بسته هر سو ميان
  • سکندر به شمشير بگشاد دست
    به بازار زنگي در آمد شکست
  • ز هر سو کشان زنگيي چون نهنگ
    به گردن در افسار يا پالهنگ
  • در آن وادي از زنگيان کس نماند
    وگر ماند جز بخش کرکس نماند
  • گروهي که بر پيل کردند زور
    فتادند چون پيله در پاي مور
  • شه آن وحشيان را که بود از حبش
    نفرمود کشتن در آن کشمکش
  • ز بس غارت آورردن از بهر شاه
    غنيمت نگنجيد در عرضگاه
  • هم از زر کاني هم از لعل و در
    بسي چرم و قنطارها کرده پر
  • به عبرت در آن کشتگان بنگريست
    بخنديد پيدا و پنهان گريست
  • که چندين خلايق در اين داروگير
    چرا کشت بايد به شمشير و تير
  • درين پرده کج سرودي مگوي
    در اين خاک شوريده آبي مجوي
  • بيا ساقي از مي مرا مست کن
    چو مي در دهي نقل بر دست کن
  • برومند باد آن همايون درخت
    که در سايه او توان برد رخت
  • که چون رومي از زنگي آنکين کشيد
    سکندر کجا رخش در زين کشيد
  • چو لختي زمين ز آن طرف در نوشت
    ز پهلوي وادي درآمد به دشت
  • به هر منزلي کو علم برکشيد
    در آن منزل آمد عمارت پديد
  • به گنج و به فرمان در آن ريگ بوم
    عمارت بسي کرد بر رسم روم
  • ز دريا گذر کرد و آمد به روم
    جهان نرم در زير مهرش چو موم
  • نه بر جاي خود پاسخي ساز کرد
    در کين پوشيده را باز کرد
  • در طعنه بر روميان بسته شد
    همان رومي از بددلي رسته شد
  • در اين آسيا دانه بيني بسي
    به نوبت درآس افکند هرکسي
  • جهان بينم از ميل جوينده پر
    يکي سوي دريا يکي سوي در
  • نه بينم کسي را در اين روزگار
    که ميلش بود سوي آموزگار
  • جهان گير در سايه تاج و تخت
    نگيرد جهان با تو اين کار سخت
  • علم بر فلک زن که عالم تراست
    به دولت در آويز کان هم تراست
  • شه از نصرت مصر و تاراج زنگ
    به چهره در آورده بود آب و رنگ
  • گذشت از قضا بر يکي کوهسار
    که بود از بسي گونه در وي شکار
  • در آن معرکه راند شه بارگي
    همي بود بر هر دو نظارگي
  • شگفتي فرومانده شه زان شمار
    که در مغز مرغان چه بود آن خمار
  • که چون در جهان ريزش خون بود
    سرانجام اقبال او چون بود
  • به تدبير بنشست با انجمن
    چو سرو سهي در ميان چمن
  • تو زو بيش در لشگر آراستن
    خراج از زبونان توان خواستن
  • ببيني که روزي هم آزار او
    کسادي در آرد به بازار او
  • دد و دام را شير از آنست شاه
    که مهمان نوازست در صيدگاه
  • تو آن شيرگيري که در وقت جنگ
    ز شمشير تو خون شود خاره سنگ
  • چو با تيغ تو سرکشي ساختند
    به جز سر چه در پايت انداختند
  • همان در حروف خط هندسي
    تو غالب تري گر سخن بررسي
  • به مغلوبم و غالب چو بشتافتيم
    در آن فتح غالب تو را يافتيم
  • چو پيروز بود آن نمونش به فال
    در اين هم توان بود پيروز حال
  • تو نيز ار در آن آينه بنگري
    به دست آري آيين اسکندري
  • چه بنديم دل در جهان سال و ماه
    که هم ديو خانست و هم غول راه
  • از آن گنج کاورد قارون به دست
    سرانجام در خاک بين چون نشست
  • مي ناب در جام شاهنشهي
    گهي پر همي کرد و گاهي تهي
  • به هر نسبتي کامد از بانگ چنگ
    سخن شد بسي در نمطهاي تنگ
  • به هر جرعه مي که شه مي فشاند
    مهندس درختي در او مي نشاند
  • در آن بزم آراسته چون بهشت
    گل افشان تر از ماه ارديبهشت
  • زبوني چه ديدي تو در کار ما
    که بردي سر از خط پرگار ما
  • چنان ديد در قاصد راه سنج
    که از جوش دل مغزش آمد به رنج
  • که را در خرد راي باشد بلند
    نگويد سخن هاي ناسودمند
  • در آن گوهرين گنج بن ناپديد
    بدي خايه زر خداي آفريد
  • سپهر آن بساط کهن در نوشت
    بساطي دگر ملک را تازه گشت
  • تو با آنکه داري چنان توشه اي
    رها کن مرا در چنين گوشه اي
  • تو را ملکي آسوده بي داغ و رنج
    مکن ناسپاسي در آن مال وگنج
  • ز من آنچه بر نايدت در مخواه
    چنان باش با من که با شاه شاه
  • در آموختنش راز آن پيشکش
    بدان تعبيه شد دل شاه خوش
  • زره چون در آمد بر شاه روم
    فروزنده شد همچو آتش ز موم
  • متاعي که در سله خويش داشت
    بياورد و يک يک فرا پيش داشت
  • همان گوي را مرد هيئت شناس
    به شکل زمين مي نهد در قياس
  • به يک لحظه مرغان در او تاختند
    زمين را ز کنجد بپرداختند
  • زمين در زمين تا به اقصاي روم
    بجوشيد دريا بلرزيد بوم
  • علف در زمين گشت چون گنج گم
    ز نعل ستوران پيگانه سم
  • ز عالم کسي سر برآرد بلند
    که در کار عالم بود هوشمند
  • فرستاد تا لشگر از هر ديار
    روانه شود بر در شهريار
  • شه از کار دارا و پيگار او
    سخن راند و پيچيد در کار او
  • چه تدبير باشد در اين رسم و راه
    کزو کار بر ما نگردد تباه
  • چنان در دل آيد جهان ديده را
    همان زيرکان پسنديده را
  • کهن باغ را وقت نو کردنست
    نوان در حساب درو کردنست
  • ز خصم تو چون مملکت گشت سير
    به خصم افکني پاي در نه دلير
  • تنوري چنين گرم در بند نان
    ره انجام را گرم تر کن عنان
  • کجا شاه را پاي ما را سر است
    دلي کو کز اين داوري بر در است
  • سکندر چو در حکم آن داوري
    ز لشگر کشان يافت آن ياوري
  • جهان يک نواله ست پيچيده سر
    در او گاه حلوا بود گه جگر
  • زمين گر بضاعت برون آورد
    همه خاک در زير خون آورد
  • چو فرياد را در گلو بست راه
    گلو بسته به مرد فرياد خواه
  • چو در کوي نابخردان دم زني
    به ار داستان خرد کم زني
  • که چون شاه روم آمد آراسته
    همش تيغ در دست و هم خواسته
  • خبر گرم شد در همه مرز و بوم
    که آمد برون اژدهائي ز روم