167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان سيف فرغاني

  • مراست سوي تو اي رشک ماه ذره دليل
    مراست در رهت اي آفتاب سايه رفيق
  • در وصال طلب مي کند چو ماهي آب
    دل صدف صفتم اي غم تو بحر عميق
  • چومرغ در قفس وهمچو ماهي اندر دام
    همي تپد دل تنگم درين گرفته مضيق
  • در دندان بنماي از لب همچون آتش
    تا زشرم آب شود بار دگر مرواريد
  • ريسمان مژه ام را بدر اشک اي دوست
    چند چون رشته کشد عشق تو در مرواريد
  • غلام خنده شدم کو روان وپيدا کرد
    ترا زپسته شکر وزعقيق خندان در
  • چو چشمه خضر اندر ميان تاريکي
    لب تو کرده نهان اندرآب حيوان در
  • سؤال بوسه مارا زلب جوابي ده
    بزير لعل چوشکر مدار پنهان در
  • دلم مفرح ياقوت يابد آن ساعت
    که از دهان توآيد مرا بدندان در
  • بچون تو محتشمي بي بها سخن ندهم
    بده زلعل شکربار قند وبستان در
  • دهانت معدن لؤلوست با همه تنگي
    بده زکات که مستظهري بچندان در
  • حصول گوهر وصل تو سخت دشوارست
    بدست همچو مني خود نيايد آسان در
  • گرازلبت بسخن بوسه يي خوهم ندهي
    شکرگران چه فروشي چوکردم ارزان در
  • سخن درشت چو کردم خرد بنرمي گفت
    غلط مکن که نسايد کسي بسوهان در
  • بنزد تو سخن آورد سيف فرغاني
    کسي بمصر شکر چون برد بعمان در
  • زشاعران سخن عاشقان جان پرور
    طلب مکن که زهر بحر يافت نتوان در
  • برسر کوي تو ازديده همي بارم در
    اي سرکوي تو چون تاج سزاي گوهر
  • اي دو عالم زتو پر، روي ترا در جهتي
    وجه تعيين متعذر چو قفاي گوهر
  • نثر در کرد بدين نظم ضميرم آري
    دل من هست زمهر تو وعاي گوهر
  • کارداران تواند اندر جهان خاک وآب
    اي فتاده آتش عشق تو مارا در نهاد
  • در ره وصف تومسکين سيف فرغاني چه گفت
    اسب عقلم سم فگند ومرغ وهمم پر نهاد
  • زآفتاب حسن تو افتاد بر دل نور عشق
    پرتو خورشيد در اجزاي کان گوهر نهاد
  • پادشاهان را جهان بخشيد ومارامهر خود
    ديگران راسنگ ومارا در ترازو زر نهاد
  • چون توانم حال خود پوشيد چون عشقت مرا
    در گريبان مشک واندر آستين عنبر نهاد
  • زآن همي ترسم که با صد تيرگي مانند سيل
    در جهان خاکت آب زندگاني بگذرد
  • خويشتن درآتش عشقي فگن تا نفس تو
    در شرف زين مردم آبي وناني بگذرد
  • ازبراي قوت جان در دست مير اشکار عشق
    گوشت بيند زين سگان استخواني بگذرد
  • آتش شوقت چو در دل تيز گردد جان تو
    همچو روح القدس ازين چرخ دخاني بگذرد
  • اي که گر در کويت آيد سيف فرغاني دمي
    بي درنگ از حد ايام زماني بگذرد
  • توهمچو گنج پنهاني ومن در جست وجوي تو
    درين ويرانها عمريست تا چون مار مي گردم
  • چوتو آگاهي ازحالم که شب تا روز در کويت
    خلايق جمله درخوابند ومن بيدار مي گردم
  • بسان آسيا سنگم بآب چشم خود گردان
    مرا تا دانه يي باقيست در انبار مي گردم
  • چودارم در رهش پيدا سري بربسته چون نامه
    کنم پادرشکم پنهان وچون طومار مي گردم
  • کرد در ماتم جان ديده تر وجامه کبود
    خشک مغزي دو بادام سياهت مارا
  • در دل بنده چو سوداي کسي رخت نهد
    بشکند عشق تو هنگامه آن سودا را
  • رسن زلف تو در گردن جانم افتاد
    عاقبت مار کشد مردم مار افسا را
  • بلبل بستان حسنت سيف فرغاني منم
    غلغلي افگنده ام در عالم از الحان خويش
  • غلام وار همي کن اياز را خدمت
    که خواجه چاکر بنده است در امارت عشق
  • کسي که در غمش ازچشم خون همي باريد
    فراغت از مژه اشکبار من دارد
  • درين ميانه بدست کسي دهد دولت
    گل وصال که در پاي خار من دارد
  • در روضه دلي که غم عشق بيخ کرد
    کي شعبه محبت اغيار گل کند
  • بر هر ورق که ذکر جمالش نوشت سيف
    شايد که در سفينه اشعار گل کند
  • در فراق يار يوسف حسن مي داني که من
    همچو يعقوبم مقيم بيت احزان عرضه دار
  • در دلبران شمايل آن دلستان کجاست
    درخاک کي لطافت ماء معين بود
  • لعل لب تو گنج گهر را بها شکست
    خرمهره را چه قيمت در ثمين بود
  • کس نيست در زمانه که باتو بنيکويي
    چون مه بآفتاب بخوبي قرين بود
  • بسوز سينه وآب ديده چون شمع
    بشب در خدمت يار ايستاده
  • سر گردون بزير پاي دارد
    خرم در تحت اين بار ايستاده
  • دارم اميد که منسوخ نگردد بفراق
    آيت رحمت وصل توکه در شان منست
  • تا بوصلت نشوم جمع نگويم با کس
    آنچه در فرقت تو حال پريشان منست