167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان سيف فرغاني

  • گردن کشان حسن را در زر پاي تست سر
    اي پست پيش قامتت بالاي سرو ونارون
  • مرا که در تن بي قوتست جاني خشک
    زعشق ديده تر دارم ودهاني خشک
  • بر توانگر و درويش شکر کم گويد
    گدا چو از در حاتم رود بناني خشک
  • زآه گرمم در چشمه دهان آبي
    نماند تا بزبان تر کنم لباني خشک
  • طبع شورانگيز را بر جان عاشق حکم نيست
    آتش نمرود را تاثير نبود در خليل
  • بخورد دهر بسي همچو سيف فرغاني
    هنوز در شکم روزگار سيري نيست
  • منشور نيکويي ز در او همي دهند
    سلطان ماه را که زاستاره لشکرست
  • جان را بوصف صورت تو رويها نمود
    معني ناپديد که در لفظ مضمرست
  • بر آدمي براي تو در بسته ام وليک
    بازآ که بر پري همه ديوارها درست
  • در وصف خوبي تو تعجب همي کنند
    کين شيوه شعر شعر کدامين سخن ورست
  • بر خاک تيره ريخته همچون در از صدف
    اين قطرهاي صافي از ابر مکدرست
  • در وصف دوست کاغذ ديوان شعر من
    کي چون مداد خشک شود چون سخن ترست
  • آنچه عشقت با دل ما مي کند
    موج در اطراف دريا مي کند
  • آن سر گيسوي همچون سلسله
    عقل را زنجير در پا مي کند
  • در خراميدن قد چون سرو او
    کار صد دل زير وبالا مي کند
  • در جهان هيچ چيز جز عشقت
    بهر مستي ما شراب نداشت
  • دل که در وي نباشد آتش عشق
    چشمه زندگيش آب نداشت
  • در جهان هرچه مي خوهي مي کن
    که جهان آفرين جهان بتو داد
  • در جهان نيکوان بسي بودند
    بنده خود را ازآن ميان بتو داد
  • هرکه يک روز در رکاب تو رفت
    گر بدوزخ بري عنان بتو داد
  • بخ بخ اي دل (که) دوست در پيري
    اينچنين دولت جوان بتو داد
  • بر در دوست سيف فرغاني
    سگ درون رفت و آستان بتو داد
  • در همه شهر دل نماند درست
    تا چنان زلف پر شکن داري
  • در فراق تو سيف فرغاني
    مي کند صبر و خويشتن داري
  • ما جان فداي آن رخ نيکوش مي کنيم
    در مه نظر از آرزوي روش مي کنيم
  • گر نقره (پيش) آيدوگر زر فتد بدست
    در کار يار سيم بناگوش مي کنيم
  • در کوي او دويم چو سگ هر شب وبروز
    برخاک راه خفته وخاموش مي کينم
  • ما در سماع خرقه خود چون قميص گل
    پاره ز عشق سرو قبا پوش مي کينم
  • سايه همت نيفتد بر زمين وآسمان
    هر کرا طالع شود خورشيد مهرت در ضمير
  • ما همچو زبان بهر دهان در
    بهر لب بي دهان اوييم
  • در بلاي عشق او بي اختيار افتاده ام
    گرچه اين مذهب ندارم کآدمي مختار نيست
  • گفت در عالم فرديت خود او احديست
    که بخوبي نتوان گفت که ثاني دارد
  • مشتاق تو در جهان نمي گنجد
    سيمرغ تو آشيان نمي خواهد
  • هرتير که عشق راست در جعبه
    جز ابروي تو کمان نمي خواهد
  • عندليبم ز چمن دور زبانم بستست
    آن زمان در سخن آيم که بگلزار رسم
  • دوست پيغام فرستاد که در فرقت من
    صبر کن گرچه بسالي بتو يکبار رسم
  • من برنگين سخنان ازتو نيابم بويي
    ور چه در گفتن طامات بعطار رسم
  • سيف فرغاني در کار تويي مانع من
    پايم از دست بهل تا بسر کار رسم
  • بسي لطيفه بجز حسن در تو موجودست
    بجز شکوفه چه داري بر شجر دانم(؟)
  • بروي حاجت من بسته باد چون ديوار
    بجز در تو اگر من دري دگر دانم
  • تشنه بر خاک در جانان بمير
    ور بگويد آب حيوان ترک کن
  • از لطف وحسن يارم در جمع گل عذاران
    چون برگلست شبنم چون بر شکوفه باران
  • در صحبت رقيبان هست آن نگار دايم
    شمعي بپيش کوران گنجي بدست ماران
  • در دوستيت خلقي با من شدند دشمن
    رستم فرونماند از حرب خرسواران
  • در روزگار عشقش با غم بساز اي دل
    کين غم جدا نگردد ازتو بروزگاران
  • اي عقل در غم او يکدم مراچو سعدي
    (بگذار تا بگريم چون ابر نوبهاران)
  • عهد خسرو نديد از شيرين
    شر و شوري که در زمان شماست
  • چون دلم بي عشق بيني شمع رويت برفروز
    بهر اين افسرده آتش در زمستان تازه کن
  • بکارگاه جمال تو در همي سازند
    سمن ببوي بنفشه شکر برنگ عقيق
  • مدام مستم چون ريخت ساقي جنت
    شراب عشق توم در دل چو جام رقيق