167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان سيف فرغاني

  • دلي کو جهانيست بردي، برو
    چه افتاده يي در پي جان ما
  • چو يوسف به يعقوب خواهد رسيد
    سرورست در بيت احزان ما
  • روي گل درگلستان چون رنگ بررخسار يار
    بوي خوش مضمر درو چون جود در طبع کريم
  • در بهشتي کندرو عاصي ز دوزخ ايمنست
    بي جمال دوست رحمت را عذابي دان اليم
  • در خرابات جهان مستان خمر عشق را
    آب حيوان بي وصال او شراب من حميم
  • تو در مشاهده با ديگران ومن شده قانع
    زروي تو بخيال وز وصل تو بتمني
  • رنگي ز حسن در گل رويت نهاده اند
    کندر شکوفهاي ملون نديده ام
  • از کشتنم بتيغ تو اي دوست حاصلست
    ذوقي که در هزيمت دشمن نديده ام
  • زآن سان که سيف بر کوي تو خوار ماند
    خاشاک راه بر در گلخن نديده ام
  • من چو در دل ننشاندم بجز او چيزي را
    دوست برخاست وبنشاند بجاي خويشم
  • درويش در سماع قدم بر فلک نهد
    آتش چو برفروزد بالا طلب کند
  • در وي بجاي خوف وطمع حرص مورچه است
    صوفي گه چون مگس همه حلوا طلب کند
  • در کوي عشق جاي نيابد کسي که او
    تا رخت خويشتن ننهد جا طلب کند
  • گر پاي سعي در سر کارم نهند خلق
    بي دست لطف تو نشود کار ساخته
  • حسن قضات بر طبق روي نيکوان
    در پسته طوطيان شکر بار ساخته
  • اي نخل بند صنع تو در باغ و بوستان
    ميوه زشاخ خشک وگل از خار ساخته
  • در محکم کلام تو هر حرف ونقطه را
    علمت کتاب خانه اسرار ساخته
  • سيف از دل صدف صفت خود پرازگهر
    صد بحر در سفينه اشعار ساخته
  • در حسن نباشد چوتو هرکس که نکوروست
    چون آب نباشد بصفا هرچه روانست
  • هر طفل که از مادر ايام بزايد
    در عشق شود پير اگرش بخت جوانست
  • پاي در بستر راحت نکنم وز غم او
    شب نخسبم که مرا درد سر از بالينست
  • دلستان تر نبود از شکن طره او
    آن خم وتاب که در گيسوي حورالعينست
  • در ره عشق که از هر دوجهانست برون
    دنيي اي دوست زمن رفت وسخن دردينست
  • اندرين معدن که مردان آستين پر زر کنند
    خويشتن را همچو طفلان خاک در دامن مکن
  • در معرض رخ تو نيارد کشيد تيغ
    خورشيد را گر از مه وانجم بود سپاه
  • از حسن تو بعشق در آويخت جان ودل
    بادش بزد بآب درآميخت خاک راه
  • در روي ما چنان بارادت نظر کني
    کآهو سوي سگان شکاري کند نگاه
  • لطفي بکن زقهر خودم در پناه گير
    کز قهر تو بلطف تو دارم گريزگاه
  • در ملک پنج نوبه زنم گرمرا شود
    يکره ميسر از دو لب تو سه چار بوس
  • آنکس که عاشقانرا در زير لب نهان
    دشنام مي دهد ندهد آشکار بوس
  • در باغ بهر سبزه که مانند خط تست
    خواهد دهان گل زلب جويبار بوس
  • دوش در مجلس ما بود زروي دلبر
    طبقي پر زگل وپسته وبادام وشکر
  • عقل در سايه حيرت شده زآن رو ودهان
    که زخورشيد فزونست وز ذره کمتر
  • در ملک آن فقير که باشد غني بعشق
    مسکين شمر توانگر وسلطان گدا بود
  • چو برکنار فتاد ازتو سيف فرغاني
    ازآب ديده (خود) در ميان جيحونست
  • ازو بپرس که دست از دلم نمي دارد
    زمن مپرس که در دست او دلت چونست
  • کسي کو بهر جاي خوش نيست با تو
    مبادا برو هيچ جا در جهان خوش
  • من از ناخوشي فراق تو خسته
    تو در خلوت وصل با ديگران خوش
  • نه عاشق بود کش بخوردن نباشد
    غم عشق تو همچو در قحط نان خوش
  • که هر ذره يي بر زمين در تو
    چو خورشيد وماهند بر آسمان خوش
  • بترک دو عالم نمازي نيت کن
    در دوست را همچو قرآن بخوان خوش
  • شور بختي را که با تلخي اندوهت خوشست
    دوستي جان شيرين در دلش نگرفت جاي
  • گرچه گردون شان نهد در راه تو سربر قدم
    بر سر گردون گردان عاشقان بينند پاي
  • طاير ميمون نخواهدشد زشؤم بخت خويش
    جغد را گر سالها در زير پر گيرد هماي
  • بسيار بهر سو شدم اندر طلب تو
    ني ازتو گذشتم (من) وني در تو رسيدم
  • چون ذره در سايه کسم روي نمي ديد
    امروز چو خورشيد بهر جاي پديدم
  • در عشق که از غصه کند پير جوان را
    کامل شوم ارچند که ناقص چو مريدم
  • سيفم که بريدم زهمه نسبت خود ليک
    در گفتن طامات چو عطار فريدم
  • زير اين خرقه دوستان داري
    همچو جان در قباي تن مستور
  • حزن بر عاشق تو بسته در خواب وليک
    آستان تو شده بالش شب بيداران