نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان سيف فرغاني
دلي کو جهانيست بردي، برو
چه افتاده يي
در
پي جان ما
چو يوسف به يعقوب خواهد رسيد
سرورست
در
بيت احزان ما
روي گل درگلستان چون رنگ بررخسار يار
بوي خوش مضمر درو چون جود
در
طبع کريم
در
بهشتي کندرو عاصي ز دوزخ ايمنست
بي جمال دوست رحمت را عذابي دان اليم
در
خرابات جهان مستان خمر عشق را
آب حيوان بي وصال او شراب من حميم
تو
در
مشاهده با ديگران ومن شده قانع
زروي تو بخيال وز وصل تو بتمني
رنگي ز حسن
در
گل رويت نهاده اند
کندر شکوفهاي ملون نديده ام
از کشتنم بتيغ تو اي دوست حاصلست
ذوقي که
در
هزيمت دشمن نديده ام
زآن سان که سيف بر کوي تو خوار ماند
خاشاک راه بر
در
گلخن نديده ام
من چو
در
دل ننشاندم بجز او چيزي را
دوست برخاست وبنشاند بجاي خويشم
درويش
در
سماع قدم بر فلک نهد
آتش چو برفروزد بالا طلب کند
در
وي بجاي خوف وطمع حرص مورچه است
صوفي گه چون مگس همه حلوا طلب کند
در
کوي عشق جاي نيابد کسي که او
تا رخت خويشتن ننهد جا طلب کند
گر پاي سعي
در
سر کارم نهند خلق
بي دست لطف تو نشود کار ساخته
حسن قضات بر طبق روي نيکوان
در
پسته طوطيان شکر بار ساخته
اي نخل بند صنع تو
در
باغ و بوستان
ميوه زشاخ خشک وگل از خار ساخته
در
محکم کلام تو هر حرف ونقطه را
علمت کتاب خانه اسرار ساخته
سيف از دل صدف صفت خود پرازگهر
صد بحر
در
سفينه اشعار ساخته
در
حسن نباشد چوتو هرکس که نکوروست
چون آب نباشد بصفا هرچه روانست
هر طفل که از مادر ايام بزايد
در
عشق شود پير اگرش بخت جوانست
پاي
در
بستر راحت نکنم وز غم او
شب نخسبم که مرا درد سر از بالينست
دلستان تر نبود از شکن طره او
آن خم وتاب که
در
گيسوي حورالعينست
در
ره عشق که از هر دوجهانست برون
دنيي اي دوست زمن رفت وسخن دردينست
اندرين معدن که مردان آستين پر زر کنند
خويشتن را همچو طفلان خاک
در
دامن مکن
در
معرض رخ تو نيارد کشيد تيغ
خورشيد را گر از مه وانجم بود سپاه
از حسن تو بعشق
در
آويخت جان ودل
بادش بزد بآب درآميخت خاک راه
در
روي ما چنان بارادت نظر کني
کآهو سوي سگان شکاري کند نگاه
لطفي بکن زقهر خودم
در
پناه گير
کز قهر تو بلطف تو دارم گريزگاه
در
ملک پنج نوبه زنم گرمرا شود
يکره ميسر از دو لب تو سه چار بوس
آنکس که عاشقانرا
در
زير لب نهان
دشنام مي دهد ندهد آشکار بوس
در
باغ بهر سبزه که مانند خط تست
خواهد دهان گل زلب جويبار بوس
دوش
در
مجلس ما بود زروي دلبر
طبقي پر زگل وپسته وبادام وشکر
عقل
در
سايه حيرت شده زآن رو ودهان
که زخورشيد فزونست وز ذره کمتر
در
ملک آن فقير که باشد غني بعشق
مسکين شمر توانگر وسلطان گدا بود
چو برکنار فتاد ازتو سيف فرغاني
ازآب ديده (خود)
در
ميان جيحونست
ازو بپرس که دست از دلم نمي دارد
زمن مپرس که
در
دست او دلت چونست
کسي کو بهر جاي خوش نيست با تو
مبادا برو هيچ جا
در
جهان خوش
من از ناخوشي فراق تو خسته
تو
در
خلوت وصل با ديگران خوش
نه عاشق بود کش بخوردن نباشد
غم عشق تو همچو
در
قحط نان خوش
که هر ذره يي بر زمين
در
تو
چو خورشيد وماهند بر آسمان خوش
بترک دو عالم نمازي نيت کن
در
دوست را همچو قرآن بخوان خوش
شور بختي را که با تلخي اندوهت خوشست
دوستي جان شيرين
در
دلش نگرفت جاي
گرچه گردون شان نهد
در
راه تو سربر قدم
بر سر گردون گردان عاشقان بينند پاي
طاير ميمون نخواهدشد زشؤم بخت خويش
جغد را گر سالها
در
زير پر گيرد هماي
بسيار بهر سو شدم اندر طلب تو
ني ازتو گذشتم (من) وني
در
تو رسيدم
چون ذره
در
سايه کسم روي نمي ديد
امروز چو خورشيد بهر جاي پديدم
در
عشق که از غصه کند پير جوان را
کامل شوم ارچند که ناقص چو مريدم
سيفم که بريدم زهمه نسبت خود ليک
در
گفتن طامات چو عطار فريدم
زير اين خرقه دوستان داري
همچو جان
در
قباي تن مستور
حزن بر عاشق تو بسته
در
خواب وليک
آستان تو شده بالش شب بيداران
صفحه قبل
1
...
1289
1290
1291
1292
1293
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن