نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
هفت پيکر نظامي
بر دويدند بر دو چاره سگال
روبهان پيش و گرگ
در
دنبال
دامن دلبرش گرفته به چنگ
چون دري
در
ميانه دو نهنگ
بانگ بر وي زدند کاين چه فنست
در
خصال تو اين چه اهرمنست
تا ز بنگه رسيد خواجه فراز
شمع را ديد
در
ميان دو گاز
در
خجالت ز سرزنش کردن
زخم اين و قفاي آن خوردن
ليک چون عصمتي بود
در
راه
نتوان رفت باز پيش گناه
توبه کردم به آشکار و نهان
در
پذيرفتم از خداي جهان
که اگر
در
اجل بود تأخير
وين شکاري بود شکار پذير
در
ناسفته را به مرجان سفت
مرغ بيدار گشت و ماهي خفت
چون سمن سينه زين سخن پرداخت
شه
در
آغوش خويش جايش ساخت
چشم نيلوفر از شکنجه خواب
جان
در
انداخته به قلعه آب
گل کافور بوي مشک نسيم
چون بناگوش يار
در
زر و سيم
زند باف از بهشت نامه زند
در
شب آورد و خواند حرفي چند
شه چو از فتنه يافت آگاهي
در
بلا ديد عافيت خواهي
پيشتر زانکه
در
سرآيد دام
دامن از مي کشيد و دست از جام
تا وزارت به حکم نرسي بود
در
وزارت خداي ترسي بود
در
ده و شهر جز نفير نبود
سخني جز گرفت و گير نبود
تا
در
آن مملک به اندک سال
هيچکس را نه ملک ماند و نه مال
از زر و گوهر و غلام و کنيز
در
ولايت نماند کس را چيز
در
نواحي نه گاو ماند و نه کشت
دخل را کس فذالکي ننوشت
بر زمين هيچ دخل و دانه نماند
لاجرم گنج
در
خزانه نماند
در
تک و تاب زانکه تاخته بود
مغزش از تشنگي گداخته بود
هر چه
در
خانه داشت ما حضري
پيشش آورد و کرد لابه گري
پاس مي داشتم به راي و به هوش
در
خطاي کسم نيامد گوش
نرم کرد آن غم درشت مرا
در
جگر کار کرد و کشت مرا
گله اي را که کارسازي کرد
در
سر کار عشقبازي کرد
چون
در
آن روزنامه کرد نگاه
روز بر وي چو نامه گشت سياه
ديد سرگشته يک جهان مجروح
نام هر يک نبشته
در
مشروح
گفته
در
شرح هاي ماتم و سور
کشتن از شه شفاعت از دستور
چون ز حشمت کنم درش را دور
در
شب تيره به نمايد نور
راست روشن درآمد از
در
کاخ
رفت بر صدرگاه خود گستاخ
شه
در
او ديد خشمناک و درشت
بانگ برزد چنانکه او را کشت
حق نعمت شناختن
در
کار
نعمت افزون دهد به نعمت خوار
زين سخن صد هزار چنبر ساخت
همه
در
گردن وزير انداخت
چون بدان قهرمان
در
آمد قهر
شه منادي روانه کرد به شهر
تا ستمديدگان
در
آن فرياد
داد خواهند و شه دهدشان داد
کرد شخص دوم دعاي دراز
در
زمين بوس شاه بنده نواز
هرکسي را
در
آتشي داغيست
من بي چاره را همين باغيست
گفت ازين
در
گذر بهانه مساز
باغ بفروش و رخت وا پرداز
وز پي آن که
در
تظلم گاه
اين تظلم نياورم بر شاه
رفتمي گه گهي به دريا بار
سودها ديدمي
در
آن بسيار
خواند و از من خريد با صد شرم
در
بها داشتم بسي آزرم
عوض عقد من که برد از دست
دست و پايم به عقده ها
در
بست
او ز من گوهر آوريده به چنگ
من ازو
در
شکنجه مانده چو سنگ
شد سه سال اين زمان که
در
بندم
روي شه ديده ديد و خرسندم
هيچ را نام کرده کين دهنست
نوش
در
خنده کين شکر شکنست
شمع را
در
سراي خويش افروخت
دل پروانه را به آتش سوخت
شده شغلم به کشور آرائي
حلقه
در
گوش من به مولائي
هيچ درمانده
در
نماند به بند
تا رهائي ندادمش ز گزند
پنج سال است تا
در
اين زندان
دورم از خانمان و فرزندان
چون به شخص ششم رسيد شمار
در
سر بخت خود شکست خمار
بنده آن نان به عافيت مي خورد
بر
در
شاه بندگي مي کرد
گر تو
در
ملک مي زني قلمي
من به شمشير مي زنم قدمي
کز سر کين وري و بدخوئي
در
حق من دعاي بد گوئي
هفت سالم درين خراس افکند
در
دو پايم کليد و داس افکند
او مرا
در
حصار کرده به فن
من بر ايوان او حصار شکن
شاه
در
بر گرفت زاهد را
شير کافر کش مجاهد را
تا مي پخته يافتن
در
جام
ديد بايد هزار غوره خام
داد فرمان که تخت بار زنند
بر
در
بارگاه دار زنند
آن جفا پيشه را که بود وزير
پاي تا سر کشيده
در
زنجير
همه طومارها بهم
در
پيخت
داد تا پيک پيش خسرو ريخت
لعل پيوند اين علاقه
در
کز گهر کرد گوش گيتي پر
عقل
در
گنبد دماغ سرش
داد از ين گنبد روان خبرش
در
زد آتش به هر يکي ناگاه
معني آن شد که کردش آتشگاه
در
چنان صيد و صيد ساختنش
بود بر صيد خويش تاختنش
از پي صيد مي نمود شتاب
در
بيابان و جايهاي خراب
بود غاري
در
آن خرابستان
خوشتر از چاه يخ به تابستان
گور
در
غار شد روان و دلير
شاه دنبال او گرفته چو شير
اسب
در
غار ژرف راند سوار
گنج کيخسروي رساند به غار
نه ره آن که
در
خزند به غار
نه سرباز پس شدن به شکار
شاه جستند و غار مي ديدند
مهره
در
مغز مار مي ديدند
خسرو پيلتن به نام خداي
کي
در
اين تنگناي گيرد جاي
بانگي آمد که شاه
در
غارست
باز گرديد شاه را کارست
گل طلب کرد و خار
در
بريافت
تا پسر بيش جست کمتر يافت
تا چهل روز خاک مي کندند
در
جهان گورکن چنين چندند
آنکه او را بر آسمان رختست
در
زمين باز جستنش سخت
در
زمين جرم و استخوان باشد
و آسماني بر آسمان باشد
خانه خاکدان دو
در
دارد
تا يکي را برد يکي آرد
اي سه گز خاک و پهني تو گزي
چار خم
در
دکان رنگرزي
ديده کو
در
حجاب نور افتد
ز آسمان و فرشته دور افتد
طول و عرض وجود بسيارست
وانچه
در
غور ماست اين غارست
در
وي آهسته رو که تيز هشست
دير گير است ليک زود کشست
گر چه
در
داوري زبونکش نيست
از حسابش کسي فرامش نيست
در
هوائي کزان فسرده شوي
پيش از آن زنده شو که مرده شوي
از جهان پيش ازانکه
در
گذري
جان ببر تا ز مرگ جان ببري
در
دو چيز است رستگاري مرد
آنکه بسيار داد و اندک خورد
هر که
در
مهتري گذارد گام
زين دو نام آوري برارد نام
در
چنين ده کسي دها دارد
که بهي را به از بها دارد
در
جهان خاص و عام هر دو بسيست
نه که خاص اين جهان ز بهر کسيست
چه توان دل
در
آن عمل بستن
کو به عزل تو باشد آبستن
که خورد؟ نوش پاره اي
در
پيش
کز پي آن نخورد بايد نيش
نيش و نوش جهان که پيش و پسست
دردم و
در
دم يکي مگسست
نبود
در
حجاب ظلمت و نور
مهره خر ز مهر عيسي دور
در
ذهب دادنش به سائل خويش
زر مصري ز ريگ مکي بيش
تيغش آن کرده
در
صلابت سنگ
کاتش تيز با تراش خدنگ
ميوه اي دادمت ز باغ ضمير
چرب و شيرين چو انگبين
در
شير
حقه اي بسته پر ز
در
دارد
وز عبارت کليد پر دارد
در
دران رشته سر گراي بود
که کليدش گره گشاي بود
هر چه
در
نظم او ز نيک و بدست
همه رمز و اشارت خردست
لطف بسيار دخل اندک خرج
کرده
در
هر دقيقه درجي درج
صفحه قبل
1
...
1289
1290
1291
1292
1293
...
1680
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن