167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

ديوان فيض کاشاني

  • حساب کرده خود کن حساب در چه کني
    که ماند از پس و روز حساب در پيش است
  • گشائي چون در وصلم بهشت نقد مي بينم
    چو بندي بر رخم اين در شود نقد اين سرا دوزخ
  • اگر وصلست اگر هجران که دارد لذتي در غم
    مدام از عشق در جانم بهشتي هست يا دوزخ
  • اي خوش آنروزي که بازم در ره عشق تو سر
    هر که در عشق خدائي سر شود سرور شود
  • خود را چو حلقه بر در لطف تو ميزنم
    باشد بروي من در لطف تو وا شود
  • پا از گليم خويش مکش کي توان رسيد
    در گرد آنکه بر دو جهان در فراز کرد
  • در فکر اويم صبح و شام در ذکر خير او مدام
    کاهل نمي باشم دمي عشق اين تقاضا مي کند
  • در سر بوالهوس نگر چون شر و شور ميرود
    در دل ماست يار دل بر ره دور ميرود
  • (فيض) ميخواهد که با مستان کند هم مشربي
    بر در ميخانه آمد بهر او در وا کنيد
  • تن در بلاي عشق دهم هر چه باد باد
    سر در قفاي عشق نهم هر چه باد باد
  • درد چو در تو نيست هيچ بيهده در سخن مپيچ
    گرم سخن شدي تو (فيض) هست سخن وليک سرد
  • گر سر دهم نفس را آتش فتد در افلاک
    گر در چمن کشم آه دود از چمن برآيد
  • آتشي در من زند از من بسوزد ما و من
    گوش هستيهاي ما در حلقه يار آورد
  • چو در خيال درآئي همين تو باشي تو
    که در مقام فنا ما و او نمي گنجد
  • ز ره ملامت آئي و گر از در نصيحت
    چه کني بمست عشقي که در او اثر ندارد
  • گر در آتش بايدم رفتن در اين ره ميروم
    تا چو ابراهيم آن آتش گلستان ها شود
  • بي تو در نفيرم من در غم و زحيرم من
    خويش را بمن بنما تا شوم ز رويت شاد
  • گفتم سراي دل را ره کو و در کدام است
    گفتا بدل رهي نيست اين خانه در ندارد
  • شوخ آهو چشم من چون روي در صحرا کند
    بهر صيد از تير مژگان رخنه در دلها کند
  • عشق چون در دل کند جا پادشاه دل شود
    چون غلامان عقل را در پيش خود برپا کند
  • نميدانم چه افسون مي دمد در من که هر ساعت
    شود شوق من افزون تر شود در دم فراوان تر
  • از جان عجيب تر چه بود در سراي تن
    عشقست در سراي تن از جان عجيب تر
  • هر کسي عيبي که دارد ميکند پنهان ز خلق
    عيب جان را در سکوت و عيب ابدان در لباس
  • خيل دانايان که خوي حق در ايشان جاي کرد
    عيب معيوبان کنند از خلق پنهان در لباس
  • در آن کو صد بلا مي آيد از پس
    در آن کو صد خطر ميخيزد از پيش