نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.
گلستان سعدي
عقل
در
دست نفس چنان گرفتارست که مرد عاجز
در
دست زن گربز
صياد بي روزي
در
دجله ماهي نگيرد و ماهي بي اجل
در
خشک نميرد
شدت نيکان روي
در
فرج دارد و دولت بدان سر
در
نشيب
ديوان سلمان ساوجي
آفتابت
در
رکاب، و مشتري
در
کوکبه
آسمان زير علم، ماه علم خورشيد سا
در
شب هيجا سپاه فتح را تيغت دليل
در
ره تدبير، پير عقل را کلکت عصا
تا مگر وصل تو يکدم وصله کارم شود
در
فراقت پيرهن را ساختم
در
بر قبا
در
عبارات تو توضيحات منهاج نجات
در
اشارات تو کليات قانون را شفا
در
ساحت تو مروخه جنبان بود، شمال
در
مجلس تو مجمره گردان بود صبا
بازار خود ز سايه او سرد
در
تموز
پشت زمين به پشتي او گرم،
در
شتا
شبها که ماهتاب فتد
در
ميان آب
پيدا شود هزار صفا
در
ميان ما
خاک
در
سراي توکاکسير دولت است
در
چشم روشنان فلک گشته توتيا
در
آخر منشور ابد عهد تو تاريخ
در
اول احکام ازل نام تو طغرا
در
گور به عهد تو بنازد دل بهرام
در
عدل به عهدت بفرازد سر دارا
برداشتن تيغ و کمند ارچه گناه است
در
عهد تو هست اين همه
در
گردن اعدا
در
معشر زلف تو حرم روح قدس را
در
موقف کون تو مقام اهل صفا را
چو
در
معراج فکرت رو به منهاج کمال آرد
ملايک
در
دمند آواز سبحان الذي اسري
چون
در
، بر آستان توام بر اميد بار
باري بگو که حلقه بگوش مني
در
را
بهار شرح جمال تو داده
در
يک شرح
بهشت ذکر جميل تو کرده،
در
هر باب
نجوم کوکبه شاهي که
در
جميع امور
کواکب از
در
او يافتند فتح الباب
کنون پنج ماه است تا من اسيرم
به بغداد
در
،
در
بلا و مصايب
هر سحر مجمره بوي تو
در
دست شمال
هر نفس سلسله موي تو
در
دست صباست
گاه
در
حل حقايق نظرت موي شکافت
گاه
در
کشف حقايق قلمت چهره گشاست
موي
در
تاب شد از استره
در
خود پيچيد
کز سر جان نتوانست به يکدم برخواست
تا نهان شد آفتاب طلعتت
در
زير خاک
هر سحر پيراهن شب
در
بر گيتي قباست
در
حق باب شما آمد «علي بابها»
هر کجا فصلي درين باب است،
در
باب شماست
سنگها برسينه کوبان، جامها
در
نيل غرق
مي رود نالان فرات، آري ازين غم
در
عزاست
خيال سرو بلندت
در
آب مي جويم
زهي لطيف خيالي که
در
تصور ماست
منم که نيست مرا
در
سخات هيچ سخن
تويي که
در
سخن من ترا هزار سخاست
در
اموري که پي سد طريق فتن است
در
مقامي که گه قطع مهام بشرست
هرکجا سرزده
در
قلب سماک رمحت
در
دم رمح تو سربرزده نجم ظفرست
گشت
در
شرح ثنايت، قلمم سرگردان
روزگاري است که تا
در
سر کلک اين سوداست
دولت سراي سلطنتش رايه بهر سر
در
گوش کرده حلقه و چون حلقه بر
در
است
اگرچه غنچه کشيدست پاي
در
دامن
زده هواي دلش دست
در
گريبان است
در
غم شهدلبان شکرين تو مرا
تن بيمار گدازان چو شکر
در
لبن است
تا دلم
در
شکن زلف تو آرام گرفت
ديده من شده
در
خون دل خويشتن است
در
تن زباد برکه زره داشت
در
دمش
دربرکشيده چرخ ز پولاد جوشن است
زين پيش بود آب روان
در
تن چمن
و اکنون روان روشنش افسرده
در
تن است
در
سد باب فتنه گيتي سکندر است
در
قلع قلب دولت دشمن تهمتن است
داد اضداد جهان را داد عدلت لاجرم
آب
در
زنجير باد و باد
در
فرمان اوست
طاعت فکر تو
در
خود ننهادست فلک
در
نهاد فلک اين وضع مخمر شده است
در
ملک رحمتت
در
«هب لي » زد آسمان
يک گوشه از ولايت جاه و جلال يافت
در
تو نگيرد دمم، تو سخنم يادگير
ني دم باد صبا
در
گل خندان گرفت؟
در
درج
در
عقيق لبت نقد جان نهاد
جنسي عزيز يافت، بجايي نهان نهاد
قدر تو با سماک سنان
در
سنان فکند
صيت تو با شمال عنان
در
عنان نهاد
در
کام طفل خصم تو چون دايه شير کرد
گردون لعاب عقربيش
در
لبان نهاد
در
روز همت تو از افلاس محضري
بنوشت چرخ سفله و
در
دست کان نهاد
بس
در
آبدار که طبعم به دولتت
در
آستين و دامن آخر زمان نهاد
دانه
در
مشنو جز سخن دلکش خويش
کان سخن يافته جا
در
دل عمان باشد
هرگه که مهر روي تو
در
خاطر آورم
خورشيد سر ز روزن انديشه
در
کند
ني نبض باد داشت
در
آن روز جنبشي
ني طبع خاک بود
در
آن حال برقرار
صفحه قبل
1
...
127
128
129
130
131
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن