167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

ديوان سيف فرغاني

  • دل عاشق زشادي بي نصيب است
    فرح در بيت احزان مي نگنجد
  • دل تنگ احتمال عشق نکند
    سرير شه در ارمان مي نگنجد
  • درين ره سيف فرغاني نگنجيد
    وزغ در آب حيوان مي نگنجد
  • چه دلبري تو که نازاده مريم حسنت
    هزار عيسي گويا در آستين دارد
  • بزير سايه زلف از قفات مي تابد
    همان شعاع که خورشيد در جبين دارد
  • خط تو سلسله از مشک بر قمر بندد
    لب تو پاي مگس را در انگبين دارد
  • اي از خمار چشم تو آشوب در جهان
    وي لعل مدح گفته لبت را بصد زبان
  • جانست بوسه تو ومردم در انتظار
    تا کي بود که با تو رسد کار من بجان
  • بايد بسان نقطه سر خود گذاشتن
    پرگاروار اگر ننهي پاي در ميان
  • آب حيات راست چو آتش بسنگ در
    گويي که مضمرست درآن لعل درفشان
  • در عالمي که وهم اشارت بدان کند
    ني دوست راست منزل وني روح را مکان
  • چون لبت در دهن جام کند آب حيات
    خون ازين غصه برآرم چو صراحي زگلو
  • دست در گردن خود ساعد سيمين ترا
    کس نديدست مگر دولت زرين بازو
  • پيش يزيد قهرت همچون حسين ديدم
    در کربلاي شوقت چندين هزار کشته
  • در دست تو دل من چندين چه کار دارد
    کانگشت تو نيارد اندر شمار کشته
  • کز پي دانه در همچو صدف مي شايد
    غرق دريا شدن و تشنه باران بودن
  • درچشم تو روي مردمي پيدا
    در روي تو چشم مردمان خيره
  • سيف از در تو شکسته بازآمد
    چون لشکر کافر ازدر بيره
  • مژه در خون چو دست قصابست
    بي تو مر ديده سنايي را
  • اي سيف نکويان جهان قيد تو بودند
    در دام وي افتادي و ازجمله برستي
  • نه در ملک من چون تويي دوست دارم
    نه درحسن تو چون خودي يار داري
  • با رهي گربکني سرکشي و نازت خوب
    در سماع ار بروي جنبش وآرامت خوش
  • گرچه در عشق بسي رنج کشيدي زآغاز
    رو که چون قصه يوسف شود انجامت خوش
  • بنزد تو سخن آورد سيف فرغاني
    وگرنه لايق اين در کدام گوش بود
  • در ره سوداي او مباش کم از شمع
    گرنکشندت برو بمير درآن سوز
  • در سخن ارگرم گشت سيف ازآن گشت
    تا بدلي درفتد ازين سخنان سوز
  • بجان رسيد کنون کار سيف فرغاني
    سقيم در خطر و درد را دوايي ني
  • دلم رادر نظر آمد دهانت
    عجب چون آمد او را در نظر هيچ
  • ز وصف آن دهان من در شگفتم
    که مردم چون سخن گويند برهيچ
  • گفتمش يک سخن من بشنو در حق خويش
    زر طلب کرد که درگوش کند مرواريد
  • بآرزوي مجرد بساز در ره عشق
    که هر دو نيست مهياودست رس باهم
  • شرم دارد آفتاب ازروي تو
    ماه نو در حسرت از ابروي تو
  • سيف فرغاني در عشق تو مي گفت مگر
    شاخ اوميد مراوصل تو برخواهد بود
  • در ضميرش نگذشت آنک درخت عشقت
    آن نهاليست که هجرانش ثمر خواهدبود
  • دلبرا در دل من از غم تو سوداييست
    که مرا جان سر اندر سر آن خواهدشد
  • دل که در حوصله انده تو يک لقمه است
    تا غم تو بخورد جمله دهان خواهدشد
  • جان دهم در بهاي وصل تو ليک
    قيمت جان مختصر چه بود
  • سيف فرغاني چو سعدي نزد آن دلبر سخن
    در بدريا مي فرستي زر بمعدن مي بري
  • عاشقان را در ره عشق آرميدن شرط نيست
    وصل جانان را نصيب خويش ديدن شرط نيست
  • در جهان افسانه يي شد سيف فرغاني بعشق
    عاشقان هستند ليک از نامداري چاره نيست
  • عشق تا چنگ در دل من زد
    مطربش نالهاي زار منست
  • شب زافغان من نمي خسبد
    هر کرا خانه در جوار منست
  • سخني در هلاک من مي گفت
    غم عشق تو گفت کار منست
  • چون بگفت آيي، سخن اي دلبر شيرين زبان،
    ازشکر شاخيست گويي در دهان تنگ تو
  • در جهان دلبري اي راحت جان جفت نيست
    طاق ابروي ترا جزچشم پر نيرنگ تو
  • در سماع ار بنگري چون زير بابم درخورست
    نالهاي زار من با لحن تيزآهنگ تو
  • خيالت در دلم بنشست واين غم برنمي خيزد
    مرا يک تخت درخانه دو سلطان برنمي تابد
  • اگر در ديدن رويت نمايم سعي معذورم
    دلم با وصل خو کردست هجران برنمي تابد
  • خسرو بقصد جانم آهنگ کرده ومن
    اميد در تو شيرين فرهاد وار بسته
  • گر در دهانم آيد جز ذکر تو حديثي
    گردد زبان نطقم بي اختيار بسته