نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.
ديوان مسعود سعد سلمان
آنکه وصف او نگنجد هيچ کس را
در
يقين
وانکه نعت او نيايد هيچ کس را
در
گمان
تا همي دولت بود
در
دولت عالي به ناز
تا همي نعمت بود
در
نعمت باقي بمان
بر من رفته دل تفته دماغ از هجر او
شد سيه
در
گفتگو آمد جهان
در
مشغله
بدسگالان تو را جانها و دلها روز و شب
از غمان
در
وسوسه وز اندهان
در
ولوله
در
هر شکن زلف تو بندي و فريبي
در
هر نظر از چشم تو غنجي و دلالي
در
نعمت تو هر روز به موج آرم بحري
در
مدح تو هر روز به عرض آرم کاني
با وصلت هجران تو اي دوست نخواهم
کز وصلت تو
در
نورم و از هجر تو
در
نار
گويي هر زر و سيم که داشت
در
مغز دل
خاک به رخ برفشاند سنگ به دل
در
نهاد
تا شد گشاده ما را يک
در
به صحبتش
بر ما ز شادماني صد
در
فزون گشاد
بپا اندر جهان دايم که کيهان را تو
در
خوردي
بزي شادان به عالم
در
که عالم را تو مقصودي
در
تن خزد ز بويه وصل تو مور مور
در
من جهد ز انده هجر تو مار مار
سر
در
کشم به جامه
در
از شرم زير زير
گريم ز فرقت تو دل آزار زار زار
در
بزم تو گل است
در
آميخته به هم
با هم نثار زر بود و هم نثار گل
حق دستيار من شد و من دستيار عدل
من
در
پناه ايزد و دين
در
پناه من
امروزم ار ز هجر زدي
در
دو ديده خاک
بس شب که تو به وصل
در
او توتيا شدي
در
آتش و آبم کند ار چرخ عذاب
بيرون آيم چو زر و
در
زآتش و آب
آن را که تو
در
دلي خرد
در
سر اوست
وآن را که تو رهبري فلک چاکر اوست
در
محنت شو خوش و مکن نعمت ياد
شو
در
ده تن که داد کس چرخ نداد
من دوش که از هجر تو
در
تاب شدم
جان تو که گر چو شمع
در
خواب شدم
در
بسته به تو مهر و وفا يک عالم
مانده ز تو
در
خوف و رجا يک عالم
من گاه
در
آتش و گه اندر آبم
سنگم که به من هر چه رسد
در
يابم
من دوش که از هجر تو
در
تاب شدم
جان تو که گر چو شمع
در
خواب شدم
از بس تنگي که دارد اين چشم و دهان
نه گريه
در
اين گنجد نه خنده
در
آن
ديوان فيض کاشاني
سرها ز تو پر غلغله جانها ز تو پر ولوله
تنها ز تو
در
زلزله دلها ز تو
در
حالها
دادي بتانرا آب و رنگ
در
سينه دل مانند سنگ
در
شستشان دام بلا از زلف و خط و خالها
صفحه قبل
1
...
1286
1287
1288
1289
1290
...
6717
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن