نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
ديوان سيف فرغاني
ازمعجزات عشق تو ز آب حيات عشق تو
در
وکر سينه مرغ شد همچون سمندر آتشم
در
حضرت تو کآنجاسلطان کند غلامي
عشقت بداد مارا جامي بدوست کامي
در
سايه مانده بودم چون ميوه نارسيده
خورشيد عشقت آمد ازمن ببرد خامي
در
پيش صف خوبان از دلبري بيفگند
محراب ابروي تو سجاده امامي
اندام همچو آبت
در
جامه منقش
چون باده مروق اندر زجاج شامي
فرهاد وار
در
پس هر سنگ بي دليست
بيگانه خسروست که شيداي عشق تست
اي آسياي سودا اندر سرتو گردان
در
ناو قالب خود چون آب دان روان را
تو کرده اي زمستي
در
خانه دود هستي
تاريک دل نبيند آن شمع روشنان را
در
بوته مجاهده گشتم چو سيم صافي
اکنون زغش خويش برستم که کاه ديدم
دولت بصدر صفه الاالهم رسانيد
از بس که آستان و
در
لا اله ديدم
زهي از زلف تو جان حلقه
در
گوش
سماع قول تو نايد ز هر گوش
سخن گويي و رو
در
پرده داري
همه بي بهره اند از تو مگر گوش
تا عشق تو درين دل تاريک ره برد
شد نور شمع تعبيه
در
پيه خام چشم
چشمم زگريه گر برود هست
در
سرم
نور خيال روي تو قايم مقام چشم
اي دل زديده آب روان دار تا برد
روزي بسوي خاک
در
او سلام چشم
نور حسنيست درآن روي،بدان ملتفتم
من
در
آن آينه از بهر صفا مي نگرم
سيف فرغاني
در
غير نظر چند کني
گل چو دستم ندهد زآن بگيا مي نگرم
قلم عشق کند درج بنسخ کونين
در
خط علم تو مجموعه ما او حي را
در
کتب مي نگري،راه رو و کاري کن
کآينه حسن نبخشد رخ نازيبا را
تا تو
در
گوش دل خويش کني کردستند
پر ز لؤلوي معاني صدف اسما را
عاشق روي ترا
در
دين عشق
غير تو کفرست و ايمانش تويي
در
وصف تو که بهره ما زآن حکايتيست
آنکس فصيح تر که خموشي زبان اوست
ملک خسرو بود دنيا عشق ازو سيريم داد
شور شيرين
در
سرم رفت از شکر بازآمدم
در
شب ادبار من مرغ سعادت پر بکوفت
چون خروس از خواب خوش وقت سحر بازآمدم
آن صفا کز کفر عشقت
در
دلم تأثير کرد
هرگز آن حاصل نيايد زين مسلماني مرا
از لب افشاندي گهر تا زد کمان آرزو
تير حسرت
در
جگر زآن لعل پيکاني مرا
غوره
در
چشمم مکن چون ز اشک عنابي چکيد
ناردان بر روي ازآن ياقوت رماني مرا
ثابتم
در
کار و ازعشقش بگردم دايره است
زين ميان چون نقطه بيرون کرد نتواني مرا
در
هلاک من چو هجرانت سبک دستي نکرد
بر درت از بهر وصلست اين گرانجاني مرا
در
فراخاي جهان از ازدحام عاشقان
جاي جولاني نماند از تنگ ميداني مرا
از عطاهاي يد اللهي بدست خود بنه
در
دلم اسرار و آن اسرار را مستور دار
تا شکروار از مگس دردسري نبود مرا
انگبينم
در
درون پوشيده چون زنبوردار
پيش ازين تقصير کردم بعد ازين
در
حضرتت
همتم را بر اداي خدمتت مقصور دار
بنده عشق توام زآن پادشاهي مي کنم
دولتي دارم که
در
کويت گدايي مي کنم
بارگير نفس شان
در
هر قدم جاني بداد
تا بدين منزل رسانيدند بار خويش را
ديگران از ترک جان
در
راه جانان قاصرند
زين شتر دل همرهان بگسل مهار خويش را
هر زمان
در
حلقه زنجير زلفت مي کشند
يک جهان عاشق دل ديوانه سار خويش را
عقل
در
کفر و دين سخن گويد
عشق بيرون ازين سخن گويد
آن بيک شبهه
در
گمان افتد
وين ز حق اليقين سخن گويد
ما دو سر
در
يکي گريبانيم
چون جداما (ن) کند دو پيرهني
در
بهشت اميد ديدارست و گردد چون بهشت
هر مقامي کند رو جلوه کني ديدار خويش
هر بهاري
در
بر آرد شاهد زيباي گل
هر زمستان چون بسازدگلبني با خار خويش
بنده
در
وصف تو بسيار سخنها گفتي
اگر از آب نرفتي بزبان شيريني
اي گرفته زحديث تو جهان شيريني
از تو
در
کام دل ودر لب جان شيريني
شکر و شهد مرا بهر غذاي دل وجان
در
لب لعل تو دادند نشان شيريني
چند
در
حسرت خود کام کني تلخ مرا
از لب چون شکر خود بچشان شيريني
گر چه
در
عهد تو بسيار نکويان هستند
روح ليسيده زلبشان بزبان شيريني
در
دعوي هواي تو عشاق صادقند
زيرا که هست شاهد رويت گواهشان
خال تو ديده اند و بزلف تو داده دل
آن دانه
در
فگند درين دامگاهشان
با بال چون نگارگه جلوه
در
بهار
طاوس رشک برده زپر کلاهشان
صفحه قبل
1
...
1284
1285
1286
1287
1288
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن