نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.
ديوان سيف فرغاني
اي که
در
باغ نکويي بتو نبود مانند
گل برخسار نکو سرو ببالاي بلند
در
جهان گر نبود هيچ کسي غم نخورد
زآنکه درويش تو نبود بکسي حاجتمند
دست تدبير کسي پاي گشاده نکند
چون دلي را سر گيسوي توآرد
در
بند
در
عشق يار از سر جاني که داشتم
برخاستم که جان ننشيند بجاي يار
گر
در
رضاي يار رود جان و دل ازاو
عاشق بترک هردو بجويد رضاي يار
درمان ز کس طلب نکند دردمند دوست
در
عافيت نظر نکند مبتلاي يار
در
کتاب ما نمي گنجد حروف
درحساب ما نمي آيد عدد
صعب باشد
در
دل شوريده عشق
گرم باشد آفتاب اندر اسد
در
ره عشقت براق همتم
مي زند بر توسن گردون لگد
خامشي بهتر که نتوانم گرفت
خيمه گردون چو خرگه
در
نمد
عاشق از چرخ و ز انجم برترست
اختر عاشق نيايد
در
رصد
از کلام او خلايق بي خبر
وز مقام او ملايک
در
حسد
در
کوي عشق اگر تو گدايي کني منال
کاينجا تو باخزينه قارون نيامدي
گر کفش تو دريده (شود)
در
رهش مرنج
کاينجا تو با درفش فريدون نيامدي
اي شعر بهر نظم تو جز
در
صفات دوست
بسيار فکر کردم و موزون نيامدي
آن کو متاع جان نکند ترک، رخت او
در
خانه به که لايق بازار مانبود
آن مرد کاردان که همه ساله کار کرد
خاکش دهند مزد که
در
کار مانبود
در
کيسه قبول منه گر چه زر بود
آن نقد را که سکه دينار ما نبود
جان بداديم بپيش
در
آن يار که او
از پس پرده رخي همچو نگارستان داشت
خستم لب تو زآنکه دلم از تو خسته بود
وآنک بحکم شرع قصاص است
در
جروح
بآب چشم برين خاک
در
نهال اميد
بسي نشاندم و بسيار برنمي آيد
فصل بهار وصل چو دورست،غنچه وار
در
پوست مانده ام،بشکفتن نمي رسم
اندر صفات دوست چگويم سخن چو من
در
وصف حال خويش بگفتن نمي رسم
در
آن زمان که عرق کرده بود آدم را
بروي زرد زشرم گناه پيشاني
پس هر پرده همچون درنشستم
ولي نگشود
در
برما رخ تو
نظر
در
خود کنم باشد که روزي
ازين پرده شود پيدا رخ تو
هرکرا عشق تو
در
بزم بزم ازل جامي داد
گر چه مستي نکند تا بابد مخمورست
همه
در
بزم از دست (تو) نالم چون چنگ
تا که ابريشم رگ برتن چون طنبورست
در
شهر اگر زماني آن خوش پسر برآيد
ازهر دلي و جاني سوزي دگر برآيد
ازبهر چون تو دلبردر پاي چون تو گوهر
ازابر
در
ببارد وز خاک زر برآيد
باري بچشم احسان
در
سيف بنگراي جان
تا کار هر دو کونش زآن يک نظر برآيد
اي که
در
جلوه گه حسن تو چون طاوسي
ديگران پاي سياهند بپر پوشيده
تاچه معنيست درين صورت پنهان کرده
تا چه درست
در
اين حقه سرپوشيده
آفتابي که برهنه رو ميدان شماست
خلعت نور ز رخسار تو
در
پوشيده
گوهر مهر تودر طينت اين مشتي خاک
همچنانست که
در
آب حجر پوشيده
آتش هجر تو اندردل هر قطره آب
راست چون
در
رگ کانست گهر پوشيده
با چنين نقش که دارد زتو ديوار وجود
نشوي از پس هر پرده چو
در
پوشيده
اينت اعجوبه که
در
پيش دوکس بر يک چشم
منکشف باشد و بر چشم دگر پوشيده
حامل بار محبت شد وآگاه نبود
زآنک
در
زير رمادست شرر پوشيده
آشکارا نتوان کرد قضايي که براند
در
ميان عشق توچون سر قدر پوشيده
بشادي دل سيف فرغاني اي جان
بتو داده جان
در
عوض غم گرفته
برهنه گر شود آب روان جان بيني
چو
در
پياله شراب از قرابه بدنش
مرا که
در
طلبش خضروار مي گشتم
چوآب حيوان ناگاه بود يافتنش
عشقت آمد
در
درونم از حجاب خود برون
رفتم و اينجازبهر کشف آن راز آمدم
گر نوازي ور زني هرگز ننالم بي اصول
کز
در
تسليم با هرپرده دمساز آمدم
سيف فرغاني همي گويد بيا خونم بريز
زآنکه من
در
کشتن خود با تو انباز آمدم
درپيش شمع حسن تو بالي زدم برخاستم
پروانه وار ازعشق توافتاد
در
پرآتشم
گر خاطر چون بحر من
در
سخن راشد صدف
ازسينه پرسوز خود من کان گوهر آتشم
من آن چراغ دولتم از نور قدس افروخته
چون شمع
در
مشکاة دل دايم مصور آتشم
عشق آتشست وهيمه جان اين پرورش يابد ازآن
نوريست
در
کانون دل زين هيمه پرور آتشم
صفحه قبل
1
...
1283
1284
1285
1286
1287
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن