نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
هفت پيکر نظامي
باد گو رقص بر عبير کند
سبزه را مشک
در
حرير کند
رنج بر وقت رنج بردن تست
گنج شه
در
ورق شمردن تست
ابر بي آب چند باشي چند
گرم داري تنور نان
در
بند
هرچه تاريخ شهر ياران بود
در
يکي نامه اختيار آن بود
جهد کردم که
در
چنين ترکيب
باشد آرايشي ز نقش غريب
زان سخنها که تازيست و دري
در
سواد بخاري و طبري
چون از آن جمله
در
سواد قلم
گشت سر جمله ام گزيده بهم
تا عروسان چرخ اگر يک راه
در
عروسان من کنند نگاه
کس برين رشته گرچه راست نرفت
راستي
در
ميان ماست نرفت
در
هزار آب غسل بايد کرد
تا به آبي رسي که شايد خورد
من کزان آب
در
کنم چو صدف
ارزم آخر به مشتي آب و علف
در
سخاو سخن چه مي پيچم
کار بر طالع است و من هيچم
اسدي را که بودلف بنواخت
طالع و طالعي بهم
در
ساخت
بر من آن شد که
در
سخن سنجي
ده دهي زر دهم نه ده پنجي
آنچه مقصود شد
در
اين پرگار
چار فصل است به ز فصل بهار
فصل ديگر دعاي شاه جهان
کان دعا
در
برآورد ز دهان
حجت مملکت به قول و به قهر
آيتي
در
خدا يگاني دهر
فلک بي علا چه باشد پست
در
علا بي فلک بلندي هست
قفل هستي چو
در
کليد آمد
عالم از جوهري پديد آمد
فتح بر خاک پاي او زده فرق
فتنه
در
آب تيغ او شده غرق
در
نبردش که شير خارد دم
اسب دشمن به سر شود نه به سم
در
صبوحش که خون رز ريزد
زاب يخ بسته آتش انگيزد
شاه را بين که
در
مصاف و شکار
اژدها صورتست و شير سوار
بازي خرس برده از شمشير
خرس بازي
در
آوريده به شير
کند ارپاي
در
نهد به مصاف
سنگ را چون عقيق زهره شکاف
اوست
در
بزم ورزم يافته نام
جان ده و جان ستان به تيغ و به جام
زان بزرگي که
در
سگالش اوست
چار گوهر چهار بالش اوست
دشمنش چون درخت بيخ زده
بر
در
او به چار ميخ زده
داد جرعش به کوه و دريا قوت
نام اين
در
نشان آن ياقوت
پاس دار دو حکم
در
دو سراي
ضابط حکم خلق و حکم خداي
نظم اولاد او به سعد نجوم
در
بدر باد تا ابد منظوم
شام ديلم گله که چاکر تست
مشکبو از کيائي
در
تست
پادشاهان که
در
جهان هستند
هر يک ابري به دست بر بستند
در
زميني درخت بايد کشت
کاورد ميوه اي چو باغ بهشت
بر فلک چون پرم که من زميم
کي رسم
در
فرشته کادميم
چيست کان نيست
در
خزينه شاه
به جز اين نقد نو رسيده ز راه
نقص
در
باشد اربها کنمش
هم به تسليم شه رها کنمش
از حد دولت تو دست زوال
دور و مهجور باد
در
همه حال
آنچه او هم نوست و هم کهن است
سخن است و
در
اين سخن سخن است
باز داني که
در
وجود آن چيست
کابدالدهر مي تواند زيست
هرکسي
در
بهانه تيز هش است
کس نگويد که دوغ من ترش است
مرد با مايه را گر آگاهست
شحنه بايد که دزد
در
راهست
مرغ زيرک به جستجوي طعام
به دو پاي اوفتد همي
در
دام
آن مفرح که لعل دارد و
در
خنده کم شد است و گريه پر
در
ازل بود آنچه بايد بود
جهد امروز ما ندارد سود
هرکه
در
بند کار خود باشد
با تو گر نيک نيست بد باشد
چون گل آنبه که خوي خوشداري
تا
در
آفاق بوي خوش داري
با جهان کوش تا دغا نزني
خيمه
در
کام اژدها نزني
در
چنين دور کاهل دين پستند
يوسفان گرگ و زاهدان مستند
تشنه را کي نشاط راه افتد
کي زيد گر
در
آب چاه افتد
آري آنرا که
در
شکم دهلست
برگ تتماج به ز برگ گلست
به که دندان کني ز خوردن پر
تا گرامي شوي چو دانه
در
شانه کو را هزار دندانست
دست
در
ريش هر کسي زانست
بر
در
اين دکان قصابي
بي جگر کم نواله اي يابي
صد جگر پاره شده به هر سوئي
تا
در
آمد پهي به پهلوئي
گر درآيد ز راه مهماني
کيست کو
در
ميان نهد خواني
ترکيم را
در
اين حبش نخرند
لاجرم دو غباي خوش نخورند
تا
در
اين کوره طبيعت پز
خاميي داشتم چو ميوه رز
آب گويند چون شود
در
خواب
چشمه زر بود نه چشمه آب
آهن من که زرنگار آمد
در
سخن بين که نقره کار آمد
چون من اين قصه چند کس گفتند
هم
در
آن قصه عاقبت خفتند
وام دريا و کوه
در
گردن
با فلک رقص چون توان کردن
چون ز بار جهان نداري جو
در
جهان هرکجا که خواهي رو
ره
در
اين بيمگاه تا مردن
اين چنين مي توان به سر بردن
زر فرو بردن يکي محتاج
صد شکم را دريد
در
ره حاج
در
چنين ره مخسب چون پيران
گرد کن دامن از زبون گيران
اي بسا خواب کو بود دلگير
واصل آن دل خوشيست
در
تعبير
بدگهر با کسي وفا نکند
اصل بد
در
خطا خطا نکند
هرکه ز آموختن ندارد ننگ
در
برآرد ز آب و لعل از سنگ
حاصل اين دو جز يکي نبود
کان دو داري
در
اين شکي نبود
از سه بگذر که محملي نه قويست
از دو هم
در
گذر که آن ثنويست
در
سهي سرو چون شکست آيد
موميائي کجا به دست آيد
در
ره دين چوني کمر بربند
تا سرآمد شوي چو سرو بلند
سايه اي
در
جهان ندارد کس
کو بره نيست پيش و گرگ از پس
چون قفا دوستند مشتي خام
روي خود
در
که آورم به سلام
کان نو کن زرنج خويش مرنج
باز کن بر جهانيان
در
گنج
خود زر ده دهي به چنگ آمد
در
ز دريا گهر ز سنگ آمد
طالعش حوت و مشتري
در
حوت
زهره با او چو لعل با ياقوت
تا
در
آن اوج برکشد پرو بال
پرورش يابد از نسيم شمال
در
هواي لطيف جاي کند
خواب و آرام جان فزاي کند
کانچنان دز
در
آن ديار نبود
وآنچه بد جز همان به کار نبود
تا به نعمان خبر رسيد درست
کانچنان پيشه ور که
در
خور تست
کرده چندين بنا به مصر و به شام
هر يکي
در
نهاد خويش تمام
چونکه سمنار سوي نعمان رفت
رغبت کار شد يکي
در
هفت
آفتاب ار بر او فکندي نور
ديده را
در
عصابه بستي حور
در
شبانروزي از شتاب و درنگ
چون عروسان برآمدي به سه رنگ
با هوا
در
نقاب يک رنگي
گاه رومي نمود و گه زنگي
بيشتر زانکه
در
شمار آيد
تا دگر وقت ها به کار آيد
بيشتر بردمي
در
اينجا رنج
تا به من شاه بيش دادي گنج
وانکه پيچد
در
او به صد ياري
بيخ و بارش کند به صد خواري
يمن از نقش او که نامي شد
در
جهان چون ارم گرامي شد
گفت کايزد شناختن به درست
خوشتر از هرچه
در
ولايت تست
چونکه نعمان شد از رواق به زير
در
بيابان نهاد روي چو شير
منذر آن شاه با مهارت و مهر
آيتي بود
در
شمار سپهر
در
سلاح و سواري و تک و تاز
گوي برد از سپهر چوگان باز
وآنچه او هم نديد
در
پرتاب
دولتش زد بر آنچه ديد صواب
پدري و برادري بگذار
آن رهي وين غلام
در
همه کار
مرده گور بود
در
نخچير
مرده را کي بود ز گور گزير
در
چنين گورخانه موري نيست
که برو داغ دست زوري نيست
هر يکي
در
شکوه پيکر او
مانده حيران از پاي تا سر او
صفحه قبل
1
...
1283
1284
1285
1286
1287
...
1680
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن