نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان سيف فرغاني
با چنين عزت که از حسن و جمال
در
مه و خور جز بخواري ننگري
گردوکونت دست
در
گردن کند
با يکي بايد که سر درناوري
نزد او از تاج بر فرق سران
به بود نعلين
در
پاي سري
دلا با عشق کن پيمان و مي رو
قدم
در
نه درين ميدان و مي رو
درين کو خفتگان ره نوردند
درآ
در
زمزه ايشان و مي رو
وگر
در
ره بزادت حاجت افتد
از آب روي خود کن نان ومي رو
بره تنها رود ره گم کند مرد
درآ
در
خيل درويشان و مي رو
اگر
در
ره بجيحوني رسيدي
درو پيوند چون باران و مي رو
ز بند و حلقه زلف تو برده بودم جان
کمند زلف تو بازم کشيد
در
حلقه
بسان پاي دلم اي صبادر آوردست
در
آن دو زلف چو زنجير و مي شمر حلقه
همين که پاي دلي دست دادش اندر حال
در
افگند سر زلفت بيکد گر حلقه
ز ديده
در
بفشانم چو دست سيمم نيست
که بهر گوش غلامت کنم ز زر حلقه
براي گوش تو کرديم حلقها پر
در
که نيست آن لايق آن گوش بي درر حلقه
رديف اين
در
از آن (حلقه) کرده ام کو را
بگوش تو نرساند کس مگر حلقه
در
طي تو گر هزار قهرست
لطفيست بمن رسيده از يار
بر
در
نشسته ديد مرا پرده بر فگند
بر ره فتاده يافت مرا خوار برگرفت
دل خود نماند
در
دو جهان سيف از آنکه يار
رسم دل از ميانه بيکبار برگرفت
کوي معشوق و
در
دوست بهست از همه جاي
ما هم اينجا بنشينيم و بصحرا نرويم
روي ز چشمم مپوش تا نتواند فگند
کفر سر زلف تو رخنه
در
ايمان دل
از صدف لفظ خويش معني چون
در
دهد
گوهر شعرم که يافت پرورش از کان دل
مرا گر دست گيري جاي آنست
که حيران مانده ام
در
کار رويت
بهر دم صورتي
در
خاطر آيد
مرا از لفظ معني دار رويت
اگر تو پرده برداري از آن روي
نگنجد
در
جهان انوار رويت
ز روي تو بعالم
در
اثر هاست
بهار آنک يکي ز آثار رويت
گل سوري چو خار اندر گلستان
بها ناورد
در
بازار رويت
بديدم از درست ماه بيش است
عيار حسن
در
دينار رويت
ترا بيند نظر
در
هر چه دارد
کسي کو کسب کرد اسرار رويت
مشتاق روي خوب تو
در
انتظار او
حالي اگر چه داشت بد اما نکو نشست
زقوس ابروي تو چون ز خاک برخيزم
نشانه وارم
در
سينه تير خواهد بود
بياد روي تو
در
جمع عاشقان اول
کسي که جان بدهد اين فقير خواهد بود
من با چنين ارادت
در
تو رسم بشرطي
کز بنده سعي باشد وز همت تو ياري
گل را نمي توانم کردن بدوست نسبت
اي گل بپيش جانان
در
پيش گل چو خاري
گفتم اي دل بي دلارامت کجا باشد قرار؟
در
پي جانان برو،بيچاره فرمان کرد ورفت
مرا کرد بيچاره
در
کار او
حديثي ز لعل شکربار او
از آن بي نشاني که مقصود تست
نشاني بيابي
در
اشعار او
بر سپاه دل شکست افتاد تا تو سرو قد
قامتي
در
صف خوبان چون علم افراشتي
بر سر شاخ زبان جز ميوه ذکرت نرست
تا تو
در
باغ دلم تخم محبت کاشتي
هر صورتي که نقش کند
در
ضمير من
انديشه بر خطا بود اندر تخيلش
اوشاه بيت نظم جهانست زينهار
جز مهر و مه رديف مکن
در
تغزلش
آنکس که اسب
در
پي اين شهسوار راند
رختش بآب رفت خر افتاد بر پلش
بمن آورد از آن دلبر پيامي
چنان شيرين که شوري
در
من افتاد
بگويش بي تو او را نيم جانيست
وگر
در
دست بودي مي فرستاد
اي هما سايه قدم از
در
من بازمگير
سايه عالي خويش از سر من بازمگير
خاک کوي تو که
در
ديده دلها نورست
توتياييست زچشم تر من باز مگير
تا بوصل تو که جانان مني
در
برسم
دلبرا جان من از پيکر من بازمگير
او بر
در
تو از همه خلقست بي نياز
آنرا که کس تويي بکسانش چه حاجتست
درين مغاک که خاکش بخون بيالودند
در
آب دست مزن ورنه بي نماز شوي
چو دوست کرد نظر
در
تو بعد ازآن رضوان
اگر بخلد برين خواندت بناز شوي
بنزد دوست که محمود اوست
در
عالم
بحسن سابقه محبوب چون اياز شوي
من چو سرباز کشم اسب سخن را
در
دم
فکر هرجائيم از دست عنان بستاند
صفحه قبل
1
...
1282
1283
1284
1285
1286
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن