167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

ديوان محتشم کاشاني

  • چه ديد ديده دل افروز عالمي که در آن
    گوهر به جاي حجر بود و در به جاي مدر
  • گر افتد مرغي از تاب هوا در آتش سوزان
    پي دفع حرارت تنگ گيرد شعله را در بر
  • بود در شدت حدت مساوي هر دو را مدت
    ازين گرما اگر يخ در گدازيد و اگر مرمر
  • جهانباني که گر طالب شود دربسته ملکي را
    فلک صد عالم در بسته را به روي گشايد در
  • قدر امري که گر در قطره عظم او دمد بادي
    کند در شش جهت هفت آسمان را از تخلخل تر
  • اگر خواهي ز دوران رفع ظلمت در رسد فرمان
    که در ظلمات از هر ذره خورشيدي برآرد سر
  • تو را بازار گرم و من زرشک نو خريداران
    از آن بازار در آزار از آن آزار در آذر
  • نکشد تا زيخ آهنگر بردش در غل
    دست و پا مي زند از واهمه در آب اردک
  • چو نقد مهر اينک مي دود در مشرق و مغرب
    در اين دارالعيار آن زر که پر معيار مي آيد
  • به هر جا مي نهد پا بر زمين در گوش اقبالش
    مبارک باد شاهي از در و ديوار مي آيد
  • تو را نام از بزرگي در عبارت چون نمي گنجد
    به توشيحش کنم در يک غزل درج از سخنداني
  • نيست در بند زر و سيم که از نقد سخن
    يک جهان گنج نهان در دل ويران دارد
  • عقيم الطبع شد در زادن شه مادر دوران
    چو آن دستور اعظم شد در افعال جهان فاعل
  • کاسه هاي هفت دريا از کف در پاش تو
    خاليند و سرنگون و باد در کف چون حباب
  • اي تو را هر راست پيماني به ملکي در گرو
    وي ترا هر لطف پنهاني به جائي در حساب
  • زين شرف کاندر بنان اشرف در جنبش است
    تا به زانو مي رود در مشگ کلک خوش خرام
  • تو در عالم چنان گنجيده اي کز معجز انشا
    همان خود معني صد فصل در يک سطر گنجاني
  • تو سلطان زبان داني و در مدح و ثناي تو
    هزاران بلبل شيرين تکلم در غزل خواني
  • صد دو پيکر در زمين در هر قدم پيدا شود
    روز هيجا گر کند شمشير خود را امتحان
  • سراي دهر که در تحت اين نه ايوان است
    هزار گنج در او هست اگرچه ويران است
  • بسيط خاک که در چشم خلق مشت گلي است
    هزار صنع در او آشکار و پنهان است
  • چون در رزق خدا بر روي درويش و غني
    بر گدا و محتشم بادا در لطف تو باز
  • مبارزي که چو تيغش علم شود در رزم
    سپر ز واهمه در سر کشد فلک ز سحاب
  • از قضا در حسب حال من به آواز حزين
    بلبلي با بلبلي مي گفت در وقت سحر
  • خيز و در گوش دل آن بي گنه خوان اين سرود
    کاي ز طبعت جلوه گر اشخاص معني در صور