نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.
ديوان سيف فرغاني
زاشکم مدام سوزش دل
در
زياد تست
اين آب هست هيزم آن آتش طلب
گر عاشقي بميل سهر
در
دو چشم کش
کحل کلام هر سحر از سرمه دان شب
در
وصف حسن دوست چو خواهي دهن گشود
اول زبان عشق بيار و لب ادب
در
آرزوي ميوه باغ وصال تو
هرگز نگشت غوره اوميد ما عنب
ز همت عاشق رويت بميرد تشنه
در
کويت
وگر خود خون او باشد بريزد آب حيوانرا
اگرچه
در
خورت نبود غزلهاي رهي ليکن
مکن عيبش که کم باشد اصولي قول نادانرا
بهجران سيف فرغاني مشو نوميد از وصلش
که دايم
در
عقب باشد بهاري مر زمستانرا
چون توانگر اگرت تحفه نيارم بر
در
همچو درويش بيايم بگدايي بدرت
از هواي تو
در
آفاق بگردد چون باد
وز براي تو بر آتش بنشيند چو سپند
سيف فرغاني
در
کوي ملامت نه پاي
اينچنين معتکف کنج سلامت تا چند
ملک خسرو برود
در
هوس بندگيش
آب شيرين ببرد لعل شکر گفتارش
سيف فرغاني نزديک همه زنده دلان
مرده يي باشي اگر جان ندهي
در
کارش
چاکر تو بر همه کس مهترست
بنده تو
در
دو جهان پادشاست
روي بهر سو که کنم
در
نماز
قبله اگر روي تو باشد رواست
در
غزل اي دوست دعاگوي تست
سيف که دشنام تو او را دعاست
از جور عشق تو دل و جانم خراب شد
در
مملکت تعدي سلطان اثر کند
بعد از چنين ستم چه زيان دارد ار کني
عدلي که
در
ولايت ويران اثر کند
يک نکته از لب تو دلم را حيات داد
در
مرده آب چشمه حيوان اثر کند
گر تو بلطف ياد کني عاشقانت را
لطفت ز راه دور
در
ايشان اثر کند
يوسف چو پيرهن ببشير وصال داد
بويش ز مصر تا
در
کنعان اثر کند
اشعار سيف جمله بذکرت مرصعست
در
زر و سيم سکه شاهان اثر کند
من مي روم و دلم بر تست
جان نيز ملازم
در
تست
اي از تن تو شده پر از گل
پيراهن تو که
در
بر تست
زآن پسته بسيف شکرش ده
بستان ز وي آنچه
در
خور تست
دهانت را کسي داند صفت کرد
که او
در
پسته شکر ديده باشد
کسي کو
در
عرق بيند رخ تو
بگل بر آتش تر ديده باشد
از خون جگر کسي بجز سيف
در
عشق تو ديده تر ندارد
زاهل اين خرگاه اطناب تعلق قطع کن
پس بزن هرجا که خواهي خيمه
در
پهلوي دوست
گردون بماه خويش ز رويت خجل شود
اين را چو
در
مقابله آن برآورد
بويي ز خاک کوي تو دارد بجيب
در
باد سحر که ناله ز مرغان برآورد
خاک
در
ترا بسر انگشت آرزو
گويي که چون ادام بنان برگرفته ايم
چون برگرفت تشنه بلب آب را ز جوي
ما از
در
تو خاک چنان برگرفته ايم
ببذل زر نرسد کس بلعل دوست چنانک
بريسمان نشود منتظم
در
دندان
وصالت خوان سلطانست، ازو محروم محتاجان
زنانش گوشه يي بشکن که بر
در
صد گدا داري
سپاه ماه بشکستي بدان روي و نمي داني
کزين دلهاي اشکسته چه لشکر
در
قفا داري
دگر با سيف فرغاني نيايد
دلي کز وي بريد و
در
تو پيوست
ببوي گل همه ساله چو بلبلم
در
باغ
که گل برنگ ز رخسار تو نشان دارد
که
در
هواي تو اين عاشق زليخا مهر
براي کيد چو يوسف برادران دارد
اگر چه
در
پيت آنکس نراند اسب هوس
کز اختيار بدست اندرون عنان دارد
بمنع دور نگردد چو سيف فرغاني
هر آن گدا که ازين
در
اميد نان دارد
وآن هلال ابرو که چون ماه تمام
غره يي
در
طره شبرنگ داشت
سيف فرغاني بصلحش پيش رفت
گرچه او
در
قبضه تيغ جنگ داشت
در
چنگ فراق آهنين پنجه
باريک شدم چو تار مي نالم
پيش رخت که بدر تمامست
در
جمال
خورشيد ناقص آمده با آن کمال حسن
پرورده همچو بيضه مرغ آفتاب را
طاوس فر و زيب تو
در
زير بال حسن
در
مصلاي عبادت زاحتساب عشق تو
محو گردد رسم طاعت چون ز آمرزش گناه
در
بهاي وصل دارد سيف فرغاني سري
عذر درويشي او از وصل خود هم خود بخواه
موسي مناقب تو
در
الواح خويش خواند
داود وصف حسن تو اندر زبور يافت
سيف فرغاني برو شاگردي او کن خواند
يک ورق از علم عشقش
در
دبيرستان دل
در
فراق تو غزلها گفته ام
بي شکر کردم بسي حلواگري
صفحه قبل
1
...
1281
1282
1283
1284
1285
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن