167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان محتشم کاشاني

  • يار بر در کي ستادي غير در بر کي بدي
    آن غلط تمييز اگر بشناختي عشق از هوس
  • به رقص آيند در زنجير زلفش محتشم دلها
    چو باد جلوه بي حد در سر زلف سمن سايش
  • ز خانه تاخت برون کرده ساغري دو سه نوش
    لب از شراب در آتش گل از عرق در جوش
  • کباب کرده دل صد هزار ليلي و شيرين
    لبت که در عرب افکنده شور و در عجم آتش
  • حسن را از چهره زيباي او گل در طبق
    عشق را از نرگس شهلاي او مي در اياغ
  • محتشم از چشم تر آتش فشان در دشت غم
    آن صنم دامن کشان با اين و آن در گشت باغ
  • محتشم از درد گفتي آن چه در دل داشتي
    کوش هر بي درد اين در را صدف حيف حيف
  • به صلح يار در هر انجمن مي خواند اغيارم
    فتد تا در نظرها کز نظر افتاده يارم
  • به بزمش چو نروم تغيير در صحبت کند چندان
    که گردد در زمان ببر و نشد زان بزم ناچارم
  • نمي ديدم تنش را از لطافت ليک روي خود
    در آن آئينه چون برگ خزان در آب مي ديدم
  • در درج سخن را محتشم زين بيشتر مگشا
    که يار اين است گفتن آن چه من در خواب مي ديدم
  • به دشمن يارئي در قتل خود از يار مي فهمم
    اشارتها که هست از هر طرف در کار مي فهمم
  • زبان در بحث با اغيار و دل در مشورت با او
    من از دل بي خبر نظاره ديدار مي کردم
  • در بزم چون به کين تو غالب گمان شدم
    جان در ميان نهادم و خود برکران شدم
  • ز جرمم در گذر يا بسملم کن به کي داري
    در آب و آتش از اميد بود و بيم نابودم
  • به قول ناکسانم بيش ازين مانع مشو زين در
    که در خيل سگانت پيش ازين منهم کسي بودم
  • ز استغنا نمي گشتم به گرد کعبه ليک آخر
    سگ شوخي شدم از شومي دل در به در گشتم
  • حشمت من محتشم اين بس که در اقليم فقر
    بي طمع گردم گدائي از در دلها کنم
  • کو آتش در دل که من چون دست در جيب آورم
    از پرتو گيرائيش آرم يد و بيضا برون
  • درياي شوري کو که من کوشم چو در غواصيش
    آخر به جائي در دهم تا حشر ازان دريا برون
  • زبانش خامش از شرم ولبش در جنبش از خوبي
    نمي دانم چه در دل دارد آن کان حيا از من
  • دل کرده ساز اي نوش لب در وعده قانوني عجب
    گرمي مکش آتش مزن در خامکاران بيش ازين
  • هرکه را زخمي زدي سر در قفاي او منه
    صيد ناوک خورده را در پي چه لازم تاختن
  • در ورطه عشق بتان ناکرده خود راامتحان
    کشتي در آب انداختم تا چون ز آب آيم برون
  • به قدر عشق اگر در حشر يابد مرتبت عاشق
    بود بر دوش مجنون در صف محشر لواي من