نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
ديوان سيف فرغاني
فتاد
در
همه عالم ز عشق تو شوري
بخنده لب بگشا تا جهان شکر گيرد
بدان اميد که از دامنت فشانم گرد
سر آستين مرا ديده
در
گهر گيرد
زآب چشم روان ديده را ميسر نيست
که خاک کوي تو چون سرمه
در
بصر گيرد
مگر تو چاره کني ور نه سيف فرغاني
کدام چاره سگالد که با تو
در
گيرد
بقطع دوستي آنجا که دشمن
در
ميان آيد
دو يار ناشکيبا را ز يکديگر بگرداند
همي خواهم که
در
بزمش صراحي وار بنشينم
بگرد مجلسم تا چند چون ساغر بگرداند
بگوشت
در
نمي آيد فغان سيف فرغاني
که هرشب گوش گردون را بناله کر بگرداند
اي کرده رخت پيدا بر روي قمر لاله
وي کرده لبت پنهان
در
تنگ شکر بوسه
چون جوف صدف او را پر
در
دهني بايد
وآنگه طلب کردن زآن درج گهر بوسه
هرجا که تو برخيزي از پاي تو بستاند
زنجير سر زلفت چون حلقه ز
در
بوسه
تابوت تن ز مرده دل گور کافرست
در
جان اگر ز عشق نباشد سکينه يي
اي حال (او) مپرس که چونست
در
غمت
بشکست چون بسنگ رسيد آبگينه يي
مست شراب عشق تو
در
زي زاهدان
پيدا بود چنانکه مي اندر قنينه يي
بر قد سيف
در
ره عشق تو دلق فقر
زيبا چو بر عذار عروسان زرينه يي
آنرا که چو تو سروي
در
خانه بود دايم
از بي خبري باشد رفتن سوي بستانها
از رنگ تو و بويت
در
گل اثري ديدست
بلبل که نمي آيد بيرون ز گلستانها
تو
در
حرم دلها ساکن شده اي وآنگه
سيف از هوس کعبه پيموده بيابانها
از روي تو نور مي درافتد
در
کوي تو همچو آتش از طور
چند گويم سخن باغ که همچون خارست
بوستان
در
ره عشاق تو با چندين گل
تو چنين سرو سمن بار مرو
در
بستان
کز خجالت نکند ياسمن و نسرين گل
اي عروس چمن از پرده خجلت پس ازين
روي منماي که
در
جلوه درآمد اين گل
تو با اين حسن اگر
در
گلشن آيي
نهد پيش رخت رو بر زمين گل
اگر بلبل کند ذکر تو
در
باغ
ز نامت نقش گيرد چون نگين گل
چو از ذکر لبت شيرين کند کام
شود
در
حلق زنبور انگبين گل
اگر
در
خانه گل خواهي بهر وقت
برو آينه برگير و ببين گل
در
غم عشق گريزان دل خود را کآن هست
ظل طوبي و هواي دگران سايه بيد
انتظاري برود، ليک نيايد هرگز
کس از آن مايده محروم و از آن
در
نوميد
اگر ز پرده برونست سيف فرغاني
چو آستانه بجز وي مقيم
در
کس نيست
چه دلبري که رخ تست
در
گلستان ماه
چو آفتاب بروي تو دارد ايمان ماه
بآفتاب که روز آورد نظر نبود
مرا که هست ز روي تو
در
شبستان ماه
بروز بر
در
من آفتاب کديه کند
اگر شبي بسر روزنم رسد آن ماه
دل مرده کند زنده احاديث تو، پندارم
لب تو
در
نفس دارد دم احياي عيسي را
بنزد سيف فرغاني چه باشد؟ ظلمت آبادي،
اگر (
در
) روضه ننمايي بما نور تجلي را
بي معني عشق تو جان
در
بدن خاکي
چون صورت رنگينست آرايش ديواري
اندر ره عشق تو گامي زدم و چون خود
در
هر قدمي ديدم سرگشته طلب کاري
تنها نه منم مرغي
در
دام تو افتاده
از هر قفسي بشنو آواز گرفتاري
گرد لب تو گشتم کز وي شکري چينم
در
عمر نکردستم شيرين تر ازين کاري
هرجا شکرستاني
در
شهر شود پيدا
من چون مگسم او را بي سيم خريداري
گر سيم و زرت باشد خاک
در
جانان خر
وآنگه درمي از وي مفروش بديناري
امير ملک ورا طالب است و من
در
عشق
نمي خوهم که فرومايه يي بود يارم
ميان خلق تفاوت بسيست
در
گوهر
که دوست را تو بزر من بجان خريدارم
از آن شکر که تو
در
پسته دهان داري
سزد که راتبه جان من روان داري
نظر
در
آينه کن تا ترا شود روشن
چو ديگران که چه رخسار دلستان داري
جماعتي که
در
اوصاف تو همي گويند
که قد سرو و رخ همچو گلستان داري
نظر
در
آن گل رو مي کنند، بي خبرند
ز غنچها که بر اطراف بوستان داري
چو دوست گفت سخن گفت سيف فرغاني
حديث يا شکرست آنکه
در
دهان داري
عاشقان دوزخ آشام ترا امروز هست
در
دل از ياد تو اين معشوق جان پرور بهشت
چون دل بيگانگان جانا ز ذکرت غافلست
گر بود
در
خاطرش با يادت اي دلبر بهشت
بر اميد صحت مستان خمر عشق تو
پاي کوبند از طرب حوران بسي
در
هر بهشت
چون خضر آب حيات وصل چون يابد کسي
ايستاده
در
ميان چون سد اسکندر بهشت
صفحه قبل
1
...
1279
1280
1281
1282
1283
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن