167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

ليلي و مجنون نظامي

  • وآن لحظه که مرگ را بسيجم
    هم نام تو در حنوط پيچم
  • آنجا که دهي ز لطف يک تاب
    زر گردد خاک و در شود آب
  • تا غرق نشد سفينه در آب
    رحمت کن و دستگير و درياب
  • هر عهد که هست در حياتست
    عهد از پس مرگ بي ثباتست
  • گرديده رهيت من در اين راه
    گه بر سر تخت و گه بن چاه
  • گر بنده نظامي از سر درد
    در نظم دعا دليريي کرد
  • گر صد لغت از زبان گشايد
    در هر لغتي ترا ستايد
  • هم در تو به صد هزار تشوير
    دارد رقم هزار تقصير
  • وين پنج نماز کاصل توبه است
    در نوبتي تو پنج نوبه است
  • چون ابروي خوب تو در آفاق
    هم جفت شد اين چهار وهم طاق
  • جبريل رسيد طوق در دست
    کز بهر تو آسمان کمر بست
  • ما را چه محل که چون تو شاهي
    در سايه خود کند پناهي
  • شد بي تو به خلق بر مروت
    بر بسته تر از در نبوت
  • زان لوح که خواندي از بدايت
    در خاطر ما فکن يک آيت
  • زان صرف که يافتيش بي صرف
    در دفتر ما نويس يک حرف
  • پرسيدن هر که در جهان هست
    کز فاقه روزگار چون رست
  • من کين شکرم در آستين است
    ريزم که حريف نازنين است
  • ديباچه ما که در نورد است
    نز بهر هوي و خواب و خورد است
  • از خواب و خورش به اربتابي
    کين در همه گاو و خر بيابي
  • هر خط که برين ورق کشيد است
    شک نيست در آنکه آفريد است
  • کان آينه در جهان که ديد است
    کاول نه به صيقلي رسيد است
  • در هر چه نظر کني به تحقيق
    آراسته کن نظر به توفيق
  • هر نقش بديع کايدت پيش
    جز مبدع او در او مينديش
  • تا چون به خزينه در شتابي
    شربت طلبي نه زهر يابي
  • تا هر که ز حلقه بر کند سر
    سرگشته شود چو حلقه بر در
  • در سلسله فلک مزن دست
    کين سلسله را هم آخري هست
  • از کوي زمين چو بگذري باز
    ابر و فلک است در تک و تاز
  • هر يک به ميانه دگر شرط
    افتاده به شکل گوي در خرط
  • اين شکل کري نه در زمين است
    هر خط که به گرد او چنين است
  • تا در نگري به کوچ و خيلش
    داني که به دايره است ميلش
  • گردون که محيط هفت موج است
    چندان که همي رود در اوج است
  • اما نتوان نهفت آن جست
    کين دانه در آب و خاک چون رست
  • وآنجا که زمين به زير پي بود
    در دانه جمال خوشه کي بود
  • گيرم که ز دانه خوشه خيزد
    در قالب صورتش که ريزد
  • زنهار نظاميا در اين سير
    پابست مشو به دام اين دير
  • در خاطرم اينکه وقت کار است
    کاقبال رفيق و بخت يار است
  • سگ را که تهي بود تهي گاه
    ناني نرسد تهي در اين راه
  • خواهم که به ياد عشق مجنون
    راني سخني چو در مکنون
  • چون ليلي بکر اگر تواني
    بکري دو سه در سخن نشاني
  • شاه همه حرفهاست اين حرف
    شايد که در او کني سخن صرف
  • اين نسخه چو دل نهاد بر دست
    در پهلوي من چو سايه بنشست
  • اين نامه به نامه از تو در خواست
    بنشين و طراز نامه کن راست
  • در مرحله اي که ره ندانم
    پيداست که نکته چند رانم
  • بر خشکي ريگ و سختي کوه
    تا چند سخن رود در اندوه
  • باز آن خلف خليفه زاده
    کاين گنج به دوست در گشاده
  • در گفتن قصه اي چنين چست
    انديشه نظم را مکن سست
  • کس در نه به قدر او فشانده است
    زين روي برهنه روي مانداست
  • هر بيتي از او چه رسته اي در
    از عيب تهي و از هنر پر
  • دخلي که ز عقل درج کردم
    در زيور او به خرج کردم
  • آراسته شد به بهترين حال
    در سلخ رجب به ثي و في دال
  • در ملک جهان که باد تا دير
    کوته قلم و دراز شمشير
  • در لطف چو باد صبح تازد
    هرجا که رسد جگر نوازد
  • در گردش روزگار دير است
    کاتش زبر است و آب زير است
  • وان بدر که نام او منير است
    در غاشيه داريش حقير است
  • با تير و کمان آن جهانگير
    در مجري ناوک افتد آن تير
  • بر هر زرهي که نيزه رانده
    يک حلقه در آن زره نمانده
  • آن فيض که ريزد او به يک جوش
    درياش نياورد در آغوش
  • ور سکه تو زنند بر سنگ
    کس در نزند به سيم و زر چنگ
  • ميرآخوري تو چرخ را کار
    کاه و جو ازان کشد در انبار
  • باقيست به ملک در سياست
    پيش و پس ملک هست پاست
  • آنها که در اين عمل رئيسند
    بر خاک تو عبده نويسند
  • دولت که نشانه مراد است
    در حق تو صاحب اعتقاد است
  • بي آنکه به خون کني برش را
    در دامنش افکني سرش را
  • در مرکز خط هفت پرگار
    يک نقطه نو نشسته بر گار
  • اين گنج نهفته را درين درج
    بيني چو مه دو هفته در برج
  • اين بي نمکان که نان خورانند
    در سايه من جهان خورانند
  • چون سايه شده به پيش من پست
    تعريض مرا گرفته در دست
  • کپي همه آن کند که مردم
    پيداست در آب تيره انجم
  • دزد در من به جاي مزدست
    بد گويدم ارچه بانگ دزدست
  • دزدان چو به کوي دزد جويند
    در کوي دوند و دزد گويند
  • ني ني چو به کديه دل نهاد است
    گو خيزد و بيا که در گشاد است
  • درياي در است و کان گنجم
    از نقب زنان چگونه رنجم
  • در خط نظامي ار نهي گام
    بيني عدد هزار و يک نام
  • زآنجا که نه من حريف خويم
    در حق سگي بدي نگويم
  • در ناف دو علم بوي طيب است
    وان هر دو فقيه يا طبيب است
  • کم گوي و گزيده گوي چون در
    تا ز اندک تو جهان شود پر
  • لاف از سخن چو در توان زد
    آن خشت بود که پر توان زد
  • گر باشد صد ستاره در پيش
    تعظيم يک آفتاب ازو بيش
  • آن مي که چو اشک من زلالست
    در مذهب عاشقان حلالست
  • در مي به اميد آن زنم چنگ
    تا باز گشايد اين دل تنگ
  • ساقي به من آور آن مي لعل
    کافکند سخن در آتشم نعل
  • آن مي که چو گنگ از آن بنوشد
    نطقش به مزاج در بجوشد
  • آن مي که چو شور در سرآرد
    از پاي هزار سر برآرد
  • با هر که درين رهي هم آواز
    در پرده او نوا همي ساز
  • در چين نه همه حرير بافند
    گه حله گهي حصير بافند
  • آن مي که چنان که جال مرداست
    ظاهر کند آنچه در نورداست
  • در وقت فرو فتادن از بام
    صد گز نبود چنانکه يک کام
  • تا چند چو يخ فسرده بودن
    در آب چو موش مرده بودن
  • کردي خرکي به کعبه گم کرد
    در کعبه دويد واشتلم کرد
  • مي باش چو خار حربه بر دوش
    تا خرمن گل کشي در آغوش
  • آن مي که صفاي سيم دارد
    در دل اثري عظيم دارد
  • خرسندي را به طبع در بند
    مي باش بدانچه هست خرسند
  • گرتر شودش به قطره اي بام
    در ابر زبان کشد به دشنام
  • آن مي که به بزم ناز بخشد
    در رزم سلاح و ساز بخشد
  • در رقص رونده چون فلک باش
    گو جمله راه پر خسک باش
  • فارغ منشين که وقت کوچ است
    در خود منگر که چشم لوچ است
  • صحبت چو غله نمي دهد باز
    جان در غله دان خلوت انداز
  • آن به که نظاميا در اين راه
    بر چشمه زني چو خضر خرگاه
  • گوينده داستان چنين گفت
    آن لحظه که در اين سخن سفت
  • درويش نواز و ميهمان دوست
    اقبال درو چو مغز در پوست