نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
بوستان سعدي
که داند چو
در
بند حق نيستي
اگر بي وضو
در
نماز ايستي؟
کليد
در
دوزخ است آن نماز
که
در
چشم مردم گزاري دراز
يکي بر
در
خلق رنج آزماي
چه مزدش دهد
در
قيامت خداي؟
نگويم تواند رسيدن به دوست
در
اين ره جز آن کس که رويش
در
اوست
تو هم پشت بر قبله اي
در
نماز
گرت
در
خدا نيست روي نياز
چه دانند مردم که
در
جامه کيست؟
نويسنده داند که
در
نامه چيست
کنند ابره پاکيزه تر ز آستر
که اين
در
حجاب است و آن
در
نظر
طمع
در
گدا، مرد معني نبست
نشايد گرفتن
در
افتاده دست
شنيدي که
در
روزگار قديم
شدي سنگ
در
دست ابدال سيم
به شيخي
در
آن بقعه کشور گذاشت
که
در
دوده قايم مقامي نداشت
بزرگان چو خور
در
حجاب اوفتند
حسودان چو اخگر
در
آب اوفتند
سخن
در
صلاح است و تدبير وخوي
نه
در
اسب و ميدان و چوگان و گوي
اگر پاي
در
دامن آري چو کوه
سرت ز آسمان بگذرد
در
شکوه
در
آغوش وي دختري چون قمر
فرو برده دندان به لبهاش
در
برو زان مقام شنيعش بيار
که
در
شرع نهي است و
در
خرقه عار
شبي دعوتي بود
در
کوي من
ز هر جنس مردم
در
او انجمن
در
او دم چو غنچه دمي از وفا
که از خنده افتد چو گل
در
قفا
اگر
در
جهان از جهان رسته اي است،
در
از خلق بر خويشتن بسته اي است
قوي
در
بلاغات و
در
نحو چست
ولي حرف ابجد نگفتي درست
در
اين بود و باد صبا بروزيد
شهنشه
در
ايوان شاهي خزيد
تو خوش خفته
در
هودج کاروان
مهار شتر
در
کف ساروان
بتي ديدم از عاج
در
سومنات
مرصع چو
در
جاهليت منات
تو گفتي که
در
خطه زنگبار
ز يک گوشه ناگه
در
آمد تتار
چو ديدم که
در
دير گشتم امين
نگنجيدم از خرمي
در
زمين
که مرهم نهادم نه
در
خورد ريش
که
در
خورد انعام و اکرام خويش
اگر
در
جواني زدي دست و پاي
در
ايام پيري به هش باش و راي
گذشتت آنچه
در
ناصوابي گذشت
ور اين نيز هم
در
نيابي گذشت
نه پيوسته باشد روان
در
بدن
نه همواره گردد زبان
در
دهن
همه شب
در
انديشه کاين گنج و مال
در
او تا زيم ره نيابد زوال
در
آن لحظه رويش بپوشيد و سر
مبادا که زشت آيدش
در
نظر
گلستان سعدي
که فردا چو پيک اجل
در
رسد
بحکم ضرورت زبان
در
کشي
زبان
در
دهان اي خردمند چيست
کليد
در
گنج صاحب هنر
فرقست ميان آنکه يارش
در
بر
با آنکه دو چشم انتظارش بر
در
در
اين اميد بسر شد دريغ عمر عزيز
که آنچه
در
دلمست از درم فراز آيد
صلح با دشمن اگر خواهي، هرگه که ترا
در
قفا عيب کند
در
نظرش تحسين کن
يا وفا خود نبود
در
عالم
يا مگر کس
در
اين زمانه نکرد
چه دانند مردم که
در
جامه کيست
نويسنده داند که
در
نامه چيست
گفت: اي برادر حرم
در
پيشست و حرامي
در
پس. اگر رفتي بردي وگر خفتي ...
بذکرش هر چه بيني
در
خروشست
دلي داند
در
اين معني که گوشست
قياس کن که چه حالم بود
در
اين ساعت
که
در
طويله نامردمم ببايد ساخت
پاي
در
زنجير پيش دوستان
به که با بيگانگان
در
بوستان
من گرسنه
در
برابرم سفره نان
همچون عزبم بر
در
حمام زنان
پرده هفت رنگ
در
مگذار
تو که
در
خانه بوريا داري
او گوهرست، گو صدفش
در
ميان مباش
در
يتيم را همه کس مشتري بود
سهمگين آبي که مرغابي
در
او ايمن نبودي
کمترين موج آسيا سنگ از کنارش
در
ربودي
بد اختري چو تو
در
صحبت تو بايستي
ولي چنان که توئي
در
جهان کجا باشد
در
چشم من آمد آن سهي سرو بلند
بربود دلم ز دست و
در
پاي افکند
پستان يار
در
خم گيسوي تابدار
چون گوي عاج
در
خم چوگان آبنوس
هر که
در
خرديش ادب نکنند
در
بزرگي فلاح ازو برخاست
هر که
در
حال توانائي نکوئي نکند
در
وقت ناتواني سختي بيند
صفحه قبل
1
...
126
127
128
129
130
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن