167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان سيف فرغاني

  • از لباس بخت عريانم و گرنه کردمي
    دست در آغوش او بي زحمت پيراهنش
  • در مصر خوبي تو نگردد شکر فراخ
    تا از دهان تنگ تو نايد بدر سخن
  • اي دل حديث وصل زبان برگشا بگو
    تا چندت اوفتد گره شرم در سخن
  • اي تماشاي رخت داروي بيماري عشق
    خبرت نيست که در کوي تو بيماري هست
  • هرکه روي چو گلت بيند داند بيقين
    که ز سوداي تو در پاي دلم خاري هست
  • هرکرا کار نه عشقست اگر سلطانست
    تو ورا هيچ مپندار که در کاري هست
  • تا زر شعر من از سکه تو نام گرفت
    هر در مسنگ مرا قيمت ديناري هست
  • چون مردگان آگه نينداز زندگي جان و دل
    آنها که در نان يافتند آب بقاي خويشتن
  • آنرا که بر ديوار در، بر بام نبود روزني
    هرگز نبيند آفتاب اندر سراي خويشتن
  • گرد کوي اين تمنا بس که گرديدم بسر
    بخت در بگشاد و ناگه آستاني يافتم
  • اندرين دنياي دون درويش صاحب ذوق را
    راست همچون گوهري در خاکداني يافتم
  • ز راه ديد ناگه در درونم
    درآمد نور و ظلمت را بدر کرد
  • ز هر وصفي که بود او را و اسمي
    بقدر حال من در من اثر کرد
  • بجان در زلفش آويزم چه باشد
    رسن بازي تواند اين قدر کرد
  • در فراقت همي کنم بسخن
    اين دل بي قرار را تسکين
  • اگر چو آب بگردي بگرد روي زمين
    در آب و آينه بيني چو خويشتن دگري
  • براي چيست تکاپوي من بهر طرفي
    چو در ميانه مسافت همين منم تا تو
  • بدانکه هست ترا با دهان من نسبت
    که در جهان بسخن مي شوي هويدا تو
  • غمش چون قطب ساکن گشت در دل
    ولي چون چرخ گردان کرد ما را
  • بسان سيف فرغاني بر اين در
    گدا بوديم سلطان کرد ما را
  • چو نفس خويش را گردن شکستيم
    سر خود در گريبان کرد ما را
  • کنون او ما و ما اوييم در عشق
    دگر زين بيش چه توان کرد ما را
  • گر مرا درد و جهان دست دهد در ره دوست
    قدم از جا نرود عاشق سرگردانرا
  • اگر ز لعل تو بودي نشان در اول عهد
    چگونه نام گرفتي شکر بشيريني
  • ترا کنار گرفت و در آن ميان ناگاه
    لب تو ديد و فرو برد سر بشيريني
  • ز شعر خود غزلي نزد يار بردم و گفت
    يکي بچشم رضا در نگر بشيريني
  • چو مي روي بسفر شعر بنده با خود بر
    که طبع ميل کند در سفر بشيريني
  • در زمان ما نباشي بي رقيب
    باد زن داري بهنگام مگس
  • خانه سوزست (غمت) در دل من چون آتش
    بي قرارست دل اندر بر من چون سيماب
  • نام شيرين لب خويش ار بزبان آري تو
    در دهان شکرين تو شود شهد لعاب
  • همت عالي عشاق رخت تا حديست
    که ز دنياشان در چشم نمي آيد خواب
  • دي يکي سوخته چون من بتضرع ميگفت
    دست برداشته در حضرت رب الارباب
  • کاي خداوند تو برگيرش اگر خود بمثل
    « در ميان من و معشوق همام است حجاب »
  • با غزلهاي تر بنده که در مدح تو گفت
    هست اشعار دگر خشکتر از رود رباب
  • در خواب کن زماني آسودگان شب را
    کآن ماه رو نترسد زآواز صبح خوانان
  • اي کاشکي رقيبان دانند قيمت تو
    گل را چه قدر باشد در دست باغبانان
  • در عشق صبر بايد تا وصل رو نمايد
    اينجا بکار نايد تدبير کاردانان
  • بس که در آرزوي وصل تو چشمم بگريست
    خواب را آب ببرد از حرم بينايي
  • من ازين در نروم زآنک گروهي عشاق
    روي معشوق بديذند بثابت رايي
  • تا مرا در غم تو با لب خشک
    دل بخون جگر کند تر چشم
  • بچشم زهرم ار کني در جام
    بکشم بارم ار نهي بر چشم
  • از سر ناز در چمن روزي
    اي مه لاله روي عبهر چشم
  • هست در باغ همچو من بيمار
    بهر تو نرگس مزور چشم
  • هرکه دل در تو بست بي بصر است
    گر گشايد بروي ديگر چشم
  • پرده بر وي فرو گذار که هست
    اين دل همچو خانه را در چشم
  • در پس جلباب شب هر صبح روشن رو کني
    آفتاب تيره ار از ماه روزافزون خويش
  • يار بر من در فشاند از لؤلوي مکنون خويش
    طالعم مسعود کرد از طلعت ميمون خويش
  • هرچه در ضمن کتب لفظيست داني معنيش
    آخر اي عالم چرايي جاهل از مضمون خويش
  • بازار حسن داري دکان درو ملاحت
    وآن دو عقيق شيرين در وي شکرفروشان
  • خون جگر نظر کن سودا پزان خود را
    با گوشت پاره دل در ديگ سينه جوشان