167906 مورد در 0.10 ثانیه یافت شد.

خسرو و شيرين نظامي

  • حصاري يافت سيمين قفل بر در
    چو آب زندگاني مهر بر سر
  • مگر شه خضر بود و شب سياهي
    که در آب حيات افکند ماهي
  • به ضرب دوستي بر دست مي زد
    دبيرانه يکي در شصت مي زد
  • نگويم بر نشانه تير مي شد
    رطب بي استخوان در شير مي شد
  • به رسم آرايشي در خوردشان کرد
    ز گوهر سرخ و از زر زردشان کرد
  • بنفشه زلف را چندان دهد تاب
    که باشد ياسمن را ديده در خواب
  • جوابش داد پير نغز گفتار
    که در پيري تو خود بگريزي از يار
  • سيه موئي جوان را غم زدايد
    که در چشم سياهان غم نيايد
  • مه نو تا به بدري نور گيرد
    چو در بدري رسد نقصان پذيرد
  • به نزهت بود روزي با دل افروز
    سخن در داد و دانش مي شد آن روز
  • بسي کوشيده اي در کامراني
    بسي ديگر به کام دل براني
  • چو آن گاوي که ازوي شير خيزد
    لگد در شير گيرد تا بريزد
  • حذر کن زانکه ناگه در کميني
    دعاي بد کند خلوت نشيني
  • چو دور از حاضران ميرد چراغي
    کشندش پيش از آن در ديده داغي
  • کهن دولت چو باشد دير پيوند
    رعيت را نباشد هيچ در بند
  • ز مغروري که در سر ناز گيرد
    مراعات از رعيت باز گيرد
  • نجات آخرت را چاره گر باش
    در اين منزل ز رفتن با خبر باش
  • در اين نه پرده آهنگ آنچنان ساز
    که داني پرده پوشيده را راز
  • نخستم در دل آيد کاين فلک چيست
    درونش جانور بيرون او کيست
  • هر آنچ آمد شد اين کوي دارد
    در او روي آوريدن روي دارد
  • فلک بر آدمي در بسته دارد
    چو طرفه گو سخن سربسته دارد
  • دگر ره گفت کاي درياي دربار
    چو در صافي و چون دريا عجب کار
  • همه گفتند چون ما در زمين آي
    نگويد کس چنين رفتم چنين آي
  • که گر جان را جهان چون کالبد خورد
    چرا با ما کند در خواب ناورد
  • چو گردد خواب را فکرت خريدار
    در آن عادت شود جانها پديدار
  • طبيبي در يکي نکته نهفته است
    خدا آن نکته را با خلق گفته است
  • در اين مشکل فرو ماندند يک چند
    که از تن چون رود جان خردمند
  • از او شخصي فرو افتد گران سنگ
    ز بيم جان زند در کنگره چنگ
  • شکنجه گرچه پنجه اش را کند سست
    کند سر پنجه را در کنگره چست
  • ربايد گوسفندي گرگ خونخوار
    در آويزد شبان با او به پيکار
  • چو گرگ افزون بود در چاره سازي
    شبان را کرد بايد خرقه بازي
  • در اين انديشه لختي قصه راندند
    ورق ناديده حرفي چند خواندند
  • که شخصي در عرب دعوي کند کيست؟
    به نسبت دين او با دين ما چيست؟
  • به گنبد در کنند اين قوم ناورد
    برون از گنبد است آواز آن مرد
  • چو شيرين ديدکان ديرينه استاد
    در گنج سخن بر شاه بگشاد
  • کليدي کن نه زنجيري در اين بند
    فرو خوان از کليله نکته اي چند
  • مخور در خانه کس هيچ زنهار
    که با تو آن کند کان زاغ با مار
  • ز نااهلان همان بيني در اين بند
    که ديد آن ساده مرغ از کپيي چند
  • چه بايد چشم دل را تخته بردوخت
    چو نجاري که لوح از زن در آموخت
  • منم دانسته در پرگار عالم
    به تصريف و به نحو اسرار عالم
  • بدين نزديکيت آيينه در پيش
    فلک چه بود بدان دوري مينديش
  • تو آن نوري که چرخت طشت شمعست
    نمودار دو عالم در تو جمعست
  • چو خسرو تخته حکمت در آموخت
    به آزادي جهان را تخته بر دوخت
  • شنيدم من که آن فرزند قتال
    در آن طفلي که بودش قرب نه سال
  • ز بد فعلي که دارد در سر خويش
    چو گرگ ايمن نشد بر مادر خويش
  • به چشمي بيند اين ديو آن پري را
    که خر در پيشه ها پالانگري را
  • قباي زر چو در پيرايش افتد
    ازو هم زر بود کارايش افتد
  • به نوشانوش مي در کاس مي داشت
    ز دورا دور شه را پاس مي داشت
  • در آن تلخي چنان برداشت با او
    که جز شيرين کسي نگذاشت با و
  • تو در دستي اگر دولت شد از دست
    چو تو هستي همه دولت مرا هست
  • که در دولت چنين بسيار باشد
    گهي شادي گهي تيمار باشد
  • در اين کشور که هست از تيره رائي
    شبه کافور و اعمي روشنائي
  • بزن چون آفتاب آتش درين دير
    که بي عيسي نيابي در خران خير
  • همان زاهد که شد در دامن غار
    به خرسندي مسلم گشت از اغيار
  • همان کهبد که ناپيداست در کوه
    به پرواز قناعت رست از انبوه
  • جهان چون مار افعي پيچ پيچ است
    ترا آن به کزو در دست هيچ است
  • و گر در چاه يابي پايه خويش
    سعادت نامه يوسف بنه پيش
  • دل عالم توئي در خود مبين خرد
    بدين همت توان گوي از جهان برد
  • چو خسرو خفت و کمتر شد جوابش
    به شيريت در سرايت کرد خوابش
  • دو يار نازنين در خواب رفته
    فلک بيدار و از چشم آب رفته
  • فرود آمد ز روزن ديو چهري
    نبوده در سرشتش هيچ مهري
  • به بالين شه آمد تيغ در مشت
    جگرگاهش دريد و شمع را کشت
  • ملک در خواب خوش پهلو دريده
    گشاده چشم و خود را کشته ديده
  • برآيد ناگه ابري تند و سرمست
    بخون ريز رياحين تيغ در دست
  • ز بس خون کز تن شه رفت چون آب
    در آمد نرگس شيرين ز خوشخواب
  • پريشان شد چو مرغ تاب ديده
    که بود آن سهم را در خواب ديده
  • ز شب مي جست نور آفتابي
    دريغا چشمش آمد در خرابي
  • چو هفته بگذرد ماه دو هفته
    شود در باغ من چون گل شکفته
  • گرفته مهد را در تخته زر
    بر آموده به مرواريد و گوهر
  • به آئين ملوک پارسي عهد
    بخوابانيد خسرو را در آن مهد
  • چو در راه رحيل آمد روارو
    چه جمشيد و چه کسري و چه خسرو
  • گشاده سر کنيزان و غلامان
    چو سروي در ميان شيرين خرامان
  • نهاده گوهرآگين حلقه در گوش
    فکنده حلقه هاي زلف بر دوش
  • کشيده سرمه ها در نرگس مست
    عروسانه نگار افکنده بر دست
  • پرندي زرد چون خورشيد بر سر
    حريري سرخ چون ناهيد در بر
  • پس او در غلامان و کنيزان
    ز نرگس بر سمن سيماب ريزان
  • پس آورد آنگهي شه را در آغوش
    لبش بر لب نهاد و دوش بر دوش
  • چنين واجب کند در عشق مردن
    به جانان جان چنين بايد سپردن
  • بسا رعنا زنا کو شير مرد است
    بسا ديبا که شيرش در نورد است
  • دو صاحب تاج را هم تخت کردند
    در گنبد بر ايشان سخت کردند
  • که جز شيرين که در خاک درشتست
    کسي از بهر کس خود را نکشت است
  • چو عيسي خر برون برزين تني چند
    بمان در پاي گاوان خرمني چند
  • سلامت بايدت کس را ميازار
    که بد را در عوض تيز است بازار
  • از آن جنبش که در نشونبات است
    درختان را و مرغان را حيات است
  • به ملکي در چه بايد ساختن جاي
    که غل بر گردنست و بند بر پاي
  • روند اين همرهان غمناک با تو
    نيايد هيچ کس در خاک با تو
  • به مرگ و زندگي در خواب و مستي
    توئي با خويشتن هر جا که هستي
  • خلاف آن شد که در هر کارگاهي
    مخالف ديد خواهي بارگاهي
  • جوانمردان که در دل جنگ بستند
    به جان و دل ز جان آهنگ رستند
  • کجا جمشيد و افريدون و ضحاک
    همه در خاک رفتند اي خوشا خاک
  • جگرها بين که در خوناب خاک است
    ندانم کاين چه درياي هلاک است
  • اگر در خاک شد خاکي ستم نيست
    سرانجام وجود الا عدم نيست
  • نظامي بس کن اين گفتار خاموش
    چه گوئي با جهاني پنبه در گوش
  • شکايتهاي عالم چند گوئي
    بپوش اين گريه را در خنده روئي
  • چه پيش آرد زمان کان در نگردد
    چه افرازد زمين کان برنگردد
  • جنايتهاي اين نه شيشه تنگ
    همه در شيشه کن بر شيشه زن سنگ
  • مگر در پاي دور گرم کينه
    شکسته گردد اين سبز آبگينه
  • گل و سنگ است اين ويرانه منزل
    درو ما را دو دست و پاي در گل
  • همايون پيکري نغز و خردمند
    فرستاده به من داراي در بند
  • سران را گوش بر مالش نهاده
    مرا در همسري بالش نهاده