نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.10 ثانیه یافت شد.
خسرو و شيرين نظامي
حصاري يافت سيمين قفل بر
در
چو آب زندگاني مهر بر سر
مگر شه خضر بود و شب سياهي
که
در
آب حيات افکند ماهي
به ضرب دوستي بر دست مي زد
دبيرانه يکي
در
شصت مي زد
نگويم بر نشانه تير مي شد
رطب بي استخوان
در
شير مي شد
به رسم آرايشي
در
خوردشان کرد
ز گوهر سرخ و از زر زردشان کرد
بنفشه زلف را چندان دهد تاب
که باشد ياسمن را ديده
در
خواب
جوابش داد پير نغز گفتار
که
در
پيري تو خود بگريزي از يار
سيه موئي جوان را غم زدايد
که
در
چشم سياهان غم نيايد
مه نو تا به بدري نور گيرد
چو
در
بدري رسد نقصان پذيرد
به نزهت بود روزي با دل افروز
سخن
در
داد و دانش مي شد آن روز
بسي کوشيده اي
در
کامراني
بسي ديگر به کام دل براني
چو آن گاوي که ازوي شير خيزد
لگد
در
شير گيرد تا بريزد
حذر کن زانکه ناگه
در
کميني
دعاي بد کند خلوت نشيني
چو دور از حاضران ميرد چراغي
کشندش پيش از آن
در
ديده داغي
کهن دولت چو باشد دير پيوند
رعيت را نباشد هيچ
در
بند
ز مغروري که
در
سر ناز گيرد
مراعات از رعيت باز گيرد
نجات آخرت را چاره گر باش
در
اين منزل ز رفتن با خبر باش
در
اين نه پرده آهنگ آنچنان ساز
که داني پرده پوشيده را راز
نخستم
در
دل آيد کاين فلک چيست
درونش جانور بيرون او کيست
هر آنچ آمد شد اين کوي دارد
در
او روي آوريدن روي دارد
فلک بر آدمي
در
بسته دارد
چو طرفه گو سخن سربسته دارد
دگر ره گفت کاي درياي دربار
چو
در
صافي و چون دريا عجب کار
همه گفتند چون ما
در
زمين آي
نگويد کس چنين رفتم چنين آي
که گر جان را جهان چون کالبد خورد
چرا با ما کند
در
خواب ناورد
چو گردد خواب را فکرت خريدار
در
آن عادت شود جانها پديدار
طبيبي
در
يکي نکته نهفته است
خدا آن نکته را با خلق گفته است
در
اين مشکل فرو ماندند يک چند
که از تن چون رود جان خردمند
از او شخصي فرو افتد گران سنگ
ز بيم جان زند
در
کنگره چنگ
شکنجه گرچه پنجه اش را کند سست
کند سر پنجه را
در
کنگره چست
ربايد گوسفندي گرگ خونخوار
در
آويزد شبان با او به پيکار
چو گرگ افزون بود
در
چاره سازي
شبان را کرد بايد خرقه بازي
در
اين انديشه لختي قصه راندند
ورق ناديده حرفي چند خواندند
که شخصي
در
عرب دعوي کند کيست؟
به نسبت دين او با دين ما چيست؟
به گنبد
در
کنند اين قوم ناورد
برون از گنبد است آواز آن مرد
چو شيرين ديدکان ديرينه استاد
در
گنج سخن بر شاه بگشاد
کليدي کن نه زنجيري
در
اين بند
فرو خوان از کليله نکته اي چند
مخور
در
خانه کس هيچ زنهار
که با تو آن کند کان زاغ با مار
ز نااهلان همان بيني
در
اين بند
که ديد آن ساده مرغ از کپيي چند
چه بايد چشم دل را تخته بردوخت
چو نجاري که لوح از زن
در
آموخت
منم دانسته
در
پرگار عالم
به تصريف و به نحو اسرار عالم
بدين نزديکيت آيينه
در
پيش
فلک چه بود بدان دوري مينديش
تو آن نوري که چرخت طشت شمعست
نمودار دو عالم
در
تو جمعست
چو خسرو تخته حکمت
در
آموخت
به آزادي جهان را تخته بر دوخت
شنيدم من که آن فرزند قتال
در
آن طفلي که بودش قرب نه سال
ز بد فعلي که دارد
در
سر خويش
چو گرگ ايمن نشد بر مادر خويش
به چشمي بيند اين ديو آن پري را
که خر
در
پيشه ها پالانگري را
قباي زر چو
در
پيرايش افتد
ازو هم زر بود کارايش افتد
به نوشانوش مي
در
کاس مي داشت
ز دورا دور شه را پاس مي داشت
در
آن تلخي چنان برداشت با او
که جز شيرين کسي نگذاشت با و
تو
در
دستي اگر دولت شد از دست
چو تو هستي همه دولت مرا هست
که
در
دولت چنين بسيار باشد
گهي شادي گهي تيمار باشد
در
اين کشور که هست از تيره رائي
شبه کافور و اعمي روشنائي
بزن چون آفتاب آتش درين دير
که بي عيسي نيابي
در
خران خير
همان زاهد که شد
در
دامن غار
به خرسندي مسلم گشت از اغيار
همان کهبد که ناپيداست
در
کوه
به پرواز قناعت رست از انبوه
جهان چون مار افعي پيچ پيچ است
ترا آن به کزو
در
دست هيچ است
و گر
در
چاه يابي پايه خويش
سعادت نامه يوسف بنه پيش
دل عالم توئي
در
خود مبين خرد
بدين همت توان گوي از جهان برد
چو خسرو خفت و کمتر شد جوابش
به شيريت
در
سرايت کرد خوابش
دو يار نازنين
در
خواب رفته
فلک بيدار و از چشم آب رفته
فرود آمد ز روزن ديو چهري
نبوده
در
سرشتش هيچ مهري
به بالين شه آمد تيغ
در
مشت
جگرگاهش دريد و شمع را کشت
ملک
در
خواب خوش پهلو دريده
گشاده چشم و خود را کشته ديده
برآيد ناگه ابري تند و سرمست
بخون ريز رياحين تيغ
در
دست
ز بس خون کز تن شه رفت چون آب
در
آمد نرگس شيرين ز خوشخواب
پريشان شد چو مرغ تاب ديده
که بود آن سهم را
در
خواب ديده
ز شب مي جست نور آفتابي
دريغا چشمش آمد
در
خرابي
چو هفته بگذرد ماه دو هفته
شود
در
باغ من چون گل شکفته
گرفته مهد را
در
تخته زر
بر آموده به مرواريد و گوهر
به آئين ملوک پارسي عهد
بخوابانيد خسرو را
در
آن مهد
چو
در
راه رحيل آمد روارو
چه جمشيد و چه کسري و چه خسرو
گشاده سر کنيزان و غلامان
چو سروي
در
ميان شيرين خرامان
نهاده گوهرآگين حلقه
در
گوش
فکنده حلقه هاي زلف بر دوش
کشيده سرمه ها
در
نرگس مست
عروسانه نگار افکنده بر دست
پرندي زرد چون خورشيد بر سر
حريري سرخ چون ناهيد
در
بر
پس او
در
غلامان و کنيزان
ز نرگس بر سمن سيماب ريزان
پس آورد آنگهي شه را
در
آغوش
لبش بر لب نهاد و دوش بر دوش
چنين واجب کند
در
عشق مردن
به جانان جان چنين بايد سپردن
بسا رعنا زنا کو شير مرد است
بسا ديبا که شيرش
در
نورد است
دو صاحب تاج را هم تخت کردند
در
گنبد بر ايشان سخت کردند
که جز شيرين که
در
خاک درشتست
کسي از بهر کس خود را نکشت است
چو عيسي خر برون برزين تني چند
بمان
در
پاي گاوان خرمني چند
سلامت بايدت کس را ميازار
که بد را
در
عوض تيز است بازار
از آن جنبش که
در
نشونبات است
درختان را و مرغان را حيات است
به ملکي
در
چه بايد ساختن جاي
که غل بر گردنست و بند بر پاي
روند اين همرهان غمناک با تو
نيايد هيچ کس
در
خاک با تو
به مرگ و زندگي
در
خواب و مستي
توئي با خويشتن هر جا که هستي
خلاف آن شد که
در
هر کارگاهي
مخالف ديد خواهي بارگاهي
جوانمردان که
در
دل جنگ بستند
به جان و دل ز جان آهنگ رستند
کجا جمشيد و افريدون و ضحاک
همه
در
خاک رفتند اي خوشا خاک
جگرها بين که
در
خوناب خاک است
ندانم کاين چه درياي هلاک است
اگر
در
خاک شد خاکي ستم نيست
سرانجام وجود الا عدم نيست
نظامي بس کن اين گفتار خاموش
چه گوئي با جهاني پنبه
در
گوش
شکايتهاي عالم چند گوئي
بپوش اين گريه را
در
خنده روئي
چه پيش آرد زمان کان
در
نگردد
چه افرازد زمين کان برنگردد
جنايتهاي اين نه شيشه تنگ
همه
در
شيشه کن بر شيشه زن سنگ
مگر
در
پاي دور گرم کينه
شکسته گردد اين سبز آبگينه
گل و سنگ است اين ويرانه منزل
درو ما را دو دست و پاي
در
گل
همايون پيکري نغز و خردمند
فرستاده به من داراي
در
بند
سران را گوش بر مالش نهاده
مرا
در
همسري بالش نهاده
صفحه قبل
1
...
1276
1277
1278
1279
1280
...
1680
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن