167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

خسرو و شيرين نظامي

  • چو مه در خانه پروينيت بايد
    چو زهره درد بر چينيت بايد
  • غريبي چون بود غمخوار مانده
    ز کار افتاده و در کار مانده
  • چو گل در عاشقي پرده دريده
    ز عالم رفته و عالم نديده
  • چو خاک آماجگاه تير گشته
    چو لاله در جواني پير گشته
  • مگر باد بهشت اينجا گذر کرد
    که چندين خرمي در ما اثر کرد
  • ندارم نيم دل در پادشاهي
    وليکن درد دل چندان که خواهي
  • شکفته چون گل نوروز و نو رنگ
    به نوروز اين غزل در ساخت با چنگ
  • جمالت چون جواني جان نوازد
    کسي جان با جواني در نبازد؟
  • مبين در آينه چين اي بت چين
    که باشد خويشتن بين خويشتن بين
  • گمان بودم که چون سستي پذيرم
    در آن سختي تو باشي دستگيرم
  • مشو در خون چون من زير دستي
    چه نقصان کعبه را از بت پرستي
  • خوشا وقتي که آيي در برم تنگ
    مي نابم دهي بر ناله چنگ
  • به آواز حزين چون عذرخواهان
    روان کرد اين غزل را در سپاهان
  • سحرگاهان که از مي مست گشتم
    به مستي بر در باغي گذشتم
  • گل صد برگ با هر برگ خاري
    به زندان کرده گنجي در حصاري
  • حصاري لعبتي در بسته بر من
    حصاري قفل او نشکسته دشمن
  • بهشتي پيکري از جان سرشتش
    ز هر ميوه درختي در بهشتش
  • ز چندان ميوه هاي تازه و تر
    نديدم جز خماري خشک در سر
  • پري روئي که در دل خانه کرده
    دلم را چون پيري ديوانه کرده
  • و گر خسبم به مغزم بر دهد تاب
    پري وارم کند ديوانه در خواب
  • همانا کان پري روي فسون سنج
    در آن ويرانه زان پيچيد چون گنج
  • گر آن گنج آيد از ويرانه بيرون
    به تاجش بر نهم چون در مکنون
  • به دود افکندن آن زلف سرکش
    که چون دودافکنان در من زد آتش
  • به بانگ زيورش کز شور خلخال
    در آرد مرده صد ساله را حال
  • به چشمش کز عتابم کرد رنجور
    به چشمک کردنش کز در مشو دور
  • بدان سي و دو دانه لولو تر
    که دارد قفلي از ياقوت بر در
  • در آن پرده که خوانندش حصاري
    چنين بکري بر آورد از عماري
  • اگر گردن کشي کردم چو ميران
    رسن در گردن آيم چون اسيران
  • سپهري کي فرود آيد به چاهي
    کجا گنجد بهشتي در گياهي
  • در آن حضرت که خواهش را قدم نيست
    شفيعي بايدم وان جز کرم نيست
  • من آن پيکم که طالع ماه دارم
    چو پيکان پاي از آن در راه دارم
  • دهانم گر ز خردي کرد يک ناز
    به خرده در ميان آوردمش باز
  • زبان گر برزد از آتش زبانه
    نهادم با دو لعلش در ميانه
  • گر از تو جعد خويش آشفته ديدم
    به زنجيرش نگر چون در کشيدم
  • مرا در کويت اي شمع نکوئي
    فلک پاي بز افکند است گوئي
  • که گر چون گوسفندم ميبري سر
    به پاي خود دوم چون سگ بر آن در
  • چو در خدمت نباشد شخص رنجور
    نبايد دل که از خدمت بود دور
  • بدانجان کز چنين صد جان فزونست
    که جانم بي تو در غرقاب خونست
  • مدارم بيش ازين چون ماه در ميغ
    تو داني و سر اينک تاج يا تيغ
  • چو در ملک جمالت تازه شد راي
    عنايت را مثالي تازه فرماي
  • اگر چه زر به مهر افزون عيارست
    قراضه ريزها هم در شمارست
  • نهادستي ز عشقم حلقه در گوش
    بدين عيبم خريدي باز مفروش
  • منم در پاي عشقت رفته از دست
    به خلوت خورده مي تنها شده مست
  • نگردم از تو تابي سر نگردم
    ز تو تا در نگردم برنگردم
  • بهر سختي که تا اکنون نمودم
    چو لحن مطربان در پرده بودم
  • کنون در پرده خون خواهم افتاد
    چو برق از پرده بيرون خواهم افتاد
  • بخسبانم ترا من مي خورم ناب
    که من سرمست خوش باشم تو در خواب
  • در آغوش آنچنان گيرم تنت را
    که نبود آگهي پيراهنت را
  • به صد فرياد گفت اي باربد هان
    قوي کن جان من در کالبدهان
  • ببخاشي اي صنم بر عذرخواهي
    که صد عذر آورد در هر گناهي
  • قلم در حرف کش بي آبيم را
    شفيع آرم بتو بي خوابيم را
  • کنم در خانه يک چشم جايت
    به ديگر چشم بوسم خاک پايت
  • در اين تب گرچه بر نارم فغاني
    گرم پرسي ندارد هم زياني
  • تو گر سازي وگرنه من برانم
    که سوزم در غمت تا مي توانم
  • مرا گر نيست ديدار تو روزي
    تو باقي باش در عالم فروزي
  • اگر من جان دهم در مهرباني
    ترا بايد که باشد زندگاني
  • در آن پرده که شيرين ساختي ساز
    هم آهنگيش کردي شه به آواز
  • پس آنگه گفت کين آواز دلسوز
    چه آواز است رازش در من آموز
  • حکايت بر گرفته شاه و شاپور
    جهان ديدند يکسر نور در نور
  • چو عياران سرمست از سر مهر
    به پاي شه در افتاد آن پري چهر
  • در آن خدمت که يارش ساز مي کرد
    مکافاتش يکي ده باز مي کرد
  • از آن آتش که بر خاطر گذر کرد
    ترش روئي به شيرين در اثر کرد
  • نهان در گوش خسرو گفت شاپور
    که گر مه شد گرفته هست معذور
  • چو شه دانست کان تخم برومند
    بدو سر در نيارد جز به پيوند
  • ولي بايد که مي در جام ريزد
    که از دست اين زمان آن برنخيزد
  • فرو مانده ز بازيهاي دلکش
    در آب و آتش اندر آب و آتش
  • چو آمد در کف خسرو دل دوست
    برون آمد ز شادي چون گل از پوست
  • به مژگان ديده را در ماه مي دوخت
    مگر بر مجمر مه عود مي سوخت
  • که از گيسوش بستي بر ميان بند
    که از لعلش نهادي در دهان قند
  • گهي سودي عقيقش را به انگشت
    گه آوردي زنخ چون سيب در مشت
  • دلش در بند آن پاکيزه دلبند
    به شاهد بازي آن شب گشت خرسند
  • نشاط هر دو در شهوت پرستي
    به شير مست ماند از شير مستي
  • صدف مي داشت درج خويش را پاس
    که تا بر در نيفتد نوک الماس
  • ملک فرمود تا هم در شب آن ماه
    به برج خويشتن روشن کند راه
  • سپاهي چون کواکب در رکابش
    که از پري خدا داند حسابش
  • نشيند تا به صد تمکينش آرند
    چو مه در محمل زرينش آرند
  • چو رفت آن نقد سيمين باز در سنگ
    ز نقد سيم شد دست جهان تنگ
  • شهنشه کوچ کرد از منزل خويش
    گرفته راه دارالملک در پيش
  • درآمد مرد را بخشنده دارد
    زمين تا در نيارد بر نيارد
  • همه پر زر و ديباهاي چيني
    کز آنسان در جهان اکنون نه بيني
  • چو طاوسان زرين ده عماري
    به هر طاوس در کبکي بهاري
  • به گيسو در نهاده لولو زر
    زده بر لولو زر لولو تر
  • يکايک در نشاط و ناز رفتند
    به استقبال شيرين باز رفتند
  • چو آمد مهد شيرين در مداين
    غني شد دامن خاک از خزائن
  • به هر گامي که شد چون نوبهاري
    شهنشه ريخت در پايش نثاري
  • فرود آمد به دولت گاه جمشيد
    چو در برج حمل تابنده خورشيد
  • ز دريا در برآورد مرد غواص
    به کم مدت شود بر تاجها خاص
  • چو شيرين گشت شيرين تر ز جلاب
    صلا در داد خسرو را که درياب
  • که جام باده در باقي کن امشب
    مرا هم باده هم ساقي کن امشب
  • چو شيرين در شبستان آگهي يافت
    که مستي شاه را از خود تهي يافت
  • کمان ابروان را زه برافکند
    بدان دل کاهوي فربه در افکند
  • در آورد از سر مستي به دو دست
    فتاد آن جام و شيشه هر دو بشکست
  • چو سروي گر بود در دامنش نوش
    چو ماهي گر بود ماهي قصب پوش
  • عقيق ميم شکلش سنگ در مشت
    که تا بر حرف او کس ننهد انگشت
  • نسيمش در بها هم سنگ جان بود
    ترازو داري زلفش بدان بود
  • ز خالش چشم بد در خواب رفته
    چو ديده نقش او از تاب رفته
  • چو ديوانه ز مه نو برآشفت
    در آن مستي و آن آشفتگي خفت
  • دو مشگين طوق در حلقش فتاده
    دو سيمين نار بر سيبش نهاده
  • بنفشه با شقايق در مناجات
    شکر مي گفت في التاخير آفات
  • به خوزستان در آمد خواجه سرمست
    طبرزد مي ربود و قند ميخست