167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان سيف فرغاني

  • صورت بجان معني آراستست ورني
    در خانهاي شطرنج از چوب شاه باشد
  • اي سيف عاشق او آفاق را بسوزد
    زآن آتشي که او را در دود آه باشد
  • امشب اي صبح تو در دامن شب پنهان باش
    کآفتابي که برآيد ز گريبان اينجاست
  • شست دل در طلب ماهي اوميد انداخت
    جان خضروار که آن چشمه حيوان اينجاست
  • پرده داران تو گر چند بسنگم بزنند
    نروم همچو سگ از در که مرا نان اينجاست
  • يوسف حسني و در هر طرفي چون يعقوب
    از براي تو بسي عاشق گريان اينجاست
  • اي بکعبه شده در باديه چون اعرابي
    آب باران چه خوري؟ چشمه حيوان اينجاست
  • چو روي تو از حسن رنگين شده
    مرا در سر تو دل و دين شده
  • الف قدي و زلف تا پاي تو
    شکن در شکن چون سرسين شده
  • مرا همچو فرهاد در کام جان
    غم خوشگوار تو شيرين شده
  • در کهولت چو صبي طبع جوان آيين را
    زآن مريدي تو که پير خردت فرتوتست
  • خويشتن را تو چو داود شماري ليکن
    هر سر موي تو در ملک يکي جالوتست
  • در ره عشق گر از قيمت يار آگاهي
    ترک جان کن که نشان دل آگاه اينست
  • اي که از وقت سؤالي کني امروز مرا
    در جواب تو يکي نکته کوتاه اينست
  • سيف فرغاني افعال نکوکن پس ازين
    زآنکه تو نيک نه اي وز تو در افواه اينست
  • زآسمان گر بزمين در نگري چون خورشيد
    غير مه هيچ نباشد که بدو مي ماني
  • ماه در معرض روي تو برآيد چه عجب
    شب روان را چو عسس سخت بود پيشاني
  • ظاهر آنست که در باغ جمال کس نيست
    خوبتر زين گل حسني که تواش بستاني
  • از سلاطين جهان همت من دارد عار
    گر تو يک روز گداي در خويشم خواني
  • در هيچ بقعه يي نشدي کآن مقام را
    ميمون بسان وادي ايمن نساختي
  • گويي خوشست حالت با مردم زمانه
    با همرهان رهزن در کاروان چه خوشي
  • گر دست دوست وار در آري بگردنم
    پيوسته بوي دوستي آيد ز دشمنم
  • ديده رخ چو آتش تو ديد برفروخت
    قنديل عشق در دل چون آب روشنم
  • هرگه شراب عشق تو در من اثر کند
    گر توبه آهنست بخاميش بشکنم
  • ور تار ريسمان شود اين تن عجب مدار
    غمهاي تست در دل چون چشم سوزنم
  • ببوسه وعده يي کردي برآمد سالها تا من
    ببوي آن شکرجاني چو طوطي در قفس دارم
  • در چنين محراب گه با شعر تحت المنبري
    سيف فرغاني نزيبد اين جماعت را امام
  • سيف فرغاني براي طعمه طفلان راه
    مادر طبع کسي اين شير در پستان نداشت
  • نه من يک شاعرم در وصف رويت
    که تنها مي کنم مدحت سرايي
  • در شب هجرت ببينم روز وصلت را بخواب
    گر تواند بخت خواب آلود من بيدار شد
  • سازها دارند مردم مختلف بهر طرب
    ليک از آنها در خوش آوازي يکي چون چنگ نيست
  • در بر مطرب ما مي شنود گوش رباب
    ناله عشق تو زابريشم چنگ ناهيد
  • اين صحيح است که در هر دهني از عشقت
    ما حديثيم وليکن بتو داريم اسنيد
  • هرکه در سايه تو باشد نيست
    روز او را بآفتاب نياز
  • هرکه را عشق تو طهارت داد
    در دو عالم نيافت جاي نماز
  • عشق تو در درون ما ازليست
    ما نه اکنون همي کنيم آغاز
  • عشق بر من ببست راه وصال
    شير بر سگ نمي کند در باز
  • هرکه از بهر تو نگفت سخن
    سخنش در حقيقت است مجاز
  • همين که در تو اثر کرد شرم عثماني
    شود زرنگ دو رخ چهره تو ذوالنورين
  • هماي وصل توام سايه بر سر اندازد
    رقيب ار نبود در ميان غراب البين
  • گهرفشان کن بر دوست سيف فرغاني
    که هست طبع و دلت در نظم را بحرين
  • بدانک در دو جهان کعبه دل عشاق
    بدوست فخر کند چون بمصطفي حرمين
  • بکوي عشق وطن ساز و رخت آنجا نه
    که دلگشاتر از آن جاي نيست در کونين
  • خورشيد رخي و يک جهان خلق
    چون سايه ترا فتاده در پي
  • وصف تو ز طبع من عجب نيست
    چون در ز صدف چو شکر از ني
  • مشتاق وصلت اي جان دل در جهان نبندد
    انگشتري جم را زآهن نگين نباشد
  • ما را بتست نسبت و همچون تو نيستيم
    گل رنگ دارد و نبود در گلاب رنگ
  • تا چه معنيست در آن روي جهان آرايش
    که دلم برد بدان صورت جان افزايش
  • چون مرا در هجر تو شب خواب نيست
    روز وصلت چون توان ديدن بخواب
  • مهي که شب همه بر روزن تو دارد چشم
    چو آفتاب ترا از شکاف در ديده