167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان قاآني

  • در بزم تو کاشوب سپهر از همه رويست
    در کاخ تو کازرم بهشت از همه باب است
  • خارم به جاي گل همه در جيب و دامنست
    خونم به جاي مل همه در جام و ساغرست
  • تو سست مي روي و راه سخت در پيشست
    تو سنگ مي زني و آبگينه در بارست
  • شخص امل از قهر تو در سوز و گدازست
    جان اجل از عفو تو در بند و فشارست
  • در بهر زلفش يک کابل وجدست و سماع
    در بهر چشمش يک بابل سحرست و فن است
  • طنز در شعر تو مي راند و خود مي داند
    که سخن هاي تو پيرايه در عدن است
  • هر کجا ذکر ولاي تو طرب در طرب است
    هر کجا فکر خلاف تو حزن در حزن است
  • تهنيت را هر وشاقي سيم ساق از هر کران
    در کفي ناي صراحي در کفي ساغر گرفت
  • گاه در صفين و گه در نهروان گاهي جمل
    قلب از قالب، دل از بر، روح از پيکر گرفت
  • گهي نار غمم روشن بدين در باد زن خواهد
    گهي مرغ دلم بريان بر آن در بابزن دارد
  • با ساغر مي لاله در آمد ز در باغ
    گل جامه ديبا به تن از وجد قبا کرد
  • در جان جهد زان پيشتر کاندر گلو يابد خبر
    نارفته از لب در جگر کز رخ گلستان پرورد
  • در خم روان دارد همي زانرو فغان دارد همي
    در جام جان دارد همي زان جان پژمان پرورد
  • عقد ثريا در لبش سي ماه نو در غبغبش
    وان زلف هندو مشربش کفري که ايمان پرورد
  • هر گه سخن راند ز لب در من فتد شور اي عجب
    ناچار شورست آن رطب کش در نمکدان پرورد
  • چون برفروزد برز را در پنجه گيرد گرز را
    ماند بدان کالبرز را در بحر عمان پرورد
  • وين بهر آن کني که عدو نيز در زمانه
    در دل خيال جود ترا بر دوام گيرد
  • چو در برش بگرفتم دو دست من لغزيد
    ز طرف دو شش و در يک بغل خمير آمد
  • سوسن و عبهر و گل لاله و ريحان و سمن
    رسته در رسته حشر در حشر آميخته اند
  • صاحبا قاآني از شوق تو در اقليم فارس
    روز و شب در دل خيال خطه کرمان کند
  • تا نگويد جاهلي در حق من کاين ناسپاس
    از چه ترک مير ديرين از در عصيان کند
  • در حيرتم که چشم تو ماند از چه رو سقيم
    با اينهمه که در لب تو نيشکر بود
  • من آن زمان که دادم تن در بلاي عشق
    گشتم يقين که جان و تنم در خطر بود
  • جاري چو آب امر تو در کوه و دشت باد
    ساري چو باد حکم تو در بحر و بر شود
  • رسيد عيد و گذشت آن مهي که در کف ما
    مدام در عوض جام سبحه مي گرديد