نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.
ديوان سيف فرغاني
چنان شدم که چو
در
گردن افگنم جامه
بجاي من بدر آرد سر از گريبان تيغ
پي عروس خلافت که
در
کنار آيد
ميان لشکر بومسلم است و مروان تيغ
دو چشم راست چو مردم بهم رسيدندي
ز بيني ار نبدي
در
ميان ايشان تيغ
ز عشق گل نرود عندليب جاي دگر
وگرچه خار کشيدست
در
گلستان تيغ
نه
در
مقابله رويهاي خوب آيد
بسان آينه گر روشنست و تابان تيغ
مقيم کوي ترا از رقيب (تو) چه غمست
که بر کسي نزند
در
بهشت رضوان تيغ
ز خنجر ملک الموت بيم نيست مرا
چو
در
کفش نبود از فراق جانان تيغ
مرا سپاه حوادث ز پاي
در
نارد
چو دست او نزند بر سرم ز هجران تيغ
براي نان بود اندر ميان شاهان جنگ
ز بهر جان نبود
در
ميان ياران تيغ
چو بوسعيد خراسان بآل سلجق داد
نراند سلطان مسعود
در
خراسان تيغ
شود بخصم تو بر باد آتش افشان خاک
شود بدست تو
در
آب گوهرافشان تيغ
که بهر نصرت سلطان شرع
در
خوردست
ز سنت نبوي با لواي قرآن تيغ
بعمر اگر خضري از فنا همي انديش
که مرگ تعبيه دارد
در
آب حيوان تيغ
کجا سماع کند بانگ کوس فتح و ظفر
سپهبدي که دهد
در
وغا بکوران تيغ
بوقت حمله سپهدار وصف شکن نشود
وگر چه برزگري يافت
در
بيابان تيغ
ور چه
در
کبر بنمرود رسيدي و گذشت
من همي گويمت از پشه بترس اي نمرود
سيف فرغاني
در
وعظ چو سعدي زين سان
سخني گفت و بود دولت آنکس که شنود
سخا و کرم دوستي عليست
که
در
آل مروان نخواهيم يافت
دست چون شمشيرشان هر ساعتي
در
پاي ظلم
بر سر ميدان بيدادي بريزد خون عدل
ديگران دروي چو مجمر عود احسان سوختند
وين خسان را هيمه سرگين است
در
کانون عدل
اطلس دولت چو
در
پوشيدي احسان کن بدور
بهر عريانان ظلمت صدره يي زاکسون عدل
در
زمان ناکسان آسوده هم ناکس بود
ناکسي نتوان شدن گر چند کس آسوده نيست
مرغ کورا جاي اندر باغ باشد چون درخت
گر بگيري ور بداري
در
قفس آسوده نيست
سگ نفس شما پوشد لباس خوي انساني
چو با اصحاب کهف آييد چون قطمير
در
طاعت
چو پشت دست خويش آسان ببيني روي جان خود
اگر آيينه دلرا کني تنوير
در
طاعت
در
تو نظرهاي خلق تير عدو دان
تيغ بيفگن براي دفع سپر گير
گر بجهد آتشي ززند عنايت
سوخته دل بپيش او برو
در
گير
باز دلت چون بدام عشق
در
افتاد
خيل ملک را چو مرغ سوخته پر گير
اي پسر انده دنيا بدل شاد مگير
بنده او شو و غم
در
دل آزادمگير
برو از شام سوي مکه ببين شهر ثمود
در
بنا کردن خانه صفت عاد مگير
سيف فرغاني
در
شعر اگرت گويد وعظ
وعظ او گوش کن و شعر ورا باد مگير
در
مقام جلوه اندر مرغزار حسن تو
هر تذروي صد دم طاوس دارد زير بال
جامع اسرار حق همچون کتاب الله شود
واهل رحمت
در
امور از روي او گيرند فال
گرچه نامت مرد باشد عاشقي دعوي مکن
کند رين ميدان چو تو مردي نباشد
در
رجال
طعنه اي عالم مزن
در
باب درويشان ازآنک
حالشان فصليست بيرون از کتاب قيل و قال
چو نفس گرگ طبعت را نخواهي آدمي کردن
تنت
در
زير پيراهن سگي بي پوستين باشد
شعر
در
دولت اين سيم پرستان گدا
کمتر از خاک بود گر ز پي زر گويي
گر ترا
در
چمن روح گل عشق شکفت
قول با بلبل خوش نغمه برابر گويي
در
غزل دلبر يوسف رخ عيسي دم را
سزد ار همچو ملک روح مصور گويي
در
شب گور تو چون روز چراغي گردد
هر سخن کز پي آن شمع منور گويي
چون کف دوست کند دست سؤالت را پر
همچو خواهنده نان هرچه برين
در
گويي
سيف فرغاني دم
در
کش و او را مستاي
مشک را مدح بناشد که معطر گويي
هان اي رفيق خفته دمي ترک خواب کن
برخيز و عزم آن
در
ميمون جناب کن
ساکن روا مدار تن سايه خسب را
جنبش چو ذره
در
طلب آفتاب کن
اول
در
مجامله بر خويشتن ببند
پس خانه معامله را فتح باب کن
در
راه هرچه نفس بدان ملتفت شود
گر خود بهشت باشد از آن اجتناب کن
فعلي که عشق باطن آن را صواب ديد
در
ظاهر ار خطاست برو ارتکاب کن
هم پاي برفراز سلاليم غيب نه
هم دست
در
مشيمه ام الکتاب کن
بيم سرست سيف ازين شطحها ترا
شمشير نطق را پس ازين
در
قراب کن
نيستي شاکر که خشنودي شيرين حاصلست
رنج اگر
در
سنگ چون فرهاد که کن مي بري
صفحه قبل
1
...
1269
1270
1271
1272
1273
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن