نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
ديوان سيف فرغاني
شادي نمي نهد قدم اندر دلم چنانک
در
ملک غير مردم پرهيزکار پاي
با آتش هواي تو چون باد تر نگشت
جوياي
در
وصل ترا از بحار پاي
بي گلستان روي تو
در
بوستان خلد
دستم ز گل برنج بود چون زخار پاي
اي سامري سحر سخن، گر تو مي نهي
در
کوي عشق او ز سر اضطرار پاي
بستان دولت تو نه جاييست کز علو
در
وي نهد مسافر ليل و نهار پاي
مفتاح فتح خواهي
در
دست خود، چو سگ
بر آستانه نه سر و بيرون گذار پاي
با او چو
در
سخن نتوان کرد همسري
کوتاه کرد بنده بدين اعتبار پاي
سر
در
ره تو باخته بودم بدست شوق
عيبم مکن اگر دهمت ياذگار پاي
کردم نثار اين
در
ناسفته بر سرت
بر چين بدست لطف (و) منه بر نثار پاي
در
شاه راه نظم حقايق بطبع خويش
من گام مي زنم تو برو مي شمار پاي
اي گل يقين شناس که ننهد بهيچ وقت
در
گلستان وصف تو (چون) من هزار پاي
گردست رد برو ننهي از سر ملال
در
جمله گوشه يي برود اين هزار پاي
که کرد
در
عسل عشق آن نگار انگشت
که خسته نيستش از نيش هجر يار انگشت
اگر چه زد مگس هجر نيش آخر کار
زديم
در
عسل وصل آن نگار انگشت
ببين که دست دلم را چگونه
در
غم او
ز نيش عقرب اندوه شد فگار انگشت
ايا ز قهر تو
در
پنجه غمت شمشير
ايا ز جور تو بر دست روزگار انگشت
حديث ما و غمت قصه شتربانست
شتر رميده و پيچيده
در
مهار انگشت
گداي کوي تو کو نان دهد سلاطين را
نکرد
در
نمک شاه و شهريار انگشت
دلي که مهر تو همچون نگين نداشت، درو
غم تو راست نيايد چو
در
سوار انگشت
اگر چه جمله اعضا بدست محتاجند
ولکن از همه تن هست
در
شمار انگشت
چو
در
جهان سخن خاتم الولايه شدم
از آن ز جمله تن کردم اختيار انگشت
سخن چو
در
دل من ناخن تقاضا زد
از آن درون مرا کرد خار خار انگشت
يکان يکان همه چون خاتم اند گوهردار
که کرد
در
قدمت با گهر نثار انگشت
بدولت تو بياراست سيف فرغاني
بسان خاتم ازين
در
شاهوار انگشت
دل مرا که بباران فيض تو زنده است
ز مهر تست صدف وار
در
ميان گوهر
نمود عشق تو از آستين غيرت دست
فشاند لعل تو
در
دامن جهان گوهر
تراست زآن لب نوشين همه سخن شيرين
تراست زآن
در
دندان همه دهان گوهر
چو
در
برشته تعلق گرفت عشق بمن
اگرچه زيب نگيرد ز ريسمان گوهر
صدف مثال ميان پر کند جهان از
در
چو بحر لطف تو انداخت بر کران گوهر
دهان تو که چو سوراخ
در
شد از تنگي
همي کند لب لعلت درو نهان گوهر
عروس حسن تو
در
جلوه آمد و عجبست
که بر زمين نفشاندند از آسمان گوهر
بچشم مردم خاک
در
تو بر سر من
چنان نموده که بر تاج خسروان گوهر
ز تنگ دستي يا از فراخ گامي بود
که ريختند
در
اقدام ناکسان گوهر
سخن بنزد تو آرم اگر چه مي دانم
که کس نبرد بدريا
در
و بکان گوهر
سزد که
در
قدمت جمله جان نثار کنند
بر آفتاب فشانند اختران گوهر
حديث حسن تو از من بماند
در
عالم
شدم بخاک و سپردم بخاکدان گوهر
حاکمان
در
دم از او قبجروتمغا خواهند
عنکبوت ار بنهد گارگه جولاهي
نيست
در
روم از اسلام بجز نام و شدست
قطب دين مضطرب ورکن شريعت واهي
بي طهارت زالتفات غير اگر طاعت کني
هم حدث اندر وضو هم سهو داري
در
نماز
آمن از چنگال گرگ اندر ميان بيشها
آهوي ماده بخسبد
در
کنار شير نر
هتک استار مسلمانان چنين تا کي کنند
ظالمان خانه سوز و کافران پرده
در
چون مگس
در
شهد مظلوم اندر آويزد بدو
اندر آن روزي که از فرزند بگريزد پدر
روز دولت (را) اگر باشد هزاران آفتاب
شب شمر هرگه که مظلومي بنالد
در
سحر
چون تو مقبل پادشاهي رازوعظ و زجر هست
اين قدر کافي که بسيارست
در
دنيا عبر
غافل از کار خلق نتوان بود
که بسي خلق
در
ضمان تواند
ظلمها مي رود بر اهل زمان
زين عوانان که
در
زمان تواند
با تو
در
ملک گشته اند شريک
راست گويي برادران تواند
روميان همچو گوسپند از گرگ
همه
در
زحمت از سگان تواند
نفس سرکش بهر دين ماليده بهتر زير پاي
بهر سلطان مرد لشکر کشته
در
پيکار به
هرکرا پندار نيکويي نباشد
در
درون
گرچه بد باشد برو او را ز خود پندار به
صفحه قبل
1
...
1268
1269
1270
1271
1272
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن