نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
خسرو و شيرين نظامي
سماع خرگهي
در
خرگه شاه
نديمي چند موزون طبع و دلخواه
چو مشک نافه
در
نشو گياهي
پس از سرخي همي گيرد سياهي
سيه پوشيده چون زاغان کهسار
گرفته خون خود
در
ناي و منقار
عقابي تيز خود کرده پر خويش
سيه ماري فکنده مهره
در
پيش
ترنج و سيب لب بر لب نهاده
چو
در
زرين صراحي لعل باده
ز نرگس وز بنفشه صحن خرگاه
گلستاني نهاده
در
نظر گاه
ز بس نارنج و نار مجلس افروز
شده
در
حقه بازي باد نوروز
جهان را تازه تر دادند روحي
بسر بردند صبحي
در
صبوحي
در
آمد گلرخي چون سرو آزاد
ز دلداران خسرو با دل شاد
که بر دربار خواهد بنده شاپور
چه فرمائي
در
آيد يا شود دور
بفرمودش
در
آوردن به درگاه
ز دلگرمي به جوش آمد دل شاه
در
آمد نقش بند مانوي دست
زمين را نقشهاي بوسه مي بست
حديث بنده را
در
چاره سازي
بساطي هست با لختي درازي
از آن پنهان شدن چون مرغ از انبوه
وز آن پيدا شدن چون چشمه
در
کوه
چه ديدم؟ تيزرائي تازه روئي
مسيحي بسته
در
هر تار موئي
ملک نيز آنچه
در
ره ديد يکسر
يکايک باز گفت از خير و از شر
من آنگه گفتم او آيد فرادست
که اقبال ملک
در
بنده پيوست
به مشگو
در
نبود آن ماه رخسار
مع القصه به قصر آمد دگر بار
در
قصر نگارين زد زماني
کس آمد دادش از خسرو نشاني
چو سر
در
قصر شيرين کرد شاپور
عقوبت باره اي ديد از جهان دور
در
اين ظلمت ولايت چون دهد نور
بدين دوزخ قناعت چون کند حور
مگر يک عذر هست آن نيز هم لنگ
که تو لعلي و باشد لعل
در
سنگ
بدان مشگو که فرمودي رسيدم
در
او مشتي ملالت ديده ديدم
چو زهره بر گشاده دست و بازو
بهاي خويش ديده
در
ترازو
بدان پرندگي زيرش همائي
پري مي بست
در
هر زير پائي
وز آن سو خسرو اندر کار مانده
دلش
در
انتظار يار مانده
در
آمد قاصدي از ره به تعجيل
ز هندوستان حکايت کرد با پيل
دو مرواريدش از مينا بريدند
به جاي رشته
در
سوزن کشيدند
جهان چشم جهان بينش ترا داد
بجاي نيزه
در
دستش عصا داد
گرت سر
در
گلست آنجا مشويش
و گر لب بر سخن با کس مگويش
بنه چون جان به باد پاک بربند
در
زندان سراي خاک بربند
در
اين دکان نيابي رشته تائي
که نبود سوز نيش اندر قفائي
چو بي مردن کفن
در
کس نپوشند
به ار مردم چو کرم اطلس نپوشند
چو بايد شد بدان گلگونه محتاج
که گردد بر
در
گرمابه تاراج
تو آن گندم نماي جو فروشي
که
در
گندم جو پرسيده پوشي
چو خر تازنده باشي بار مي کش
که باشد گوشت خر
در
زندگي خوش
شه از نيرنگ اين گردنده دولاب
عجب
در
ماند و عاجز شد درين باب
چو ديدندش زمين را بوسه دادند
زمين گشتند و
در
پايش فتادند
سرش
در
بر گرفت از مهرباني
جهان از سر گرفتش زندگاني
نه چندان دلخوشي و مهر دادش
که
در
صد بيت بتوان کرد يادش
چنين تا خصم لشگر
در
سر آورد
رعيت دست استيلا بر آورد
وز آنجا سوي موقان کرد منزل
مغانه عشق آن بتخانه
در
دل
چنين گويد جهان ديده سخنگوي
که چون مي شد
در
آن صحرا جهان جوي
گذشته ساعتي سر بر گرفتند
زمين از اشک
در
گوهر گرفتند
در
ايشان خيره شد هر کس که مي تاخت
که خسرو را ز شيرين باز نشناخت
به خسرو گفت شيرين کاي خداوند
نه من چون من هزارت بنده
در
بند
اگر چه
در
بسيط هفت کشور
جهان خاص جهاندار است يکسر
اگر بر فرش موري بگذرد پيل
فتد افتاده اي را جامه
در
نيل
نه چندانش خزينه پيشکش کرد
که بتوان
در
حسابش دستخوش کرد
ملک را هر زمان
در
کار شيرين
چو جان شيرين شدي بازار شيرين
چو دهقان دانه
در
گل پاک ريزد
ز گل گر دانه خيزد پاک خيزد
چو گوهر پاک دارد مردم پاک
کي آلوده شود
در
دامن خاک
مهين بانو که پاکي
در
گهر داشت
ز حال خسرو و شيرين خبر داشت
در
انديشيد ازان دو يار دلکش
که چون سازد بهم خاشاک و آتش
جهان نيرنگ ها داند نمودن
به
در
دزديدن و ياقوت سودن
چنانم
در
دل آيد کاين جهانگير
به پيوند تو دارد راي و تدبير
چنان زي با رخ خورشيد نورش
که پيش از نان نيفتي
در
تنورش
دلش چون زان همه گلها بخندد
چه گوئي
در
گلي چون مهر بندد
چو تو
در
گوهر خود پاک باشي
به جاي زهر او ترياک باشي
و گر
در
عشق بر تو دست يابد
ترا هم غافل و هم مست يابد
چو ويس از نيکنامي دور گردي
به زشتي
در
جهان مشهور گردي
بسا باده که
در
ساغر کشيدند
به جرعه ريختندش چون چشيدند
چو شيرين گوش کرد آن پند چون نوش
نهاد آن پند را چون حلقه
در
گوش
دلش با آن سخن همداستان بود
که او را نيز
در
خاطر همان بود
چو شير ماده آن هفتاد دختر
سوي شيرين شدند آشوب
در
سر
برون شد حاجب شه بارشان داد
شه آنکاره دل
در
کارشان داد
چو
در
بازي گه ميدان رسيدند
پريرويان ز شادي مي پريدند
بهر گوئي که بردي باد را بيد
شکستي
در
گريبان گوي خورشيد
چو کام از گوي و چوگان برگرفتند
طوافي گرد ميدان
در
گرفتند
نه چندان صيد گوناگون فکندند
که حدش
در
حساب آيد که چندند
که هر يک بود
در
ميدان همائي
به دعوي گاه نخجير اژدهائي
ملک مي ديد
در
شيرين نهاني
کز آن صيدش چه آرد ارمغاني
همه
در
آشيانها رخ نهفتند
ز رنج ماندگي تا روز خفتند
نيامد فرصتي با او پديدش
که
در
بند توقف بد کليدش
اگر شاديم اگر غمگين
در
اين دير
نه ايم ايمن ز دوران کهن سير
جوانان را و پيران را دگر بار
به سرسبزي
در
آرد سرخ گلزار
گل از شادي علم
در
باغ مي زد
سپاه فاخته بر زاغ مي زد
صبا برقع گشاده مادگان را
صلا
در
داده کار افتادگان را
رياحين بر رياحين باده
در
دست
به شهرود آمدند آن روز سرمست
در
آن صحن بهشتي جاي کردند
ملک را بارگه بر پاي کردند
چو بد مستان به لشگرگه
در
افتاد
و زو لشگر به يکديگر بر افتاد
چو فرصت
در
کشيدي خصم را ميل
ربودندي يکي بوسه به تعجيل
در
آن ساعت که از مي مست گشتي
به بوسه با ملک همدست گشتي
چنان تنگش کشيدي شه
در
آغوش
که کردي قاقمش را پرنيان پوش
ز بس کز گاز نيلش
در
کشيدي
ز برگ گل بنفشه بر دميدي
شبي باد مسيحا
در
دماغش
نه آن بادي که بنشاند چراغش
ز تاريکي
در
آن شب يک نشان بود
که آب زندگي دروي نهان بود
شبي بود از
در
مقصود جوئي
مراد آن شب ز مادر زاد گوئي
ازين سو زهره
در
گوهر گسستن
وز آن سو مه به مرواريد بستن
سماع زهره شب را
در
گرفته
مه يک هفته نصفي بر گرفته
جرس جنباني مرغان شب خيز
جرسها بسته
در
مرغ شب آويز
دد و دام از نشاط دانه خويش
همه مطرب شده
در
خانه خويش
فروغ روي شيرين
در
دماغش
فراغت داده از شمع و چراغش
چرا چندين وصال از دور بينيم
اگر نوريم تا
در
نور بينيم
هوائي معتدل چون خوش نخنديم
تنوري گرم نان چون
در
نبنديم
فرنگيس اولين مرکب روان کرد
که دولت
در
زمين گنجي نهان کرد
عجب نوش شکر پاسخ چنين گفت
که عنبر بو گلي
در
باغ بشگفت
در
آمد دولت شاهي به تاراج
نهاد آن لعل را بر گوشه تاج
فلک
در
عقد شاهي بند کردش
به ياقوتي دگر پيوند کردش
بر آمد آفتابي ز آسمان بيش
کشيد آن ماه را
در
چنبر خويش
صفحه قبل
1
...
1268
1269
1270
1271
1272
...
1680
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن