نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان سيف فرغاني
اي زهر ره بحضرت تو دري
با تو باز آيم از کدامين
در
دل ز خود بر گرفتم و بتو داد
زدم آتش بجان غمگين
در
تا چو پشت زمين معرکه شد
روي زردم باشک رنگين
در
حسن چون جلوه کرد از رويي
خويشتن را بزلف مشکين
در
گل چو بنمود روي گو بلبل
خواب را خار نه ببالين
در
مثل ما و تو و قصه عشق
بشنو و باز کن ز تحسين
در
صولجان ارجعي زد
در
قفاي من چو گوي
رو نهادم سوي اين ميدان بسر باز آمدم
بهر ادراک معاني
در
نگارستان دهر
يک بيک کردم تماشاي صور باز آمدم
گنج حکمت بوذ
در
هر ذره زآن خورشيدوار
اندر آن ويرانها کردم نظر باز آمدم
مدتي
در
دامگاه خاک بودم دانه چين
ياد(م) آمد لذت اين آبخور باز آمدم
همچو منج انگبين
در
کنج بودم منزوي
چون گلي ديدم برافراز شجر باز آمدم
اگر نه مقتبس بودي بروز از شمع رخسارت
نبودي
در
شب تيره چراغ آسمان روشن
ميان مجلس مستان اگر تو
در
کنار آيي
ببوسه مي توان خوردن شرابي زآن لبان روشن
درين بازار محتالان ترا عشقست سرمايه
برو از نور او بر کن چراغي
در
دکان روشن
ز همت (نزد) معشوقست جاي عاشقان عالي
از اختر
در
شب تيره است راه کهکشان روشن
چو
در
قنديل طبع من فزودي روغني کردم
چراغ فکرت خود را بچوب امتحان روشن
نام تو چون بر زبان آيد همي
آب حيوان
در
دهان آيد همي
اشک من بر سوزن مژگان من
چون
در
اندر ريسمان آيد همي
مي روي چون دلبران وز هر طرف
بي دلي
در
پي بجان آيد همي
ما بجاي سگ درين
در
خفته ايم
قسم ما زآن استخوان آيد همي
وصف تو
در
طبع کژ بنده راست
همچو تيراندر کمان آيد همي
وز گشاد دل که
در
بند غمست
چون رها شد بر نشان آيد همي
چون فرشته با کسش پيوند نيست
بهر امري
در
جهان آيد همي
پاي او زنجير تو دارد چو
در
زآن مقيم آستان آيد همي
لاله را چهره شود چون شنبليد
کو چو گل
در
بوستان آيد همي
ما
در
آن دم زهر حسرت مي خوريم
کو ز لب شکرفشان آيد همي
هرکه گريد
در
هواي او چو ابر
بر هوا دامن کشان آيد همي
هرکه ترک سر کند
در
کوي دوست
پاي او بر لامکان آيد همي
عاشقان تنگ دل را
در
رهش
بار سر بر تن گران آيد همي
زآنکه جانان مردل چون صفر را
همچو نقطه
در
ميان آيد همي
در
رکاب اوست دايم حسن از آن
عشق با دل هم عنان آيد همي
گوهر وصفش ز طبع من چنانک
در
ز دريا زر ز کان آيد همي
در
دلم از تاب عشقت آتشيست
شعر از آن آتش دخان آيد همي
شعر من آتش بمن
در
زد چو شمع
سوختي زآنت گمان آيد همي
در
شب زلف تو قمر ديدن
خوش بود خاصه هر سحر ديدن
جان معني و معني جان را
در
پس پرده صور ديدن
اوست پيش و پس همه چيزي
چون غلط مي کني تو
در
ديدن
نزد ما از خواص اين ره هست
در
يکي گام صد خطر ديدن
چند خود را خلاف بايد کرد
در
مقامات خير و شر ديدن
گر دولتست
در
سرت امروز وامگير
از تيغ دوست گردن و از بند يار پاي
بنشين، زآستانه او برمگير سر
برخيز، ليکن از
در
او برمدار پاي
سربالجام عشق درآور که
در
مسير
بي ضبط مي نهد شتر بي مهار پاي
سوداي عشق
در
سر هرکس که خانه کرد
بيرون نهاد از دل او اختيار پاي
چون تو مقيم دايره عشق او شدي
در
مرکز ثبات بنه استوار پاي
مانند سايه اين مه خورشيد روي را
در
پي بسي دويدم و کردم فگار پاي
چون بر خط تو نيست نباشد عزيز سر
چون
در
ره تو نيست نيايد بکار پاي
در
محفلي که دست تو بوسند عاشقان
نوبت چون آن بنده بود پيش دار پاي
دست اميد
در
تو زدم از براي آنک
باشد که بر سرم ننهد روزگار پاي
بنگر که تا بدامن گل
در
زدست دست
چون بر بساط سبزه نهادست خار پاي
در
سايه عنايت تو ذره از شرف
بر روي آفتاب نهد ابروار پاي
صفحه قبل
1
...
1267
1268
1269
1270
1271
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن