167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان فروغي بسطامي

  • مدعي را نام نتوان برد در نزد علي
    کي توان اسم سها را در بر بيضا گرفت
  • تا دلم در خم آن زلف سيه نام افتاد
    چون غريبي است که در کشمکش شام افتاد
  • در پاي تو تا زلف چليپاي تو افتاد
    بس دل که از اين سلسله در پاي تو افتاد
  • در راه طلب جان عزيزم به لب آمد
    خوش آن که مقيم در جانان شد و جان داد
  • وقتي از حالت عشاق خبردار شدم
    که مرا عشق تو خون در دل و در پا گل کرد
  • نعره خواهم زد و در دشت جنون خواهم تاخت
    شعله خواهم شد و در سنگ اثر خواهم کرد
  • نه حسرت وصالش از دل به در توان کرد
    نه صبر در فراقش زين بيشتر توان کرد
  • ساقي آن باده که از لعل تو در ساغر ريخت
    آتشي بود که در خانه ميخواران زد
  • آن که در بزم توام توبه ز مي خوردن داد
    گرم شوق آمد و سر بر در خماران زد
  • چشمم همه دم در ره آن ماه گهر ريخت
    اشکم همه جا در پي آن سرو روان شد
  • در وصف تار مويت يک مو بيان نکردم
    با آن که در تکلم هر موي من زبان شد
  • سخت بي چشم تو در عين خمارم، اي کاش
    يک دو جامم ز در خانه خمار آرند
  • چشم از فراق روي تو در گريه تا به کي
    دل ز اشتياق موي تو در مويه تا به چند
  • در عهد ملک غم را از شهر به در کردند
    شکرانه اين شادي ساغرکش و خندان باش
  • شايد که شکاري ز کناري به در آيد
    با تير و کمان در همه راهي به کمين باش
  • گر مقام خوش دلي مي خواهي از دور سپهر
    شام در مستي، سحر در نعره مستانه باش
  • چون تو خورشيدي نتابيده ست در ايوان حسن
    ذره اي چون من نرقصيده ست در ميدان عشق
  • در مژده گذر کن که دمي در بدنش روح
    بر زنده نظر کن که بري از دلش آرام
  • وقتي در دل را به رخم باز نمودند
    کز دير و حرم رو به در دوست نمودم
  • خوش دلم در غم او با همه ويراني دل
    که بسي گنج در اين خانه ويران دارم
  • تا تو به گلشن آمدي، با همه در کشاکشم
    وه که تو در کنار گل، من به ميان آتشم
  • داني چرا سر و جان از من نمي ستاند
    تا در رهش بپويم، تا در پيش بکوشم
  • مردم از محرومي ديدار در بزمش به حسرت
    تيره بختي بين که هجران کشت در عين وصالم
  • در آب و در آتش مرا تو مي دهي جنبش مرا
    ور نه کجا ممکن شود از جاي خود جنبيدنم
  • از سر من هواي او هيچ به در نمي رود
    گر ز در سراي او بخت کشد به گلشنم